قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت510 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › چشمانم گرد شد و مبهوت خ
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت511
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
قلبم لحظه به لحظه خوردتر میشد.
حس میکردم امکان داره از جاش در بیاد و یه گوشهای بیوفته.
حرکت دستانم روی شکمَم، دگر حرکت نبود.
انگشتانم مشت شده بود و با هر دردی که از درون بهم فشار میآورد؛ مشتم محکمتر میشد.
نگاهش به روی جزء به جزء صورتم به حرکت در اومد و بیپروا ادامه داد:
- حورای عوضی حداقل داره با تمام جونش از بچم مراقبت میکنه، تو چی؟ قرص خوردی که بمیره! تاوان میدی قنوت. باید تاوان بدی!
با خشم باز نزدیک تخت میشه و تو صورتم براق میشه:
- بترس از روزی که بدنیا بیاد این بچه!
از کلماتش تهدید میریخت.
اون داشت...
اون داشت من رو تهدید میکرد.
کسی رو که ادعا داشت دوستش داره..!
کسی رو که این همه وقت خودش رو محرم کرده بود ازش!
ایندفعه نوبت من بود.
پس بود که هرچی گفته بود سکوت کرده بودم و اجازه داده بودم هر توهینی میخواد بهم بکنه!
درمونده و خسته، کلمات رو پشت هم میچینم:
- غیاث بخدا من اصلاً روحمَم خبر نداشت حاملم. باور کن... فکر میکردم... فکر میکردم بخاطر فشار عصبیه!
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫