eitaa logo
💛پاتوق دخترا💛
838 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
923 فایل
✨﷽✨
مشاهده در ایتا
دانلود
رمـان 🍃 پـارت 🌸🌱 . ...از اینکـه ناراحتیـش رو بـروز نمـیداد خیلی خـوشحال شـدم: –خب علی آقا مـن برم کمـک مـادرجون دست تنهـان یه چنـد دقیقـه دیگـه شام حـاضـر میشه، با اجـازتـون آقامـون! لبخنـدی زد و لپـم و کـشید: –بفـرمـائیـد خانـوممـون.. سریع خـودمـو کـنار کـشیدم تا مـادرجون مـارو نـدیده😶 * اون شب مـوقع شـام کـسی حـرفی از سـوریه و رفتـن علی نـزد انگـار آقاجـون هم از نـرفتـن علی باخبـر شده بـود..بعـد از اینکـه شام خـوردیم، همـراه ریحـانه سفـره رو جمـع کـردیم و به آشپـزخونه رفتیـم و با مـادرجـون مشغـول شستـن ظـرفهـا شدیم.. درحال شستـن ظـرفهـا بـودیم و ریحانه کـنار دستمـون ایستـاده بود کـه آقاجـون وارد آشپـزخونه شد و گفتنـد که حالـشون خوب نیست و میـرن تا استـراحت کنند، شب بخیـری گفتنـد و رفتنـد با رفتـن آقاجـون ریحانه هم شب بخیـری گفت و رفت.. بعد از تمـوم شـدن کـارمـون سردرد شـدیدی گـرفته بـودم، یک لیـوان آب کـردم و روی صنـدلی نشستـم ویه قـرص سـردرد خـوردم! –زهراجـان بهتـر شدی؟ یا به علی بگـم بـریم درمـانگاه؟ –نه مـادرجـون بهتـرم..شمـا بریـد استـراحت کنیـد، شبتـون بخیر... مـادرجـون لبخنـدی زد و گـفت: –شـرمنـده زهـرا، خیلی زحمـت کـشیدی دستت درد نکـنه! –این حـرفا چیه، وظیفـم بود! –عـزیزی، شبـت بخیـر –شب شمـام بخیـر... با رفتـن مـادرجـون علی وارد آشپـزخونه شد: –زهـرا؟ حـالت خـوبه؟ –اره..خیلی بهتـر شدم. –اگـه میخوای... –نه علی جـان خیلی ممنـون، بهتـر میشم برو منـم الان مـیام. بعد از رفتـن علی بلنـد شدم و لیـوان آب رو شستـم و لامـپ آشپـزخونه رو خـامـوش کـردم و رفتـم سمـت اتاق علی... . ادامهـ دارد... نـویسنـده: ✨《 @Girl_patoq