eitaa logo
• گل نِسا •
1.7هزار دنبال‌کننده
439 عکس
106 ویدیو
1 فایل
‌‌‌‌🌷من زینبم، ملقب به گل نساツ اینجا مثل مغازه‌های ده تومنیه! همممه چیز توش پیدا میشه😂 ‌‌ ‌‌ 🌷جانم؟ @Goll_Nesa1 ‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‌ • ورود آقایون ممنوع‌ • • کپی از مطالب، عکس‌ها و کاراکتر رو راضی نیستم • ‌ ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
"🍁" وضعیت الانم سی هیچ از همه‌ی متأهل‌ها جلوعه. میدونی چَرا؟ چون با هیچ‌کس بحث و جنگی سر اینکه کدوم ور بریم مهمونی ندارم🦦 《 @Goll_Nesa
• گل نِسا •
"🍁" وضعیت الانم سی هیچ از همه‌ی متأهل‌ها جلوعه. میدونی چَرا؟ چون با هیچ‌کس بحث و جنگی سر اینکه کدوم
‌ ‌ ولی من جاش بودم نهایت توان خودمو برای زدن ضربه اقتصادی به اون خانواده کار میگرفتم و به محض رسیدن شروع میکردم به میوه خوردن و تند تند حرف زدن با بقیه تا مخشونو تیلیت کنم😀 وقت شام ام اونقدر میخوردم تا بترکم و شوهرم منو ببره بیمارستان زیر سرم؛ و من بگم دیدی غذاشون مسموم بود به من نمیساخت؟ حالا باز دفعه بعد بگو بریم پیش مامانم اینا😒 یا راهی خواهم ساخت، یا ساختی راهم خواه
‌ ‌ اگر سفره انداختین برام عکسشو بفرستین ببینم کیف کنم😁 👉🏻 @Goll_Nesa1 👉🏻 @Goll_Nesa1
41.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ ‌ یه ولاگ از حس و حال امروز :)🍂🎞 چه حسی بهتون داد؟ https://daigo.ir/secret/5622252407 🍉 《 @Goll_Nesa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
• گل نِسا •
"🍁" [ملاقاتی از جنس نور✨] #قسمت_پنچم بعد از تحویل گوشی و هرگونه وسیله‌ی همراه، رفتیم صف بعدی. تا نی
‌ ‌ اگه آماده‌این ادامه‌شو بفرستم، به نشانه‌ی شعار دادن یه "
✊🏻
" بفرستین برام ببینم چن نفرین🧐 👉🏻 @Goll_Nesa1 👉🏻 @Goll_Nesa1
• گل نِسا •
"🍁" [ملاقاتی از جنس نور✨] #قسمت_پنچم بعد از تحویل گوشی و هرگونه وسیله‌ی همراه، رفتیم صف بعدی. تا نی
"❄️" [ملاقاتی از جنس نور✨] القصه... آقایون شروع کردن با مشت‌های گره کرده شعار مرگ بر آمریکا دادن؛ ما ام با اینکه زبون روزه بودیم و دیگه جانی در بدن نداشتیم، جوگیر شدیم جوری که صدامون برسه به کاخ سفید داد میزدیم شعارها رو تکرار میکردیم. ساعت شده بود حوالی ۳ و نیم و تا اون لحظه چهارتا سرود دیده بودیم، دوبار قرائت قرآن شنیده بودیم، پنج تا شعر از مجری شنیده بودیم، مهمونا رو با دقت چک کرده بودیم و یه سوژه از هرکدوم دراورده بودیم🦦 مصاحبه‌های یوسف سلامی رو با مردم نگاه کردیم؛ و دیگه داشتیم از شدت گشنگی و خستگی به مقام رفیع شهادت نائل می‌شدیم. همینجوری بی‌حال نشسته بودم که خانوم کناریم بهم گفت عزیزم شما از طرف بسیج اومدین؟ یه خانوم حدودا چهل ساله با پرستیژ جدی اما چشمای مهربون.. + نه از طرف حوزه اومدیم. _ آهان آخه انگار مسئول بسیج داره دنبال بچه‌هاش میگرده. + شما استاد حوزه هستین؟ _ نه؛ من همسرم جزء کادر حفاظت رهبری بودن یه دورانی. + وای چقدر جالب! الان یعنی جزء کادر حفاظت یکی از مسئولین هستن؟ _ نه؛ الان که... دوسال هست شهید شدن. وا رفتم! توقع هر جوابی رو داشتم جز این🚶🏻‍♀ _ تا وقتی زنده بود نذاشت آب تو دلم تکون بخوره. شغلش خیلی پراسترس بود. اما اونقدر خوب و مهربون بود که هیچ‌وقت کم نیاوردم. حالا از وقتی شهید شده هر چند وقت یه بار دیدار قسمتم میشه و دیدن آقا برای ادامه زندگی شارژم میکنه... 《 @Goll_Nesa
"❄️" [ملاقاتی از جنس نور✨] ساعت شده بود ۴ و انقدر خسته و علی‌الخصوص گشنه بودم که داشتم فکر میکردم بهتر نبود از خونه عرض ارادت میکردم و مزاحم شخص اول مملکت نمیشدم؟ آقایونم دیگه گاطی کرده بودن. تا مجری میخواست حرف بزنه دسته جمعی میگفتن: "ای پسر فاطمه، منتظر تو هستیم" مجری ام تو اون وضعیت به اون همه گشنه و تشنه گیر داده بود و کلاس اخلاق گذاشته بود که نخیرشم؛ توووو نه! شما🤌🏻 یه بار دیگه همه باهم بگین "ای پسر فاطمه منتظر شماییم"؛ تا دهنتون عادت کنه😀 برگشتم دیدم محدثه قیافه‌ش ده دقیقه قبل از شهادته. رنگ و رو براش نمونده بود؛ با چشمایی که توش "زینب من اگر تو رو تنها گیر بیارم" موج می‌زد، داشت به من نگاه میکرد. زکیه یکم اون‌ طرف‌تر شبیه قحطی‌زدگان سومالی در خودش فرو رفته رفته بود. فائزه کنارش نشسته بود و معلوم بود دیگه تو این عالم نیست. داشتم نفسای آخرمو میکشیدم که دیدم از پشت شیشه‌ محافظا رخ دادن. نفسم تو سینه حبس شده بود و با نیشی تا ته باز منتظر بودم بیاد که تارهای صوتی‌مو در راه شعار دادن براش پاره کنم. و اما بالاخره دیدار محقق شد🥲... اونقدرررر گریه کردم که اصلا نتونستم ببینمش. کم مونده بود بشینم خودمم یه فس بزنم🦦 آقا شروع کردن به صحبت. دیگه جون نمونده بود برام. هیچی از صحبت‌ها متوجه نمیشدم. فقط مردمک چشمم کار میکرد👀 بین صحبتشون یهو نفر گفت تکبیرررر. و دوربین سمت ما روشن شد. گفتم درسته که توان شعار دادن ندارم؛ بذار حداقل ژست شعارو داشته باشم که بد نباشه. و بدون شعار دادن، مشت‌های گره‌کردمو میزدم تو دهن آمریکا و صهیونیست🥸 وقتی برگشتم خونه، چهارتا از دوستام این صحنه رو از تلویزیون برام فیلم گرفته بودن گفتن حواسمون هست شعار نمیدی😐🤦🏻‍♀ 《 @Goll_Nesa
• گل نِسا •
"❄️" [ملاقاتی از جنس نور✨] #قسمت_هفتم ساعت شده بود ۴ و انقدر خسته و علی‌الخصوص گشنه بودم که داشتم ف
"❄️" [ملاقاتی از جنس نور✨] سخنرانی تموم شد. آقا با لبخند ازمون خداحافظی کردن :) رفتم پیش بچه‌ها که برگردیم.. دیدم همه ویلچر لازمیم👩🏻‍🦼 یکی میگفت آی زانوهام. اون یکی میگفت آی حنجره‌م. یکی مهره‌های ستون فقراتش درد میکرد، اون یکی رگ سیاتیکش گرفته بود. یه مشت پیرزن🦦 آقا رفتیم کفشا رو تحویل بگیریم؛ محدثه گفت من بیام تو این جمعیت مستقیم میرم بهشت زهرا. تو مال منم بگیر. خود مِنا بود😐✋🏻 فقط در این حد بگم که وقتی رفتم داخل جمعیت، نه تنها نتونستم کفشا رو بگیرم، بلکه چادرمم از دست دادم😂 با سلام و صلوات و یه له شدن اساسی، بالاخره کفشا رو گرفتم💪🏻 اسنپ گرفتیم برگشتیم خونه. دوستم پیام داد گفت چطور بود؟ گفتم انگار برای دقایقی ماه در پیش چشمانم طلوع کرد🥲🌙 《 @Goll_Nesa
"❄️" روز "وای ناهار چی درست کنم" مبارک!❤️ 《 @Goll_Nesa
"❄️" روز"هیچی نیست، چایی نبات بخوری درست میشه" مبارک!❤️ 《 @Goll_Nesa
"❄️" روزِ "فقط اگر قابله‌هام خط بیوفته" مبارک!❤️ 《 @Goll_Nesa
روزتون مبارک مامانا😂❤️
چرا نخوابیدی؟ خوابم نمیبره بخواب؛ خوابت میبره🦦
راس میگه‌ها چرا اشاره نمیکنن🧐
بارش حق🦦💦
معلومه چقدر زخم خورده سا🤣🤣
امروز خانومای متأهل منظم‌شو قرار بود برنامه غذایی هفتگی بنویسن و ارسال کنن فشارم افتاده انقدر غذاهای خوشمزه دیدم⁦ಥ‿ಥ⁩⁦ هرروز قرار گذاشتم برم خونه یکیشون هرکی ام با آغوش باز ازم استقبال نکنه از منظم‌شو پیشرفته حذفش میکنم🦦
"❄️" ذهن ما جوریه که میتونیم با انجام کارای کوچیک، یه سری باورها رو درش تغییر بدیم و با موفقیت در اون کار، قدرت انجام کارای بزرگ رو داشته باشیم. دونستن این موضوع باعث میشه اگر یه وقتی کاری رو خواستیم انجام بدیم اما به نظرمون سخت بود، رهاش نکنیم! اتفاقا تلاش بیشتری براش داشته باشیم و مدام مرور کنیم که: (درسته که سخته؛ اما من انجامش میدم!) ‌ ‌
"❄️" مثلا دوست داریم کیک یا دسر جدیدی رو درست کنیم اما چون دستورش یکم پیچیده‌س سمتش نمیریم؛ یا مثلا فلان دعا رو چون طولانیه و خوندنش سخته رها میکنیم؛ یا سراغ یادگیری مهارتی که بهش علاقه داریم نمیریم؛ چون زحمت و صبوری زیادی رو می‌طلبه و میگیم ولش کن! اما حواسمون باشه... اگر این کار نسبتا کوچیک که به نظرمون سخته رو انجام بدیم، اون حس قدرتی که بعد انجامش به ما وارد میشه، کاری میکنه قدرت اراده‌مون بره بالا و فکر کنیم گودرتمند ترین انسان کره‌ی زمینیم😂🌎 ‌ ‌
"❄️" حالا چندروز پیش داشتم برای یه مزون لباس، عکاسی میکردم. دکور رو چیده بودم، دوربین تنظیم، زاویه دست خوب... یهو ابرا میپریدن وسط با لبخند از جلو خورشید درحالی که بهم زبون درازی میکردن رد میشدن😐☁️ چند دقیقه صبر میکردم رد شن، دوباره بلند میشدم همه چیزو تنظیم میکردم، و ابرا مجددا برام دست تکون میدادن😀👋🏻 یه جایی خیلی خسته شدم.. دیدم ستون مهره‌هام خیلی درد گرفته. دوست داشتم بگیرم دکورو از پنجره شوت کنم پایین. ولی اینجا دقیقا همون جایی بود که باید تلاش ادامه داده میشد تا ذهن اینو بپذیره که: سخت بودن و اذیت شدن، دلیلی برای رها کردن نیست! صبوری کردم بالاخره عکسو گرفتم و وقتی اون حس قدرت بعد انجامش بهم دست داد، حس میکردم الان توانایی ساختن کل جهانو دارم😐😂 شما چه کاری رو با وجود سختیش میخواین انجام بدین که بهتون حس قدرتمندی بده؟ پ.ن: چون میدونم آدرس کانالشونو ازم میخواین----> @behieh@Goll_Nesa
چرا من هرچی میگم به شیکم ربطش میدین که در آخر گشنه از کانال برم بیرون⁦ಥ‿ಥ⁩⁦
• گل نِسا •
‌ ‌ یه ولاگ از حس و حال امروز :)🍂🎞 چه حسی بهتون داد؟ https://daigo.ir/secret/5622252407 🍉 《 @Gol
"❄️" دوستان ناشناسا رو جواب دادم. داخل لینک ریپلای شده که بشین همونجاس پیامام. یه سوال پر تکرار درمورد ولاگ این بود که چطوری تونستی به گربه‌ها انقدر نزدیک بشی؟😵 خب عارضم خدمتتون که حانیه برخلاف من که با حیوانات رابطه‌ی دوری و دوستی رو برقرار می‌کنم، بسیار دوست‌دار اون‌ها و علی الخصوص گربه‌هاست. و گربه‌ها ام به طور عجیبی دوسش دارن😐 یادم نمیاد جایی با حانیه رفته باشم و گربه‌ها خودشونو براش لوس نکرده باشن:/ بخاطر همین به محض رسیدن به پارک گفتم حانی گربه‌ها اومدن سمتت رو نمیدی بهشون بیان سمت وسایل مناااا🔫 نزدیک وسیله‌هام بشن میگیریم یَک یَکشونو شت و پت میکنم🤌🏻 از ترس جون گربه‌ها قبول کرد😂 《 @Goll_Nesa
• گل نِسا •
"❄️" دوستان ناشناسا رو جواب دادم. داخل لینک ریپلای شده که بشین همونجاس پیامام. یه سوال پر تکرار در
"❄️" گربه‌های پارک شهر ام انقدر مردم بغلشون کردن و بهشون غذا دادن به شدت لوس و نترس شدن😒 ما بساطمونو پهن کردیم یهو یه گربه میو کشان اومد نزدیک‌. حانیه داشت چشماش قلبی میشد که پریدم یه چوب برداشتم دوییدم دنبال گربه هه و کلی تهدیدش کردم. حانی گرخید😶‍🌫 چند دقیقه گذشت دوتا گربه با پرستیژ مظلوم اومدن سمتمون. چوبو برداشتم و دِ بدووو🏃🏻‍♂ چند دقیقه بعد یه بچه گربه ریلکس و آروم داشت میومد سمت وسایل. چوبو برداشتم حانی گفت زینب این بچس نمیتونه بدوعه؛ بهش رحم کنಥ-ಥ بی‌توجه به حانی اونم فراری دادم... یک ساعت گذشت و خبری از گربه‌ها نبود. دیگه منو میدیدن راهشونو کج میکردن😂 گفتم حانی یه تیکه فیلم میخوام از گربه‌ها بگیرم؛ چرا نیستن پس. گفت یه دور با چوب دنبال همه‌شون دوییدی تا در خروجی پارک اونوقت میخوای سمتت ام بیان😐 بلند شد وایساد خیلی آروم گفت: پیش پیشش پییششش🗣 ینی نمیدونید چطوری سه تا گربه همزمان تاختن سمت ما😶 منم جیییییغغغغغ کشان داشتم دنبال اسلحه سردم میگشتم. حانی گفت بابا خودت گفتی بیان یه تیکه ازشون فیلم بگیری که😩 گفتم عه راس میگیا. در حال تهدید رفتم نزدیک: ببین من ازت میخوام فیلم بگیرم. به من نگاه نکن چون ازت میترسم و ممکنه با چوب بزنمت. فقط به افق نگاه کن بعدشم برو پی کارت. و خیلی آروم درحالی که نفسم حبس شده بود دوربین رو چرخوندم؛ بلند که شدم دیدم گربه هه انگار باهام حال کرده داره میاد نزدیک. هیچی دوباره چوب و دوییدن و جیغ گربه و این داستانا🦦 پ.ن: گوگولیای مهربون دل نازک به گربه‌ها غذا ندین😍 اکوسیستم به هم میخوره هم اونا نابود میشن هم ما😍🤌🏻 《 @Goll_Nesa