eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
763 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
63 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت304 🌹🍃نگاه مبهوتی به بچه اش انداختم و گفتم: چرا؟ –دقیق معلوم نیست دک
🌸🌸همین که ماشین را روشن کرد پرسیدم: –پس ریحانه کو؟ پایش را روی گاز گذاشت و گفت: –پیش زهراست. "یعنی هنوز از دستم ناراحته؟" –اون خانم کی بود؟ انگار با فریدون نسبت داشت. نگاهم را به بیرون دادم و گفتم: –خواهر فریدون بود. امده بود برای عذر خواهی و این حرفها. اخم‌هایش پر رنگ تر شد و گفت: –خدا رو شکر که امتحاناتتون تموم شد. دیگه از این استرس‌ها راحت شدیم. بعد انگار که با خودش حرف میزد گفت: –کی شر اینا از سر ما کم میشه خدا می‌دونه. انگار زهرا درست میگه. خیلی دلم می‌خواست بپرسم منظورش چیست. ولی جرات پرسیدنش را نداشتم. بعد از چند دقیقه سکوت ادامه داد: –نمی‌پرسین چرا امدم دنبالتون؟ آنقدر فکر به سرم هجوم آورده بود که کلا این موضوع را فراموش کردم. –اتفاقا می‌خواستم بپرسم. سعی کرد اخم‌هایش را باز کند و گفت: –آمدم در مورد برنامه‌ایی که اون روز در موردش باهاتون حرف زدم. نظرتون رو بپرسم. یادتونه گفتم برای بعد از امتحانها براتون برنامه دارم؟ 🌸🌸قلبم تپش گرفت. –بله یادمه. منتظر ماندم که ادامه داد: –یه مدت بود به خاطر کم کاریهای مسئول روابط عمومیمون به مشکل برخورده بودیم. بارها هم تذکر دادم فایده‌ایی نداشت. تا این که اخراج شد. خواستم ازتون بپرسم یه مدت می‌تونید جاش بیایید شرکت؟ اگه دلتون خواست می‌تونید کلا اونجا کار کنید. اگرم خوشتون نیومد فقط برای یه مدت کوتاه کمکم کنید. تا یکی جاش پیدا کنیم. با تعجب از آینه نگاهش کردم. اصلا توقع همچین در‌خواستی را نداشتم. فکر من حول چیز دیگری می‌چرخید. یعنی زهرا هنوز حرفی به او نگفته است. –خیلی حرفم غیره منتظره بود؟ نگاه از او گرفتم و با دست پاچگی گفتم: –نه، فقط، آخه...من اصلا تا حالا کار نکردم. پیش زمینه‌ایی ندارم. شاید نتونم... ابروهایش بالا رفت. –شما نتونید؟ حرفهای عجیبی می‌زنید. –عجیبه که میگم بلد نیستم؟ –عجیب‌ترین حرفیه که تا حالا شنیدم. مثل اینه که بگید الان شبه. مطمئنم که می‌تونید زود یاد بگیرید و انجامش بدید. 🌸🌸شما کارهای خیلی سخت تر رو انجام دادید. از این همه اطمینانش قند در دلم آب شد. –شما لطف دارید، نه اینجوریم که شما می‌گید نیست. –همینجوریه، اگر قبول کنید من کمکتون می‌کنم، یاد می‌گیرید. از اون نظر مشکلی نیست. –راستش از این که بخوام کار کنم خوشحالم ولی... –ولی چی؟ –خب، راستش... رفت و آمدش برام خیلی... –اونم حل میشه. –نه، من نمیخوام بهتون زحمت بدم. ترجیح میدم یه مدت تو خونه بمونم و جایی نرم. دوباره چند دقیقه‌ایی سکوت کرد و بعد از آینه نگاهم کرد. –من امروز با حاج خانم صحبت کردم. یعنی اول زهرا زنگ زد و صحبت کرد. قرار شد که باهاتون صحبت کنن. در مورد همون مسئله‌ایی که زهرا قبلا مطرحش کرده. نتیجه‌ی صحبت مادرتون با شما هر چی که باشه کارتون سر جاشه. اونجا چند طبقس می‌تونم با واحد دیگه جابه جاتون بکنم که راحت تر باشید و تو واحد من نباشید. شما هر تصمیمی بگیرید برای من محترمه و با ارزشه، خیالتون راحت باشه. من بهتون حق میدم. آنقدر با حیا این حرفها را میزد که نتوانستم سرم را بلند کنم و حرفی بزنم. سکوت کردم. تا این که به جلوی در خانه رسیدیم
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#عبور_از_سیم_خاردار_نفس #پارت305 🌸🌸همین که ماشین را روشن کرد پرسیدم: –پس ریحانه کو؟ پایش را روی گا
🌸🌸کلید را در قفل چرخاندم. ناگهان سعیده از پشت چادرم را کشید و گفت: –زود باش همه‌ی خبرها رو رد کن بیاد. دستم را روی قلبم گذاشتم. –ترسیدم دیوونه، تو از کجا سبز شدی؟ چرا اینجا کشیک میدی؟ خندید و گفت: –نرفتم بالا چون خاله تنهاست. گفتم یه وقت چیزی ازم می‌پرسه منم مجبور میشم لو بدم. تیز نگاهش کردم. –یعنی اینقدر دهن لقی؟ اسرا کجاست؟ –اونم تو راهه، رفته این آموزشگاه سر چهار راه بپرسه ببینه، واسه تدریس خصوصی نیرو نمیخوان. –من که اون روز بهش گفتم اگه کار نیمه وقت بخواد میتونم به کمیل بگم... حرفم را برید و گفت: –ول کن راحیل، اسرا به خون کمیل تشنس حالا تو میگی... وارد خانه شدم و گفتم: –بیخود کرده، اصلا تقصیر منه، بزار بره بگرده دنبال کار... مادر نبود. فقط صدایی از اتاقش می‌آمد. جلوتر که رفتم صدای روضه‌ایی که مادر گوش می‌داد واضح‌تر شد. مادر گاهی در خانه روضه گوش می‌کرد و خودش را سبک می‌کرد. 🌸🌸آرام به سعیده گفتم: –یه دم نوش میسازی؟ مامان آمد دور هم بخوریم. سعیده هم با صدای آرامی گفت: –میگم تازگیا خاله زود به زود با خودش خلوت میکنه‌ها! وقتی می‌فهمم گریه می‌کنه ناراحت میشم، هر چند خودش می‌گه حالم خوب میشه. –اصلا مامان میگه گریه کردن لازمه، فقط گریه برای امام حسینه که آدم رو واقعا سبک میکنه. –خاله اون دفعه می‌گفت تو هند یه باشگاه دارن که دور هم میشینن گریه میکنن. آخه چطوری گریشون می‌گیره؟ اونا که روضه و مُحرم حالیشون نیست. لبهایم را بیرون دادم و گفتم: – آهنگهای غمگین گوش میدن، یا مصیبتها و مشکلات خودشون رو واسه همدیگه تعریف می‌کنن. ولی اونا توهم دارن، گریه برای این چیزها یه سبکی موقت ممکنه بیاره، ولی آخرش باعث افسردگی میشه. شادی که بعد از گریه برای امام حسین به انسان دست میده کجا، اون گریه کجا. اصلا طبع‌هاشون کاملا مخالف همه. سعیده پرسید: –یعنی گریه‌ی اونا سردیه؟ –آره، واسه همین باعث افسردگی میشه. سعیده فکری کرد. – اون موقع که با این بادیگاردت تصادف کردیم و اون رفت از من شکایت کرد یادته؟ بد جور خوف کرده بودم. حالم خیلی بد بود، همون روزها محرمم نزدیک بود. خاله گفت توی این مراسمهای محرم زیاد برای امام حسین گریه کن. چون بهت شجاعت و قدرت میده. اعتماد به نفس پیدا می‌کنی. خاله راست می‌گفت راحیل. سرم رو به علامت مثبت تکان دادم و گفتم: –من مطمئنم خیلی اَسرار توی همین عزاداریها و گریه‌ها هست که هنوز کشف نشده. 🌸🌸بعد اخم تصنعی کردم. –وای سعیده گشنمه، یه چیزیم درست کن بخوریم. سعیده همانطور که دکمه مانتواش را باز می‌کرد بلند گفت: –همون دم نوش رو با نون تلیت کن بخور. بعد خندید. هیسی گفتم و به طرف اتاق رفتم و لباسهایم را عوض کردم. دانشگاه هم تمام شد، با تمام ماجراهای تلخ و شیرینش. من هم مثل خیلی آدم‌های ناشکر شیرینی‌هایش برایم یاد‌آوری نمیشد. مثل خوردن یک مشت بادام که تلخی دانه‌ی آخر خط می‌کشد به خوشمزگی بادامهای قبلی. سالهایی که در دانشگاه بودم را مرور کردم. واقعا چیزی یاد گرفته بودم که هدر رفتن چهار سال از عمرم به آن بی‌ارزد؟ به این چیزها فکر می‌کردم که مادر وارد اتاق شد. جلوی در ایستاد و چند دقیقه‌ایی نگاهم کرد. چشم‌هایش نشان میداد که دل پری داشته است. بی مقدمه پرسید: –چرا میخوای باهاش ازدواج کنی؟ با حرف مادر با بهت نگاهش کردم. "یعنی همه‌ی مادرها اینقدر تیز هستن؟" سعی کردم غافلگیری‌ام را مخفی کنم. –خب اشکالی داره؟ کنارم روی تخت نشست. –می‌خوام دلیلت رو بشنوم. می‌دونم که دلیلت علاقه نیست. زود اصل قضیه رو بگو. حاشیه نرو. سرم را پایین انداختم و با خودم فکر کردم. مادرها چقدر شبیه خدا هستند برای بچه‌هایشان. حرفها را قبل از این که گفته شود می‌دانند. کمی این پا و آن پا کردم، مادر خیلی جدی بود نمیشد حاشیه رفت. 🌸🌸 کمی فکر کردم و در آخر تصمیم گرفتم من هم بی‌مقدمه حرف بزنم. –دلم میخواد کاری رو که آرش کرده من هم انجام بدم. یادمه گفتید فداکاری بزرگی کرده. این بزرگترین درسی بود که ازش یاد گرفتم. مادر آهی کشید. –او بچه مال برادرشه، از خون خودشه، به همین دلیل برای آرش پدر اون بچه شدن خیلی راحت تره. اینو فراموش نکن. –می‌دونم، عوضش اون مادر بچه رو اصلا قبول نداره. بزرگی فداکاریش اینجا به نظرم مشهود تره، ولی من پدر ریحانه رو خیلی قبولش دارم. این به اون در میشه. نگاهم کرد.واقعا در میشه؟ –اینطور فکر می‌کنم. در ضمن درسته ریحانه با من نسبتی نداره، ولی من بهش علاقه دارم. نمی‌دونم مادرا بچه‌هاشون رو چطوری دوست دارن. یا آرش چطوری عاشق بچه برادرشه و ولش نمی‌کنه. چون نه مادر شدم، نه برادری دارم که حس آرش رو بفهمم. نمی‌دونم چه حسیه، ولی دلم نمی‌خواد...نگاهی به مادر انداختم. –دلت نمی‌خواد چی؟ گوشه‌ی بلوزم را به بازی گرفتم. مادر دستم را گرفت و چانه‌ام را بالا کشید. –دلت نمی‌خواد چی؟نگاهم را در چشم‌هایش چرخاندم نم داشتند.
✨✨✨🌙✨✨✨ 💠 🌹" قیمت تو به اندازه خواست توست اگر خدا را بخواهی، قیمت تو بی نهایت است... و اگر دنیا را بخواهی، قیمت تو همان است که خواسته ای! " 🔸شیخ رجبعلی خیاط ✨✨✨🌙✨✨✨ @Gilan_tanhamasir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ســـلام و احتــرام سروران گرامی😊🌺 الهی حال دلتون خوب و ساز زندگیتون کوک کوک باشه☺️ صبح اول هفته‌تون بهترین و مملو از انرژی مثبت 🌸 ان‌شاءالله هفته‌ای پُر از خیر و برکت توام با رویش مهرو یڪ باغ آرامش پیش رو داشته باشید . خدا رو شاکریم که باز توفیقی عنایت شد تا در خدمت شما خوبان باشیم ☺️ الهی خدا به وقت تون عمیقا برکت بدهد تا از مباحث کانال بهرمند بشوید❤️ ایام به کامتان باد😊🌹 | جواهردشت ☔️@Gilan_tanhamasir
پیامبر اکرم(ﺹ): ﻟﺒــﺨﻨﺪﻫﺎی ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ، ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ یکدیگر ﻭ ﯾﺎ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍﺣﺎفظی ﺻﺪﻗﻪ ﺍست و ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻧﻔﺎﻕ فی ﺳﺒﯿﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ. کافی، ﺝ۵، ﺹ۵۶۹   @Gilan_tanhamasir ࿐❁☘❒◌🌙◌❒☘❁࿐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20220207-WA0004.
5.73M
‌۱۵📿 مداومتِ همراه با توجه بر ذکر استغفار ، قدرت محاسبه و مراقبه را در انسان، افزایش می‌دهد! و مراقبه، تأثیر فوق‌العاده‌ای در رشد تقوای انسان دارد. 🌹@Gilan_tanhamasir
☢ آیا جلسات مجموعه استغفار پاکسازی روح رو گوش دادید؟👇🏼👇🏼👇🏼 https://EitaaBot.ir/poll/qglhdb?eitaafly در نظرسنجی شرکت بفرمایید❤️