قـنوت🕊️
✨🌸✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸 🌸✨🌸 ✨🌸 🌸 رمان تـلـخـی جـام #پارت_17 _خفه شو بابا واسه من درس ادب نده ... شما
✨🌸✨🌸✨🌸
🌸✨🌸✨🌸
✨🌸✨🌸
🌸✨🌸
✨🌸
🌸
رمان تـلـخـی جـام
#پارت_18
بد میزد...با کمربند میزد، با لگد میزد با مشت میزد و
من اینبار فقط بخاطر اثبات پاکی خودم نگفتم.
هیچ حرفی
نزدم، نه خواهش کردم نه التماس .فقط از درد ناله کردم و
گریستم.
آنقدر که خودش خسته شد و من مچاله شده در خودم
گوشه ی اتاق افتادم...
همان موقع که اون داشت از شدت
خستگی نفس نفس می زد، ایران خانم، مادرش در اتاق رو باز کرد :
_چه خبره ! ... چی کار میکنی همین روز اولی !
گفتم
قصاص خون پدرتو بگیر ولی نگفتم یه روزه بکشش که...
نگاهش با من بود و من سرم رو روی دستان خونی ام
گذاشتم و آهسته گریستم که رادوین فریاد کشید :
_اگه میخواد زنده بمونه باید بگه غلط کردم.
نگفتم و او باز کمربندش را بالا برد و زد.
به قلم : #میم_ی✏️
رمان #تلخیِجـام در وی آی پی کامل شده.
😍🤩🥰
همراهان عزیز میتونید با پرداخت 58تومن عضو کانال وی آی پی شده و رمان رو به صورت کامل داشته باشید.
6219861913922620به نام محرم نژاد @ad_delane 🥀 رمان در vipبه پایان رسیده است. 🥀 🌸 ✨🌸 🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸 🌸✨🌸✨🌸 ✨🌸✨🌸✨🌸