eitaa logo
نیاز دانش آموزان 👩‍🏫
1هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
120 فایل
🧕 مربی تخصصی کودک و نوجوان و مجری برنامه های مناسبتی و مدرس پاورپوینت ✦ 🎁اینجا شهربازی ایده و خلاقیت است.🤩 🎁 اینجا تفریحگاه نوجوانها است. 🥰 تحت حمایت دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان🌹 🤗ارتباط با مدیر کانال👈 @malih_nabi
مشاهده در ایتا
دانلود
9.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧕قصه گویی خانم نبی موضوع: شکر خدا 🤲 (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
🌼ـــــــــــــــ🌼ـــــــــــــــــ🌼ــــــــــــــ🌼ـــــــــــــــ🌼ـــــــــــــ🌼 وتعاونوا علی البر و تقوا سوره مائده آیه ۲ 🐸من یک قورباغه هستم، اسم من قورچه است. 🐸 هرروز صبح از یک طرف رود، شنا می‌کردم و می‌رفتم آن طرفش؛ البته به همراه دو تا از دوستانم. 🐸آن طرف رود پر بود از وسایلی که آدم‌ها دور می‌ریختند:پیچ... دکمه... مهره های رنگی... من و دوستانم هرروز می‌رفتیم و از آن وسایل چند تا برای حیوان‌های جنگل می‌آوردیم تا برای تزئین خانه یا ساختن وسایل از آن‌ها استفاده کنند. 🐸آن‌ها هم به ما خوراکی و غذاهای خوشمزه می‌دادند. 🐸مهم تراز همه این که همه باهم جمع می‌شدند و شنا کردن ما را تماشا می‌کردند و برای مان دست می‌زدند. 🐸یک روز، وقتی من و دوستانم مشغول شنا بودیم؛ رود خیلی گل آلودشد. کمی بالاتر چرخ یک ماشین توی آب گیر کرده بود. رود پر از خاک و سنگ شد؛ چون آب گل آلود شد من نمی‌توانستم جایی را ببینم. 🐸یکی از آن سنگ‌ها به پای من خورد. پایم خیلی درد گرفت. دکتر جغد پایم را با چند برگ، محکم بست و گفت: «تا وقتی پایم خوب شود، نباید شنا کنم.» 🐸 بعد از آن، من بیکار شدم و تمام روز فقط استراحت می‌کردم. دوستانم از غذای‌شان به من می‌دادند؛ ولی من احساس بدی داشتم و از آن‌ها خجالت می‌کشیدم. فکر می‌کردم یک قورباغه‌ی بیمار به درد جنگل نمی‌خورد. 🐸باید مثل اجدادم می‌نشستم یک گوشه و شروع می‌کردم به خوردن پشه ها و پروانه‌ها؛ 🐸ولی من نمی‌توانستم آن‌ها را بخورم چون با من دوست بودند. 🐸شب‌ها کنار رود می خوابیدم و به ماه نگاه می‌کردم. یک شب باد تندی آمد. برگی از درخت جدا شد و روی رود افتاد. برگ، روی آب با شادی می‌رقصید. من هم خندیدم؛ چون با دیدن آن برگ فکر خوبی به فکرم رسید. ...... 🐸صبح که شد به سمور آبی گفتم، یک تکه چوب کوچک برایم بیاورد. از دارکوب نجار هم خواستم با آن چوب برایم یک قایق درست کند. دارکوب با نوک تیزش این کار را زود انجام داد؛ حالا من یک قایق داشتم با دو پارو. 🐸من با قایق ام حیوانات زیادی را این طرف و آن طرف می‌بردم. 🐸سنگ، پای من را زخمی کرد؛ ولی درخت، یک قایق به من داد. من فهمیدم که جنگل مراقب همه هست، هر قدر هم که آن‌ها کوچک باشند. 🐸حالا پای من خوب شده؛ دوستان من هم بیشتر شده‌اند. ************************** (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
✦✧قصه عید غدیر ویژه نوجوانان عزیز✧✦ در سال دهم هجرى، رسول خدا عازم سفر حج‏ شدند، و جمعیت کثیرى همراه ایشان بودند تعداد جمعیت را 90 هزار و تا بیش از 120 هزار نفر در تاریخ ثبت کرده اند، علاوه بر این جمعیت افراد بسیارى نیز از بلاد دیگر به سوى سرزمین مکه شتافتند. پس از انجام مناسک حج در راه بازگشت از مکه و وادى غدیر خم (محل جدا شدن راههاى مدینه – مصر و عراق) جبرئیل وحى آورد که «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته‏»(3) (اى رسول خدا، آن چیزى که از سوى خدا (درباره على) به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن، و اگر چنین نکنى رسالت‏ خداى را ابلاغ نکرده‏ اى‏». حضرت در آن وادى فرود آمدند و تمامى مردم را در آن گرماى سوزان برگرد خویش جمع نمودند و پس از اقامه نماز ظهر به ایراد خطبه ‏اى طولانى پرداختند، و در ضمن آن چنین فرمودند: «خداى مولاى من است و من مولاى تمامى مؤمنین … هر کس که من بر او ولایت دارم، على نیز مولاى اوست‏» بعد پیامبر دعا مى ‏فرمایند «خدایا دوستان على را دوست‏ بدار، و دشمنانش را دشمن باش …» پیامبر بعد دستور دادند: تمامى کسانى که در این جا حضور دارند باید، این خبر را به غائبین ابلاغ کنند، و پس از آنکه حضرت خطبه خویش را تمام کردند جبرئیل از جانب خدا وحى آورد «الیوم اکملت لکم دینکم‏» امروز دین شما را کامل نمودیم … مرحوم علامه از طریق اهل سنت (حدود 60 سند) نقل مى ‏کند که از جمله بیعت کنندگان با على علیه السلام در روز غدیر عمر و ابوبکر بودند که آمدند پیش على ابن ابى طالب و این ولایت و امامت را برایشان تبریک گفتند و با ایشان بیعت نمودند» بعد پیامبر فرمودند «الولایه لعلى من بعدى‏»(ولایت و امامت ‏بعد از من با على است) و سپس مردم آمدند و با على- علیه السلام- به عنوان جانشین پیامبر بیعت نمودند. این بود اجمال واقعه غدیر خم که از مهمترین وقایع تاریخ و یکى از اعیاد اسلامى مى ‏باشد. (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
8.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه شب 💠 قصه‌ «حلما کوچولوی قهرمان» قسمت ششم ✍️ نویسنده: مجتبی ملک محمد 🎤 با اجرای: ناهید هاشم ‌نژاد،سما سهرابی و ابوذر توحیدی فر 🔷 مناسب سن ۴ سال به بالا 💠 هدف قصه: بیان ارزش‌های اخلاقی و اهداف حرکت امام حسین علیه‌السلام است. (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
🏴 قصه اربعین مدّت‌‏ها بود که از واقعه‌ی عاشورا می‌گذشت و یزید، که دشمن دین خدا بود، دستور داد تا اُسرای کربلا را به مدینه ببرند. برای همین یکی از سربازانش را مأمور کرد تا اسرا را به مدینه برسانند. حضرت زینب سلام اللّه علیها که در میان اسرا بود، از آن مأمور خواست تا آن‏‌ها را به کربلا ببرد تا حضرت زینب و بقیه‌ی اهل بیت، بتوانند مرقد پاک امام حسین علیه ‏السّلام و یارانش را زیارت کنند. آن مأمور هم قبول کرد و آن‏‌ها روز چهلم؛ یعنی اربعین به کربلا رسیدند. بنابراین اربعین؛ روزی است که حضرت زینب سلام اللّه علیها و کاروان اهل بیت بعد از گذشت چهل روز از واقعه‌ی عاشورا به کربلا رفتند و دوباره با شهدای کربلا دیدار کردند و بر سر مرقد مطهّرشان عزاداری نمودند. در این روز، وقتی حضرت زینب سلام اللّه علیها به مزار برادرش امام حسین علیه ‏السّلام رسید، به یاد روز عاشورا افتاد و اشک از چشمانش جاری شد و با برادرش از رنج‌‏هایی که کشیده بود حرف زد و از دست دشمن شکایت کرد. (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
* اقتباس به قرآن، بهترین مسیر رشد خلاقیت ملیحه نبی، مربی تخصصی قرآن و قصه‌گویی با اشاره به اینکه پاسخ سؤالات دینی نوجوانان را باید خلاقانه داد، اظهار کرد: تمامی نظرات بیان شده، از سوی بالاترین معلم عالم یعنی حضرت محمد(ص) و در قالب کتابی کامل و جامع به بشریت آموزش‌ داده‌ شده است.اگر خانواده‌ها فرزندان خود را اصولی با اسلام آشنا کنند، صبر و حوصله نوجوانان نیز افزایش پیدا می‌کند. وی ییان کرد: گروهی در اصفهان به‌ نام (لبخند خدا) وجود دارد که نوجوانان را دور هم جمع و با طرح (ساندویچ) در ساعاتی ذهن نوجوانان را از مشکلات و دغدغه‌ها رها می‌سازند. البته هر کدام از حروف ساندویچ نمایانگر یک چیز است: «س» برای سرود، «الف» برای احکام و اخلاق، «ن» برای نمایش و نقاشی، «د» برای داستان و قصه، «و» برای ورزش و بازی، «ی» برای یادی از شهدا و بزرگان و «چ» برای چیستان و چالش. این مربی تخصصی قصه‌گویی، با اشاره به برگزاری در جشنواره بین‌المللی فیلم کودک و نوجوان، گفت: نوجوانان بهترین راهکارها و ایده‌ها را برای تزیین غرفه‌ها و موارد دیگر داشتند. با توجه به اینکه که من مدرس فیلمسازی و کلیپ سازی هستم و هنگامی که برای بار دوم برای تدریس به مکانی دعوت می‌شوم، از نوجوانی که در دوره‌ قبل حضور داشته‌ است، می‌خواهم که در کنار من آموزش دهد و نصف حق‌الزحمه خودم را هم به او می‌دهم. نوجوانان در رأس کارهای من قرار دارند و سعی می‌کنم آنها را با جایگاهشان آشنا کنم تا کسب درآمد کنند. (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
🏴 قصه اربعین مدّت‌‏ها بود که از واقعه‌ی عاشورا می‌گذشت و یزید، که دشمن دین خدا بود، دستور داد تا اُسرای کربلا را به مدینه ببرند. برای همین یکی از سربازانش را مأمور کرد تا اسرا را به مدینه برسانند. حضرت زینب سلام اللّه علیها که در میان اسرا بود، از آن مأمور خواست تا آن‏‌ها را به کربلا ببرد تا حضرت زینب و بقیه‌ی اهل بیت، بتوانند مرقد پاک امام حسین علیه ‏السّلام و یارانش را زیارت کنند. آن مأمور هم قبول کرد و آن‏‌ها روز چهلم؛ یعنی اربعین به کربلا رسیدند. بنابراین اربعین؛ روزی است که حضرت زینب سلام اللّه علیها و کاروان اهل بیت بعد از گذشت چهل روز از واقعه‌ی عاشورا به کربلا رفتند و دوباره با شهدای کربلا دیدار کردند و بر سر مرقد مطهّرشان عزاداری نمودند. در این روز، وقتی حضرت زینب سلام اللّه علیها به مزار برادرش امام حسین علیه ‏السّلام رسید، به یاد روز عاشورا افتاد و اشک از چشمانش جاری شد و با برادرش از رنج‌‏هایی که کشیده بود حرف زد و از دست دشمن شکایت کرد. (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
شاخه نبات دوست داشتنی نبات یک جوجه قناری زرد و قشنگ بود همچنین خیلی مهربان و شیرین زبان.همه او را دوست داشتند چون تا جایی که می توانست سعی می کرد به بقیه کمک کند. یک روز ، مادر بزرگ نبات از راه دور آمد تا به آنها سر بزند. مادربزرگ یک قناری خوش صدا بود که خیلی سن و سال داشت و البته کمی گوش هایش سنگین بود. نبات و پدر و مادر مجبور بودند با صدای بلند با او حرف بزنند تا صدایشان را بشنود . یک روز که نبات و ریزه ریزه و پنبه دونه وپرتقال و خال خالی می خواستند بازی کنند، نبات از پرتقال خواست توی تیم او باشد اما چون با صدای خیلی بلندی به پرتقال گفت،پرتقال ناراحت شد و فکر کرد نبات دارد سر او داد می زند.قیافه پرتقال رفت توی هم و گفت:نه.نمی خواهم با تو باشم.نبات با همان صدای بلند به بقیه دوستانش هم پیشنهاد داد اما هیچ کسی قبول نکرد.نبات تعجب کرد.هیچ وقت چنین اتفاقی نیفتاده بود.آنوقت بود که نبات هم ناراحت شد و اخم هایش رفت توی هم.بابا قناری که تازه از سرکار برمی گشت خانه،ماجرا را دید .آمد پیش بچه ها.بسته توی دستش را به نبات نشان داد و گفت:ما برای مادربزرگ یک سمعک خریده ایم و دیگر احتیاجی نیست داد بزنیم تا او صدای ما را بشنود.تو هم دیگر لازم نیست داد بزنی.البته قبلا هم لازم نبود چون دوستان تو هیچ کدام گوش هایشان سنگین نیست! نبات که تازه فهیمده بود چه اتفاقی افتاده است،زد زیر خنده.بقیه بچه ها هم خندیدند و دوباره یارکشی کردند. ✍ نویسنده: خانم تقی پور (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
راز کتاب شگفت انگیز علی پسر کنجکاوی بود. او هر روز سوال‌های زیادی می‌پرسید و دوست داشت همه چیز را بداند. یک روز، مادربزرگش کتاب قدیمی و زیبایی را به او نشان داد. کتابی که جلدش با پارچه‌ای نرم پوشیده شده بود و بوی عود می‌داد. مادربزرگ گفت: «این کتاب، قرآن است. کتاب آسمانی ما مسلمان‌ها. پر از داستان‌های زیبا، حکمت‌ها و راهنمایی‌ها برای زندگی بهتر است.» علی با کنجکاوی کتاب را ورق زد. حروف عجیب و غریبی روی صفحه می‌درخشیدند. او از مادربزرگ خواست برایش از قرآن بگوید. مادربزرگ با مهربانی شروع کرد: «قرآن مثل یک باغ بزرگ و زیباست. پر از گل‌های رنگارنگ و میوه‌های خوشمزه. هر آیه‌ی آن مثل یک دانه است که اگر در دل بکاری، درخت بزرگی از خوبی و دانایی در وجودت رشد می‌کند.» علی هر شب قبل از خواب، چند دقیقه‌ای قرآن می‌خواند. حتی اگر معنی همه کلمات را نمی‌فهمید، صدایش آرامش خاصی به او می‌داد. کم کم، علی متوجه تغییراتی در خودش شد. صبورتر شده بود، مهربان‌تر و با دیگران بهتر رفتار می‌کرد. یک روز، علی با دوستی دعوا کرد. دلش خیلی گرفته بود. به یاد قرآن افتاد. چند آیه را با صدای آهسته خواند. ناگهان احساس آرامش کرد و فهمید که عذرخواهی کردن کار درستی است. از آن روز به بعد، قرآن بهترین دوست علی شد. او هر وقت مشکلی داشت یا سوالی برایش پیش می‌آمد، به سراغ قرآن می‌رفت. قرآن به او یاد داد که چگونه مهربان باشد، صادق باشد، شجاع باشد و همیشه به دنبال دانش و معرفت باشد. (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
داستان سوره عصر با نام گنج پنهان عنوان: گنج پنهان روزی روزگاری، در یک شهر بزرگ و شلوغ، پسری به نام علی زندگی می‌کرد. علی پسر خوبی بود، اما گاهی اوقات فراموش می‌کرد که وقتش را چطور بگذراند. یک روز، علی با پدربزرگ مهربانش نشسته بود. پدربزرگ، کتاب قشنگی را باز کرد و به علی نشان داد. این کتاب درباره سوره عصر بود. پدربزرگ گفت: "علی جان، این سوره خیلی مهمه. این سوره به ما می‌گه که وقت ما خیلی ارزشمنده و نباید آن را بیهوده هدر بدیم." علی با تعجب پرسید: "پدربزرگ، یعنی وقت ما مثل گنجیه؟" پدربزرگ لبخندی زد و گفت: "بله، علی جان، وقت ما خیلی با ارزش‌تر از هر گنجی است. ما باید از این گنج به خوبی محافظت کنیم و آن را در کارهای خوب خرج کنیم." علی با دقت به حرف‌های پدربزرگ گوش می‌داد. پدربزرگ ادامه داد: "سوره عصر به ما می‌گوید که بیشتر مردم در زیان هستند. یعنی وقتشان را صرف کارهای بیهوده می‌کنند و به یاد خدا نیستند." علی فکر کرد: "من نمی‌خواهم مثل بقیه باشم. من می‌خواهم از وقتم خوب استفاده کنم." از آن روز به بعد، علی تصمیم گرفت که وقتش را با کارهای خوب پر کند. او شروع کرد به کتاب خواندن، به پدر و مادرش کمک کردن، و با دوستانش بازی‌های مفید انجام دادن. هر وقت که می‌خواست کاری بیهوده انجام دهد، به یاد حرف‌های پدربزرگش می‌افتاد و از آن کار دست می‌کشید. چند سال گذشت. علی بزرگ شد و مردی دانا و مهربان شد. او همیشه به یاد سوره عصر بود و سعی می‌کرد که از وقتش به بهترین شکل ممکن استفاده کند. (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)
قصه امروز هم به پایان رسید شب بخیر 😴 👉 🧠 👈 @hush_yaar
* اقتباس به قرآن، بهترین مسیر رشد خلاقیت ملیحه نبی، مربی تخصصی قرآن و قصه‌گویی با اشاره به اینکه پاسخ سؤالات دینی نوجوانان را باید خلاقانه داد، اظهار کرد: تمامی نظرات بیان شده، از سوی بالاترین معلم عالم یعنی حضرت محمد(ص) و در قالب کتابی کامل و جامع به بشریت آموزش‌ داده‌ شده است.اگر خانواده‌ها فرزندان خود را اصولی با اسلام آشنا کنند، صبر و حوصله نوجوانان نیز افزایش پیدا می‌کند. وی ییان کرد: گروهی در اصفهان به‌ نام (لبخند خدا) وجود دارد که نوجوانان را دور هم جمع و با طرح (ساندویچ) در ساعاتی ذهن نوجوانان را از مشکلات و دغدغه‌ها رها می‌سازند. البته هر کدام از حروف ساندویچ نمایانگر یک چیز است: «س» برای سرود، «الف» برای احکام و اخلاق، «ن» برای نمایش و نقاشی، «د» برای داستان و قصه، «و» برای ورزش و بازی، «ی» برای یادی از شهدا و بزرگان و «چ» برای چیستان و چالش. این مربی تخصصی قصه‌گویی، با اشاره به برگزاری در جشنواره بین‌المللی فیلم کودک و نوجوان، گفت: نوجوانان بهترین راهکارها و ایده‌ها را برای تزیین غرفه‌ها و موارد دیگر داشتند. با توجه به اینکه که من مدرس فیلمسازی و کلیپ سازی هستم و هنگامی که برای بار دوم برای تدریس به مکانی دعوت می‌شوم، از نوجوانی که در دوره‌ قبل حضور داشته‌ است، می‌خواهم که در کنار من آموزش دهد و نصف حق‌الزحمه خودم را هم به او می‌دهم. نوجوانان در رأس کارهای من قرار دارند و سعی می‌کنم آنها را با جایگاهشان آشنا کنم تا کسب درآمد کنند. (◉‿◉) ❤️ (◠‿◕) http://zil.ink/malih_nabi @Golhayebeheshtee (◔‿◔) ❤️ (✷‿✷)