eitaa logo
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
800 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3هزار ویدیو
60 فایل
🌿🌾 اینجا ؛ تنها مسیر گیلان🌾🌿 ✨جهت ظهور تنها منجی عالم لطفا صلوات✨ همه دنیا یک لحظه است لحظه ای در برابر ابدیّت ارتباط با ادمین کانال:👇👇 @rahim_faraji @adrekni1403 http://eitaa.com/joinchat/1390084128Cd05a9aa9c5
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️✨✨✨ پسری بودم که در مسجد 🕌 و پای منبر ها بزرگ شدم. در خانواده ای مذهبی رشد کردم و در پایگاه بسیج یکی از مساجد شهر فعالیت داشتم. در دوران مدرسه و سال‌های پایانی دفاع مقدس، شب و روز ما حضور در مسجد بود. سال های آخر دوران دفاع مقدس، با اصرار و التماس و دعا و ناله به درگاه خداوند، سرانجام توانستم برای مدتی کوتاه، حضور در جمع رزمندگان اسلام و فضای معنوی جبهه را تجربه کنم.❣ راستی، من در آن زمان در یکی از شهرستان های کوچک استان اصفهان زندگی می کردم. دوران جبهه و جهاد برای من خیلی زود تمام شد و حسرت بر دل من ماند. اما از آن روز، تمام تلاش خودم را در راه کسب انجام می دادم. می دانستم که شهدا، قبل از ، فقط در موفق بودند، لذا در نوجوانی تمام همت من این بود که گناه نکنم. دارد..... ┄┄┄••❅⚜❅••┄┄┄ @Gilan_tanhamasir ┄┄┄••❅⚜❅••┄┄┄
۶ عادت برای تقویت اعتماد به نفس 🔸برای اینکه اعتماد به نفس بهتری داشته باشید، این چند عادت را وارد زندگی‌ خود کنید. ‌‌👆🏼 تصاویر بالا را ورق بزنید، و این را بدانید که اعتماد به نفس باعث میشه در کارهای خود موفق‌تر باشید و اضطراب کمتری را تحمل کنید. @Gilan_tanhamasir
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
4_5809788259705817092.mp3
5.44M
📃 ملاک انتخاب همسر ؟ 📌 افراد ممنوع برای ازدواج ⛔️ 👤 @ezdevaj_t_masiri
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
🦋بسم الله الرحمن الرحیم🦋 ۱ ⬅️ ✍🏻ماوقتی واردزندگی مشترک میشیم ، ازجنس مخالف خودمون چه خبرهایی داریم.🤔 👌این یه سوال اساسیه..... متاسفانه ما آنچه از مخاطبمون در جنس مخالف خبرداریم بیشتر به سلیقه ونظرخودمون مربوطه؛نه به کیفیت جنس مخالف. وقتی وارد زندگی میشیم،🧕🤵 این ویژگی ها دربرابر هم قرارمیگیره وبه ما تابلوی اختلافامون رومیده. 🦋 تفاوت ها میشند عامل اختلاف ها، چون درگیری هارو میارند پس فاصله ها وتعارض هارو درست می کنند، لذا من اصلا بیشتر نمیدونم باچه چیزی وچه روحیه ای مواجه هستم😬 👀 دیدید بیشتر دختر وپسر بعد ازتشکیل زندگی،همدیگر رونقد ونفی می کنند. مثلا دختر خانم ها به اقایون میگند که شما چرا اقایون اینجوری هستید ؟چرا منودرک نمیکنی؟😔 واقامیگه که شماخانم هاچرااینجوری هستید؟ چقدر ضعیف،احساسی،یه جوری... یعنی ویژگی های همدیگر رو توبیخ،تحقیر وتوهین می کنند😱 به جای اینکه بفهمیم باچی روبه روهستیم ومن بایدچی روبرم تامین کنم. من دارم میام توزندگی یه مرد باید اصل زندگیه من چی باشه،توجه به چه کارکردهایی داشته باشم. من دارم میرم درکنار یه خانم،بنیان های روانیه یه زن چیه؟به چی اعتناکنم.... 👀ببینید من تواین مثال معرفی میکنم☜ بدن یه اعضا واَحشایی داره که یه کارد کردهایی دارند.حالا این کارکردها اگر بخواند یه عَرضه ی درستی بشند باید برپایه ای سواربشند که این پایه توبدن چیه؟ 🤔؟ ؟ ؟ اسکلته 📌دربنیان روانیِ جنس زن ومرد، یک پایگاه ها وپایه های اسکلتی هست که اگر اون هارو خوب شناختیم ورعایت کردیم زندگی گوارایی خواهیم داشت؛ ولی اگر نه؛بریم این ویژگی هارا عامل درگیری هامون کنیم حتما تلاطم های زندگی پیش رویِ ما خواهد بود. 🙋‍♂️🙋‍♀️من باید چیکار کنم؟ بشناسیم که درجنس زن ومرد چی میگذرد.👌 من قدری از اینهارو بیشتر به اون مواردی که اساسی ووسیع هستند که اون نقش اسکلتی رو دارند اشاره میکنم . مردبرپایه ی اقتدار شناخته میشه.🤵 اصلا خداوند در طرح خلقتیه مرد،مرد رو ستون وپایه قرار داد لذامقتدر آفریده شد. ابزار جسمانی وروانی رو بهش داده.دقت کنید👁 در جسم پوست ضخیم، عضلات حجیم،💪 استخوان بندی محکم،صدا بم....... برای اقتدار آفریده شده ،برای استحکام ومحکمی آفریده شده...... درحالیکه همه ی این قابلیت ها درجنس زن متفاوته.🧕 پوست نازک وشفاف، عضلات کم حجم، استخوان بندی ظریف وصدانازک ══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️ ⃟ ادامه👇👇👇👇
هدایت شده از همسفران مسیرآرامش
۱ ⬅️ 📌لذا خداوند مرد رو خواست قوام،پایه وستون زندگی کند. حالااگر خانمی اومد این رو تورفتارهاش نادیده گرفت،تعارض رو به زندگیش وارد کرده.😕 خانمی که بعد می خواد برای یه تصمیم گیری، مرد رو تحت نفوذ رای خودش قرار بده ، حرف نیست درموضوعه نظر کی شد؛ چی روشکوند؟😮 قدرت پایگی واقتدار مرد رونادیده گرفت. 👌من میتونستم نظرم رونافذدر یه تصمیم گیری بکنم بدون اینکه به این تشکیلات اساسی قوام مردآسیب بزنم. 🔮 اقتدار روبشناسیم. متاسفانه اقایون از اقتدار درست استفاده نمی کنند.🤵 اقتدار روبیشتر به سمت سلطه میبرند؛ یعنی از این مقتدر بودن بیشتر اِعمال فشار وآسیب می کنند، در حالیکه خداوند مرد رو مقتدر خلق کرد که بتونه بار زندگی رو برپایه ی مرد مستقر کنه. خداوند عالَم رو به بهترین شکل افریده👇 《اِنّا خلقناکم فی اَحسنِ تقویم》 دوتاستون نزده که بدون اینکه براش تکیه خواهی بخواهیم خلقتشون رو بی مورد کنیم. دقت کنید ستونی که الان در این سالن وجود داره. اگر متصل به سقف نباشه، ماهیت وجودیش از دست میره. اگر الان وسط این محفل پایه ای زده باشند که روش بار ودیواری نباشه؛ همه خواهیم گفت علت وجودیِ این چیه؟ بیجا این رو شکل دادند.😬 خداوند درعالم برای اموراتی پایه زد واین پایگی رو در مرد قرار داد.🧔 لذاامکانات این اقتدار روهم در مرد قرار داد. درجسمش رو شمردیم حالا در روانش رو دقت کنید👀 ☜جرئت وجسارت مرد،خانم اهل پرهیز وکناره گیری ☜شدت،خانم اهل نرمی ولطافت ☜سرعت،خانم اهل کندی وتاخیر ☜استحکام وسختی،خانم اهل ضعف وسستی پس اگر این نماهارو خوب فهمیدیم واین ویژگی هارومتوجه شدیم دیگه نمیایم اندازه های وجودی جنس مخالفمون رو توبیخ کنیم. این رو زیاد شنیدی که پسر به جنس دختر میگه که خانم ها چرا اینجوری احساسی اند، ضعیف اند،چه زود ناراحت میشند، چقدر زود آزرده میشند...... اینارو اشکالات میبینه🙄 ⚡️ودر اونجا باز جنس زن نگاه میکنه میگه اینا چرامتوجه نیستند، چرا احساسات رودرک نمیکند، چرامتوجه نیست برمن چه میگذرد،فریادش رو میزند ومیرود...... 👌چون نمیتونی از ابزار وامکان اقتدار درست استفاده کنی این نتیجه ها به بار میاد. اقتدار مال اینه که من بشم پایه وستون زندگی👨‍👩‍👧‍👦 واکنون زن وفرزند که باز اون ناتون وضعیف تر آفریده شده درابتدای خلقتش برپایه ی پایگاهی مرد سوار بشه. درحالیکه وقتی مرد این پایگاه را به سمت سلطه میبره تبدیلش میکنه به عکس یعنی به صورت فشار ظاهر میشه.😱 🔴 پس مراقب باشیم وقتی میبینیم باخانمی تشکیل زوجیت میدیم، حقی نیست رای ها باید برای من باشد، تصمیم گیری ها بامن باشد، بااجازه ی من صورت میگیرد. مامتاسفانه توادبیاتمون هم غلط اومده حرف مردیکی است،ولوغلط باشد،مردحرفش را عوض نمی کند🤨 درحالیکه ممکن حرف اشتباه باشد. باید قدرت عوض کردن هم باشه. قدرت عوض کردن یه اقتدارسنگین تری می خواهد.حرفی نیست این ضعفه...... متاسفانه بعضی ها چون نمی تونند از این اقتدار درست استفاده کنند این اقتدار روفشار زندگی می کنند. پایان قسمت اول... ══════════✦✧ ⃟ ⃟♥️ ⃟
هدایت شده از طبیبِ جان
4_6050703588202645387.ogg
904.3K
توضیح درباره و و 🎙 سید روح الله حسینی ࿐🔹❒۝○ 📖○۝❒🔸࿐ 🔬 با سلام خدمت استاد. ❓اینکه سحر و جادو وجود دارد و ممکن شخصی برای شخص دیگر درست کنه و باعث بسته شدن بخت یک دختر میشه آیا میشود منکر این چیز باشیم ؟ ❗️ واینکه جن عاشق هم وجود دارد که عاشق فرد انسی بشود و بازهم باعث ایجاد تاخیر و بسته شدن بخت شخص میشود؟ ❓اینکه شما فرمودید دخالت دادن اثرات موجودات غیرخدایی در بسته شدن بخت شخص محسوب کنیم شرک گفته ایم؟ ❓اینکه افرادی وجود دارند همچین مشکل برایشان بوجود آمده که با مراجعه دعا نویس حل شده ؟میشه بیشتر در مورد این موضوع توضیح بدهید؟ https://eitaa.com/joinchat/3658612752C778c1803ba ࿐🔹❒۝○ 📖○۝❒🔸࿐
❣درسهای زندگی 🔸يادم‌ می آید روزی در كلاس درس بودم، ولی اصلا حواسم به درس های معلم نبود، زیرا تمام فكرم، نزد پدرم بود. پدرم شب قبل برای اینكه در حياط بزرگ خانه، از میان برف سنگينی كه باريده، و بر هم نشسته بود، راهی برای رفت و آمد مادرم باز كنند، خیلی تلاش كرده بودند. از اين روی ، همان شب هم سرما خوردند ، و بر بستر بیماری افتادند. 🔹از مدرسه كه به خانه آمدم ، کیفم را در اتاق گذاشتم ، و بعد مثل هميشه به اتاق نشيمن رفتم ، تا به پدر و مادرم سلام بگویم وقتی مادرم پاسخ سلام مرا ندادند، فهميدم اتفاق ناخوشايندی افتاده است، و همین مرا نگران كرد. 🔸اندكی بعد دريافتم، كه پدر دچار تبِ نوبه شده اند؛ بیماری كه پيش تر هم ، بارها گريبان گیر پدرم شده بود. پدر ، روی تخت دراز كشيده بودند ، می لرزيدند و مثل كوره در تب می سوختند.احساس می كردم، تخت شان از شدت لرزه اندامشان به دیوار می خورد. ادامه دارد... 🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#استادعشق #قسمت_اول #کتاب‌خوانی ❣درسهای زندگی 🔸يادم‌ می آید روزی در كلاس درس بودم، ولی اصلا حواس
〰〰🍃🌷🌷🌷🍃〰〰 ✨ کتاب استاد عشق ⤴️ حتماً کتاب را دنبال کنید و در زندگیتون به کار ببرید. ❤️🌹 خیلی زیبا راه و داخل کتاب نمایش داده میشه👌✅ .
💠سخن ناشر ▪️بی‌شک، واقعۀ عاشورا در شمارِ مهم‌ترین حوادثِ تاریخ اسلام است. این واقعه را توان از ابعاد مختلف بررسی کرد و از آن‌ درس‌ها آموخت. این پرسش که چرا امام حسین حج را نیمه‌تمام رها کرد و هدفِ او از حرکت به سوی عراق چه بود، یکی از مسائل مهمِ در خورِ پژوهش است. ▪️مسلمانانِ شیعه هر‌ساله به سوگ پیشوای سوم خود می‌نشینند و عزاداری‌ها می‌کنند. این مراسم خود از شعائر شده است. این مسئله مطرح است که این شعیره چه رهاوردی برای امروز ما دارد. 🥀@Gilan_tanhamasir
من مادر سه کودکم و متولد سال ۷۲ هستم. از دسته دختران پر شوری که هرجا کلاسی، کاری، برنامه‌ای و هرچی بود باید شرکت می‌کردم و تو هر موضوعی سرک می‌کشیدم. از هنر و قرآن و احکام و رباتیک و سفال و نقاشی و ورزش بگیر تا خبرنگاری و زبان و... با سَری پر شور به عشق رشته انرژی هسته‌ای دانشگاه شریف ریاضی خوندم و نهایتا سر از رشته فقه و حقوق دانشگاه امام صادق درآوردم. و این شد فصلی جدید و طوفانی زیبا در زندگیم... در خانواده مذهبی چشم به جهان گشوده بودم و چادر و عقایدم انتخاب خودم بود ولی بنیانهایی که در دانشگاه چیده شد و فقهی که آموختم و دوستان نابی که یافتم مسیر زندگیم رو به سمت دیگری برد. منی که هدفم ساخت راکتور بود😁 رسیدم به کُنه وجودی انسان از دیدگاه ملاصدرا و سهروردی و مسئله نکاح شهید ثانی و فقه خانواده و جزا و مالی و داستان حقوقی. و کلاسهای اخلاق و گعده های دوستانه و قدم قدم بزرگتر شدن تنه و محکمتر شدن ریشه عقایدم. ولی با همه لذتی که از اینهمه غوطه خوردن در دنیای جدیدم می‌بردم، چیزی کم داشتم. پس ازدواج کردم. در طول پروسه خواستگاری‌هایم با منطقی که من هیچ انسانی را بار اول نمیتونم بشناسم، پس خدایا خوبه خودت نگهش دار و بده خودت ردش کن،پیش رفتم و سال آخر دانشگاه مزدوج شدم. با مردی از جنس تابستان، لطیف و مزین به شغلی که شبی هست و شبی نیست. مضرات عقد طولانی را در دوستانم دیده بودم و برای همین با تصمیم خودم کمتر از یک سال عقدم طول کشید. تصمیم گرفته بودم همیشه و همه جا ملاکم ان اکرمکم عند الله اتقکم باشه و کرامتم رو تو تقوا ببینم و نه جهاز سنگین و فلان آتلیه و سالن و آرایشگاه. پس خیلی نرم رفتم یه گوشه تا مامانم خودش هرچی در توانشه بخره و شوهرم هرجور جیب خودش و خانوادش پاسخگو هست مراسمات رو بگیرن و میترسیدم یه جوری پیش برم که یه چیزی داشته باشم که یه دختری که نداره آه نداشتنش رو بکشه خلاصه خییلی ساده همه چیز پیش رفت و من برای هیچ چیزی هیچ شرط و بهونه ای نذاشتم. شب عروسی وقتی داشتم وارد منزلم میشدم اتفاق عجیبی برامون افتاد. در همسایگی ما مادر شهیدی زندگی میکردند که اون ساعت خواب بودند، موقع اومدن ما پسر شهیدشون به خوابشون اومدن و گفتند که مامان بیدار شو برو ببین تو کوچه مون عروس اومده. مادرشون میگن ول کن عروسی و آهنگ و رقص و گناهش دیدن نداره، شهید میگن نه پاشو برو ببینشون اونا اینطوری نیستن. خلااصه مادرش رو از خواب بیدار میکنه که بیان ما رو ببینن و برامون دعا کنن😭خیلی حس عجیب و خوبی بود. ما زندگی رو شروع کردیم و در حالی که سفت و سخت مشغول پایان کارشناسی و ارائه پایان نامه و کنکور ارشد بودم در کمتر از دو ماه از مراسم عروسیمون و خدا خواسته ما مامان بابا شدیم. خیلی سخت بود برام. با اینهمه فعالیت و سر پرشور و برنامم، این اتفاق اصلا در منظومه فکریم به این زودی نبود. ولی دیگه مامان شده بودم‌. کتابهای تست و کنکور که کنار رفتن جاشون رو کتابهای تربیت فرزند و صوت و کلاسهای آموزشی برای بهترین مامان دنیا شدن پر کرد. و من دیدم اگر میخوام محیط تربیتی جوجم امن باشه باید یکی دو سالی بیخیال درس خوندن و نبودن پیشش بشم. پس کنکور رو خیلی الکی دادم و همین الکی طور فقه دانشگاه تهران قبول شدم و خیلی جدی نرفتم. موندم پیش جوجم و دنیای مادر پسری ما سال ۹۶ آغاز شد. کمی گذشت وقتی از لذتهای عروسک بازیم یکم جدا شدم، دیدم که هنوزم یه چیزی کم دارم و حسم رفت روی ادامه تحصیل، پس شروع کردم حوزه خوندن. سطح سه جامعه الزهرا رشته کلام قبول شدم دو سه ترمی خوندم و دیدم کمبودم بزرگتر شد، گفتم نکنه بخاطر نرفتن به دانشگاهه؟ پس باز هم کنکور دادم ولی این بار رشته حقوق و قبول نشدم😁. کلام برام سخت و ثقیل بود اونهم مجازی خوندنش و دور از استاد و کلاس و مباحثه ولش کردم. به همین راحتی و این داستان کشمکش های تحصیلی من سه سالی طول کشید. این دوره سه ساله هم کامل در خانه بودم و همبازی کودکم و چه انفجارهایی که مادر پسری تو خونه انجام ندادیم. بعد سه سال تصمیم گرفتم به علاقه بزرگمم توجه کنم و رفتم سراغ رشته تاریخ. بازهم کنکور حوزه را شرکت کردم و سطح سه همان جامعه الزهرا رشته تاریخ اسلام قبول شدم و به موازات این قبولی پسر دومم هم سال۱۴۰۰ به دنیا آمد. من شدم مادر دو پسر و در عین حال بصورت مجازی تاریخ میخوندم و چه لذتی از این ایام میبردم. و در کنار همه اینها به حفظ قرآن و دوره های تجوید و تفسیر هم به صورت مجازی رو آوردم و همه رو با هم پیش می‌بردم. ادامه 👇 🌹@Gilan_tanhamasir
تنهامسیریهای استان گیلان🌳
#استادعشق #قسمت_اول #کتاب‌خوانی ❣درسهای زندگی 🔸يادم‌ می آید روزی در كلاس درس بودم، ولی اصلا حواس
〰〰🍃🌷🌷🌷🍃〰〰 ✨ کتاب استاد عشق ⤴️ حتماً کتاب را دنبال کنید و در زندگیتون به کار ببرید. ❤️🌹 خیلی زیبا راه و داخل کتاب نمایش داده میشه👌✅ .
مقدمه گفتم من زندگی این زن را می نویسم. تصمیمم را گرفته بودم. تلفن زدم. خودت گوشی را برداشتی. منتظر بودم با یک زن پرسن و سال حرف بزنم. باورم نمی شد. صدایت چقدر جوان بود. فکر کردم شاید دخترت باشد. گفتم: «می خواهم با خانم حاج ستار صحبت کنم.» خندیدی و گفتی: «خودم هستم!» شرح حالت را شنیده بودم، پنج تا بچه قد و نیم قد را دست تنها بعد از شهادت حاج ستار بزرگ کرده بودی؛ با چه مشقتی، با چه مرارتی! گفتم خودش است، من زندگی این زن را می نویسم و همه چیز درست شد. گفتی: «من اهل مصاحبه و گفت وگو نیستم.» اما قرار اولین جلسه را گذاشتی. حالا کِی بود، اول اردیبهشت سال 1388. فصل گوجه سبز بود. می آمدم خانه ات؛ می نشستم روبه رویت. ام. پی. تری را روشن می کردم. برایم می گفتی؛ از خاطراتت، پدرت، مادرت، روستای باصفایتان، کودکی ات. تا رسیدی به حاج ستار و جنگ ـ که این دو در هم آمیخته بودند. بار سنگین جنگ ریخته بود توی خانه ی کوچکت، روی شانه های نحیف و ضعیف تو؛ یعنی قدم خیر محمدی کنعان. و هیچ کس این را نفهمید. تو می گفتی و من می شنیدم. می خندیدی و می خندیدم. می گریستی و گریه می کردم. ماه رمضان کار مصاحبه تمام شد. خوشحال بودی به روزه هایت می رسی. دست آخر گفتی: «نمی خواستم چیزی بگویم؛ اما انگار همه چیز را گفتم.» خوشحال تر از تو من بودم. رفتم سراغ پیاده کردن مصاحبه ها. قرار گذاشتیم وقتی خاطرات آماده شد، مطالب را تمام و کمال بدهم بخوانی اگر چیزی از قلم افتاده بود، اصلاح کنم؛ اما وقتی آن اتفاق افتاد، همه چیز به هم ریخت. تا شنیدم، سراسیمه آمدم سراغت؛ اما نه با یک دسته کاغذ، با چند قوطی کمپوت و آب میوه. حالا کِی بود، دهم دی ماه 1388. دیدم افتاده ای روی تخت؛ با چشمانی باز. نگاهم می کردی و مرا نمی شناختی. باورم نمی شد، .... 📚