eitaa logo
قـنوت🕊️
15.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
142 ویدیو
0 فایل
افسانه‌ی قنوتَت مرا اسیر آن برق نگاهِ موقع قنوتَت کرد!🤍🫀 رمان زیبای قنوت به قلم #ماه‌تابان . . رمان عاشقانه ی تـلـخـی جـام تبلیغاتمون😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1759249087C4c9dc63f34 . . . هرگونه کپی برداری ممنوع است و پیگرد قانونی دارد.🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
قـنوت🕊️
#قنـوت‌ به‌قلم‌ #ماه‌تابان🪶🐾 #پارت524 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › شاید باید کمی راه می‌رفت
به‌قلم‌ 🪶🐾 - - - - - - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › اخم‌هام در هم گره خورده بود. سفت و محکم و اصلا نمی‌تونستم کمی، فقط کمی اون‌ها رو از هم باز کنم. نمی‌تونستم هیچ‌جوره قبول کنم این کار رو با افسانه و بچم کرده باشه... درسته مادرم، خوب با خودش و مادرش تا نکرده بود اما؛ حداقل این بود که ما از یه خون بودیم... از یه پدر! نگاه ازش می‌گیرم و سرد میگم: - یه حؤرا کمک کن وسایلشو جمع کنه. و از پله‌ها بالا می‌رم. بهتر بود بفرستمش بره.. از زندگیم. از زندگیمون..! چرا بهش اعتماد داشتم آخر...؟ به سالن بالا که می‌رسم، مستقیم به اتاق کارم می‌رم و با نشستن پشت میز، مشغول کارم می‌شم. کارها نباید عقب میوفتاد. درگیر و دار کاغذهای روی میز بودم که در باز شد و سلمان با قیافه‌ای عصبی وارد اتاق شد. درحالی که چیزی یادداشت می‌کنم، می‌پرسم: - ماذا جرى؟ «موضوع چیه؟» - - - - - - - - - ‹ 🎈🕊 › هرگونه کپی حتی با نام نویسنده ممنوع هست و صد در صد پیگرد قانونی و الهی داره! 🔥🚫