قـنوت🕊️
#قنـوت بهقلم #ماهتابان🪶🐾 #پارت518 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › روم خم شد و بازوهام رو
#قنـوت
بهقلم #ماهتابان🪶🐾
#پارت519
- - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
بغض کردم و طعنه زدم:
- نمیدونستم حضور این بچه انقدر باعث میشه تغییر کنی و اهمیت بدی.
چند لحظه بهم خیره موند. با حالت عجیب.
چند لحظهی خیلی طولانی، انگار میخواست چیزی بگه و مطمئن نبود.
دستم رو که گرفت، متوجه داغی و گرگرفتگی بدنش شدم.
متعجب بهش نگاهی انداختم و به لبخند دلگرم کنندهی نقش بسته روی صورتش خیره موندم.
شستش رو نوازشوار رو دستم کشید:
- و اینم نمیدونی که حضور خودت هم...
منتظر شدم جملشو کامل کنه، اما نکرد و
من، با فکر کردن به تمام کلماتی که
میتونست این جمله رو کامل کنه، لبخند عمیقی زدم.
نفس راحتی کشید و از روی تخت بلند شد.
لبخند جمع و جوری زد:
- میخوام که... بیشتر به فکر آرامشت
باشم.
سری تکون داد:
- الان هردوتاتون نیاز به آرامش دارید.
نمیفهمم، اون داشت به حورا هم فکر میکرد؟!
- - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 ›
هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫