"🍁"
[ملاقاتی از جنس نور✨]
#قسمت_پنچم
بعد از تحویل گوشی و هرگونه وسیلهی همراه، رفتیم صف بعدی. تا نیم ساعتم اونجا بودیم و بعد رفتیم تو یه سالن که نماز بخونیم.
نماز رو که خوندیم، دیگه صفی در کار نبود و رسما هرچقدر از صبح زود اومده بودیم وایساده بودیم تو صف و دقیقهای جامونو ترک نکرده بودیم که جامون تغییر نکنه، به باد رفته بود😐💔
هیچی یهو به خودم اومدم دیدم دم در سالن که بعدش حسینیه بود، چپیدم نمیتونم تکون بخورم. خادمها ام داشتن له لورده میشدن. ولی جالبه در همون حال که با سختی داشتم دم و بازدم انجام میدادم، برگشتم دونه دونه بچهها رو چک کنم و دیدم همه در حال له شدن اما مثل خودم با نیش تا ته باز وایسادن😀
خلاصه چند دقیقهای ام اونجا معطل بودیم تا یهو در باز شد و اینجا بود که هرکی تیزتر بود، میتونست جلوتر بشینه و خب بنده هم که قهرمان مسابقات دوی جهانی که نه، ولی تو مدرسه بودم🦦، مثل پلنگی تیزپا به سوی حسینیه شتافتم و ناگاه دریافتم که کفشها را دم در باید تحویل بدهیم و ناگریز مانند پلنگی زخم خورده به سوی کفشداری رفته و بعد از آن، برای شونصدمین بار رفتیم تو صف👥
یکم ام اونجا معطل بودیم تا باز شد و دیگه با سلام و صلوات رفتیم داخل حسینیه. عامّا🤌🏻...
بازم صف بود😩
این بار میخواستن تفتیش کنن. تفتیش که تامام شد، دوییدم نشستم بعد از جایگاه مادران شهدا. ولی بچهها عقب افتاده بودن و تا برسن صفهای عقب پر شد و ۶، ۷ صف عقبتر از من نشستن🥲
به ساعت نگاه کردم دیدم نوشته ۱۲ . به امید اینکه یک ساعت دیگه سخنرانی شروع میشه، داشتم گشنگی و ضعفو تحمل میکردم...
#ادامه_دارد...
《 @Goll_Nesa 》
ادامهش باشه برای شنبه😁
چون فردا میخوام یه چیز دیگه براتون
بذارم که کل هزار و چهارصد و شصت
نفرتون باید ببینیدش.
چون خیییییلی براش زحمت کشیدمಥ‿ಥ
بسیار ذوقش رو دارم و امیدوارم
به همون کیفیتی که مدنظرمه بشهಥ‿ಥ
شب خوشಥ‿ಥ
"🍁"
خود بابانوئل هم الان دنبال
انارِ خوب ساوهاس!
بعد یه سری هموطن
از درخت کاج اویزونن🌲😐
《 @Goll_Nesa 》
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لوکیشنی که هستمو نگا🥲
وای قلبم❤️🩹
《 @Goll_Nesa 》
#عکاسی 📸
امشب به خدا میگم بابت تمام
یک دقیقههایی که به من حق
حیات دادی، نفس میکشیدم و
زندگی میکردم، اما حواسم نبود
که این یه نعمت بزرگه، شکرت!
یلداتون مبارک❤️🍉
پ.ن: من عکسو گرفتم و قاعدتا تو تصویر نیستم
《 @Goll_Nesa 》
"🍁"
وضعیت الانم سی هیچ از همهی
متأهلها جلوعه. میدونی چَرا؟
چون با هیچکس بحث و جنگی سر
اینکه کدوم ور بریم مهمونی ندارم🦦
《 @Goll_Nesa 》
• گل نِسا •
"🍁" وضعیت الانم سی هیچ از همهی متأهلها جلوعه. میدونی چَرا؟ چون با هیچکس بحث و جنگی سر اینکه کدوم
ولی من جاش بودم نهایت توان خودمو برای زدن ضربه اقتصادی به اون خانواده کار میگرفتم و به محض رسیدن شروع میکردم به میوه خوردن و تند تند حرف زدن با بقیه تا مخشونو تیلیت کنم😀
وقت شام ام اونقدر میخوردم تا بترکم و شوهرم منو ببره بیمارستان زیر سرم؛ و من بگم دیدی غذاشون مسموم بود به من نمیساخت؟
حالا باز دفعه بعد بگو بریم پیش مامانم اینا😒
یا راهی خواهم ساخت،
یا ساختی راهم خواه
اگر سفره انداختین برام عکسشو بفرستین
ببینم کیف کنم😁
👉🏻 @Goll_Nesa1
👉🏻 @Goll_Nesa1
• گل نِسا •
اگر سفره انداختین برام عکسشو بفرستین ببینم کیف کنم😁 👉🏻 @Goll_Nesa1 👉🏻 @Goll_Nesa1
گشنم شد دیگه نفرستین🚶🏻♀
41.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه ولاگ از حس و حال امروز :)🍂🎞
چه حسی بهتون داد؟
https://daigo.ir/secret/5622252407 🍉
《 @Goll_Nesa 》
• گل نِسا •
"🍁" [ملاقاتی از جنس نور✨] #قسمت_پنچم بعد از تحویل گوشی و هرگونه وسیلهی همراه، رفتیم صف بعدی. تا نی
اگه آمادهاین ادامهشو بفرستم،
به نشانهی شعار دادن یه "
✊🏻" بفرستین برام ببینم چن نفرین🧐 👉🏻 @Goll_Nesa1 👉🏻 @Goll_Nesa1
• گل نِسا •
اگه آمادهاین ادامهشو بفرستم، به نشانهی شعار دادن یه " ✊🏻 " بفرستین برام ببینم چن نفرین🧐 👉🏻 @
اونی که ۱۱ تا پیام فرستاده،
یه تومار ارسال کرده✊🏻
• گل نِسا •
"🍁" [ملاقاتی از جنس نور✨] #قسمت_پنچم بعد از تحویل گوشی و هرگونه وسیلهی همراه، رفتیم صف بعدی. تا نی
"❄️"
[ملاقاتی از جنس نور✨]
#قسمت_ششم
القصه...
آقایون شروع کردن با مشتهای گره کرده شعار مرگ بر آمریکا دادن؛ ما ام با اینکه زبون روزه بودیم و دیگه جانی در بدن نداشتیم، جوگیر شدیم جوری که صدامون برسه به کاخ سفید داد میزدیم شعارها رو تکرار میکردیم.
ساعت شده بود حوالی ۳ و نیم و تا اون لحظه چهارتا سرود دیده بودیم، دوبار قرائت قرآن شنیده بودیم، پنج تا شعر از مجری شنیده بودیم، مهمونا رو با دقت چک کرده بودیم و یه سوژه از هرکدوم دراورده بودیم🦦 مصاحبههای یوسف سلامی رو با مردم نگاه کردیم؛ و دیگه داشتیم از شدت گشنگی و خستگی به مقام رفیع شهادت نائل میشدیم.
همینجوری بیحال نشسته بودم که خانوم کناریم بهم گفت عزیزم شما از طرف بسیج اومدین؟
یه خانوم حدودا چهل ساله با پرستیژ جدی اما چشمای مهربون..
+ نه از طرف حوزه اومدیم.
_ آهان آخه انگار مسئول بسیج داره دنبال بچههاش میگرده.
+ شما استاد حوزه هستین؟
_ نه؛ من همسرم جزء کادر حفاظت رهبری بودن یه دورانی.
+ وای چقدر جالب! الان یعنی جزء کادر حفاظت یکی از مسئولین هستن؟
_ نه؛ الان که... دوسال هست شهید شدن.
وا رفتم! توقع هر جوابی رو داشتم جز این🚶🏻♀
_ تا وقتی زنده بود نذاشت آب تو دلم تکون بخوره. شغلش خیلی پراسترس بود. اما اونقدر خوب و مهربون بود که هیچوقت کم نیاوردم.
حالا از وقتی شهید شده هر چند وقت یه بار دیدار قسمتم میشه و دیدن آقا برای ادامه زندگی شارژم میکنه...
《 @Goll_Nesa 》
"❄️"
[ملاقاتی از جنس نور✨]
#قسمت_هفتم
ساعت شده بود ۴ و انقدر خسته و علیالخصوص گشنه بودم که داشتم فکر میکردم بهتر نبود از خونه عرض ارادت میکردم و مزاحم شخص اول مملکت نمیشدم؟
آقایونم دیگه گاطی کرده بودن. تا مجری میخواست حرف بزنه دسته جمعی میگفتن:
"ای پسر فاطمه، منتظر تو هستیم"
مجری ام تو اون وضعیت به اون همه گشنه و تشنه گیر داده بود و کلاس اخلاق گذاشته بود که نخیرشم؛ توووو نه! شما🤌🏻
یه بار دیگه همه باهم بگین "ای پسر فاطمه منتظر شماییم"؛ تا دهنتون عادت کنه😀
برگشتم دیدم محدثه قیافهش ده دقیقه قبل از شهادته. رنگ و رو براش نمونده بود؛ با چشمایی که توش "زینب من اگر تو رو تنها گیر بیارم" موج میزد، داشت به من نگاه میکرد.
زکیه یکم اون طرفتر شبیه قحطیزدگان سومالی در خودش فرو رفته رفته بود. فائزه کنارش نشسته بود و معلوم بود دیگه تو این عالم نیست.
داشتم نفسای آخرمو میکشیدم که دیدم از پشت شیشه محافظا رخ دادن. نفسم تو سینه حبس شده بود و با نیشی تا ته باز منتظر بودم بیاد که تارهای صوتیمو در راه شعار دادن براش پاره کنم.
و اما بالاخره دیدار محقق شد🥲...
اونقدرررر گریه کردم که اصلا نتونستم ببینمش. کم مونده بود بشینم خودمم یه فس بزنم🦦
آقا شروع کردن به صحبت. دیگه جون نمونده بود برام. هیچی از صحبتها متوجه نمیشدم. فقط مردمک چشمم کار میکرد👀
بین صحبتشون یهو نفر گفت تکبیرررر. و دوربین سمت ما روشن شد. گفتم درسته که توان شعار دادن ندارم؛ بذار حداقل ژست شعارو داشته باشم که بد نباشه. و بدون شعار دادن، مشتهای گرهکردمو میزدم تو دهن آمریکا و صهیونیست🥸
وقتی برگشتم خونه، چهارتا از دوستام این صحنه رو از تلویزیون برام فیلم گرفته بودن گفتن حواسمون هست شعار نمیدی😐🤦🏻♀
《 @Goll_Nesa 》
• گل نِسا •
"❄️" [ملاقاتی از جنس نور✨] #قسمت_هفتم ساعت شده بود ۴ و انقدر خسته و علیالخصوص گشنه بودم که داشتم ف
خب جون نداشته بیدم عه😂😂
آقا قیافهم دقیقا کپی پروف کانال بود🤣
• گل نِسا •
"❄️" [ملاقاتی از جنس نور✨] #قسمت_هفتم ساعت شده بود ۴ و انقدر خسته و علیالخصوص گشنه بودم که داشتم ف
"❄️"
[ملاقاتی از جنس نور✨]
#قسمت_آخر
سخنرانی تموم شد. آقا با لبخند ازمون خداحافظی کردن :)
رفتم پیش بچهها که برگردیم..
دیدم همه ویلچر لازمیم👩🏻🦼
یکی میگفت آی زانوهام. اون یکی میگفت آی حنجرهم. یکی مهرههای ستون فقراتش درد میکرد، اون یکی رگ سیاتیکش گرفته بود. یه مشت پیرزن🦦
آقا رفتیم کفشا رو تحویل بگیریم؛ محدثه گفت من بیام تو این جمعیت مستقیم میرم بهشت زهرا. تو مال منم بگیر.
خود مِنا بود😐✋🏻
فقط در این حد بگم که وقتی رفتم داخل جمعیت، نه تنها نتونستم کفشا رو بگیرم، بلکه چادرمم از دست دادم😂
با سلام و صلوات و یه له شدن اساسی، بالاخره کفشا رو گرفتم💪🏻
اسنپ گرفتیم برگشتیم خونه.
دوستم پیام داد گفت چطور بود؟
گفتم انگار برای دقایقی ماه در پیش چشمانم طلوع کرد🥲🌙
《 @Goll_Nesa 》