بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۱):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۰۹
بخش دوم استحمار آشکار اهالی!!!
... ولیکن با همه این احوال، اعضای پفیوز شورا کماکان جهت تحمیق اهالی (و البته طرفداران تهیمغز خود) اصرار عجیبی دارند به اینکه میرشجاع در جلسه ۱۴۰۰/۱۰/۲۳ وقفنامهای را به نانکلی داد و از همانجا پای اوقاف به روستا باز شد!!!
چنانکه اخیراً با کمال وقاحت، طی اطلاعیهای نوشتهاند: «در ضمن از اهالی تماس میگیرن و جویا میشن کپی وقفنامه اصلی دست چه شخصی بوده ...
جواب 👇
(کپی وقف نامه اصلی) در جلسه ای که با اوقاف،به تاریخ بیست سوم دی ماه هزارچهارصد برگزار شد
توسط آقای سید میرشجاع حسینی تحویل رئیس اوقاف شد.
و طبق همون وقفنامه صورتجلسه تنظیم و امضاء شد
با تشکر»
جلالخالق!!! در حالی که پای نحس رؤسای خائن اوقاف (رحمانی و نانکلی) حداقل از واقعه «چکمه سفید» در سال ۱۳۹۴ به میزبانی ح.ش. شروع شده بود و حتی بنظرم پای ا.د. را هم ح.ش. در سال ۱۳۹۵ به اوقاف باز کرده بود (اما در مقابل اعتراض مرحوم حاجیوسفآقا وارونهنمائی میکند!!) که بعد از آن، مکاتبات ذیربط رخ داد و میرشجاع راههای ورود قانونی را به روی اوقاف بست و سخنرانی بنده در مراسم ۱۳۹۵ هم اتحاد شوم آنها را از هم درید فلذا بنده و اخوی در کانون انتقامجویی و ترور شخصیتی شیاطین داخلی و اربابان خارجی آنها قرار گرفتیم.
اتفاقاً این سؤال همه سادات و بازماندگان آن ۱۸ نفر متوفائی است که نانکلی اسناد ملکی آنها را مورد حمله حقوقی قرار داده که؛ براستی پای اداره اوقاف را چه کسانی به روستا باز کردند؟!
وقتی که منافقین کاملاً بیشرف، طبق صنعت رنگرزی همیشگی خود، آ.سیدمیرشجاعالدین را مقصر اصلی باز شدن پای نحس رؤسای مغرض اوقاف، جلوه میدهند که ۱۰۰٪ آن، فرافکنی است، آیا جائی برای کمترین ملاحظه و مماشاتی باقی میماند؟!
پای اوقاف را کذابهائی به این روستا باز کردند که گزارش «متروکه شدن روستا از سادات» را به اوقاف دادند که احتمالاً در زمان کدخدائی آخرین کدخدای روستا (در سالهای منتهی به وقوع انقلاب اسلامی) بوده است.
پای اوقاف را خائنینی به این روستا باز کردند که صورتجلسهای جعلی را به اسم وقفنامه در دامن اوقاف گذاشتند و اهالی را فریب دادند و برای رد گم کردن، دیگران را متهم جلوه دادند.
پای اوقاف را پفیوزهایی به این روستا باز کردند که نانکلی را در خانههای خود مکرراً مورد پذیرائی قرار دادند.
پای اوقاف را بیصفتهائی به این روستا باز کردند که تهمت موقوفهخواری به اجداد اهالی را از دهان کثیف رؤسای اوقاف شنیدند و نه تنها دم بر نیاوردند بلکه به کفشلیسی آنها شتافتند!
پای چکمهپوش اوقاف را نمکبحرامهائی به این روستا باز کردند که گنججوئی فوقمحرمانه مشترکشان را متراژ کردن دستوری خانههای اهالی جلوه میدهند!
حال همان شیاطین و تخم و ترکه آنها که پای اوقاف را بمنظور اخراج سادات و تصاحب ششدانگ روستا، به اینجا باز کردند، دست پیش گرفته و مدافعین سادات و مخالفین چنگاندازی اوقاف و شیاطین را مقصر اصلی جلوه میدهند! همان سیاست همیشگی رنگرزی تعویض جلاد و شهید و گنجشک و قناری!!
اینها اگر پفیوزی نیست پس چیست؟! بنظر شما یک روحانی (آنهم از نوع انقلابی آن که به احدی در عمرش کمترین باجی نداده است)، با یک مشت پفیوز پررو و وقیح چگونه باید رفتار کند؟! و از چه واژههائی استفاده کند تا بتواند عمق رذالت، شرارت و خیانت آنها را (که متاسفانه افسار ناخور روستا را در کف گرفتهاند!) نشان بدهد؟!
بنابراین مقوله وقفنامهها در اوقاف، قبل از جلسه ۱۴۰۰/۱۰/۲۳ مسئله تمامشدهای است. در جلسه مذکور که موضوع اصلی و اول آن، واداشتن اوقاف به تفاهم و معیار عمل قرار دادن وقفنامه اصلی بوده، برای بار دوم و بصورت تکراری، کپی آن ضمیمه صورتجلسه میشود تا «نانکلی بدعهد» و اهل نقشههای پنهانی، هیچ بهانهای نداشته باشد که بخواهد از آن طفره برود.
«تلقین میّت» واقعی همینجاست که شورای پفیوز و زنگولههای آن، گمان میکنند؛ اهالی امامزاده، «میّت» هستند و لذا دائماً به آنها «تلقین» میکنند که آ.میرشجاع (کسی که شجاعانه در مقابل اوقاف و اذناب داخلی آن ایستادگی کرده) همپیمان عملی اوقاف است!!!
و متأسفانه علیالظاهر در این روستا براحتی میشود، با سیاهنمائی، قناری را کلاغ جلوه داد و بالعکس!!
بنابراین جایی باقی نمانده است که شورای پفیوز، آنرا دستمایه تخریب آ.میرشجاع قرار بدهد مگر برای شرارت و تکمیل خیانتهای خود به اهالی و سادات!
که علت آن، عمیقاً قابل بررسی است ولو از طریق وارد کردن مراجع ذیربط قضائی و پلیسی!
تا روشن گردد کدام پفیوزها به سرکردگی کدام پفیوزها در صدد حذف یا فراری دادن آ.سیدشجاع (و سایر سادات) از این روستا بوده و هستند؟ و چرا؟!!
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۲):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۰
جناب آقای سیدکاظم موسوی (از رؤسای پیشین شورای روستا)، طی نامه سرگشادهای با عنوان کلی «دلنوشته»، مرا مورد عتاب تندی قرار داده و پرسیده است:
ک.م.: «جناب منتظر شما شاگرد مکتب امام صادق(ع) و به عنوان یک روحانی با کدام با مسلکی، به اهالی القاب میت، گوسفند، درخواب ،ترسو، بزدل و... میدهید»؟!
ح.م.: بخش اول سؤال (ابهام آفرینی) را طی شمارههای قبلی پیامهای مسلسل خود پاسخ مفصلی دادم و اما بخش دوم آن:
قاعدتاً شما موظفید که نشانی تک تک عناوین پنجگانه مذکور (میت، گوسفند، درخواب، ترسو و بزدل) را مستنداً ذکر کنید تا همه اهالی متوجه شوند که کدام عنوان (تهمت؟!) در کدام شماره از پیامهای حداقل ۱۰۰گانه بنده، به کار رفته است؟
گمان نکنید بنده همه حرفهای خود را حفظم و فرضاً حضور ذهن دقیقی دارم که کدام کلمه را در کدام پیام خود درج کردهام!
(۲۰۰ پیام ۸۰۰ کلمهای یعنی ۱۶۰,۰۰۰ کلمه فقط معطوف به امامزاده علاءالدین!)
اصلاً بنا را بر این بگذارید که برای فرار از کلافگی و سردرگمی خودم، کلیه پیامهای خود را مسلسل و کدینگشده تنظیم و ارائه میکنم!
بنابراین بنده الآن حضور ذهنی ندارم که این واژهها را آیا اساساً به کار بردهام؟ (یا اینکه شما از خودتان دارید به من نسبت میدهید؟!)
و اگر بنده آنها را احیاناً به کل اهالی نسبت دادهام، هر کدام از آنها در کدام پیام بنده و به چه بهانهای، درج شده است؟!
در حالی که بنده ذهنم همزمان درگیر پیشبرد ششتا دادگاه (دو موردش معطوف به امامزاده علاءالدین) است و هشتتا طرح ملی از جمله دلمشغولی حساستر به تألیف سریال تلویزیونی ۵۲ قسمتی «امام راحل» (مطالعات عمیق، بررسیهای دقیق و تبیین سینمائی و هنری شخصیت امام راحلمان از لحظه بعثت پیامبر اعظم(ص) تاکنون)، انصاف نیست که انتظار داشته باشید، پنج واژه مذکور را یکی یکی در بین حداقل ۱۰۰ تا پیام مسلسل خود بگردم و پیدا کنم!
البته کنجکاو شدم تا طی جستجوئی، ببینم این واژههای پنجگانه را در کدام پیام و برای چه کسانی به کار بردهام؟! و دیدم که آقای ک.م. از آقای م.ش. هم در رنگرزی، استادتر است! زیرا؛
۱) کلمه «میت» را بنده در پیامهای ۹۲ و ۹۳ خود به کار بردهام که هر دو مورد نقل قولی از سردسته مزدوران نانکلی است که شغل مرا «تلقین میت» قلمداد کرده است! که علت آن هم بجز پفیوزی وی نیست. ح.ش. بمنظور عقدهگشائی خود، شغل مرا «تلقین میت در آرامگاه» قلمداد کرده اما ک.م. ادعا کرده که بنده اهالی را «القاب میت و...» دادهام!
حال پیدا کنید پرتقالفروش را!
بنظرتان اشکال کار در کم و کیف مواد بکار رفته بوده یا در خوب و بد ساقی، مشکلی داشته است؟!
۲) کلمه «گوسفند» را فقط در پیامهای ۵۶ و ۹۵ به کار بردهام. اولی هیچ ربطی به اهالی ندارد و اما در پیام ۹۵ (کانال سیدعلاءالدین) نوشتهام: «... آری! همینقدر نیرنگباز و اثبات اینکه در رنگ کردن گنجشک جای قناری، تبحر و تداوم دارد!!!
البته این رفتار وی گویای آنست که مخاطبین خود را یک مشت گوسفند بیفکر فرض کرده است!
آیا واقعا چنین است؟!
عجیبه که حتی یکنفر هم از اعضای گروه وی، هیچ اعتراضی نکرده که لطفا ما را رنگ نکن!!!»
در این پیام کاملا مشخص است که دارم به کسی اعتراض میکنم که اهالی محترم و سادات روستا را «یک مشت گوسفند بیفکر» فرض کرده است.
آیا «اعتراض به گوسفندپنداری اهالی» باید به مفهوم «گوسفندپنداری اهالی» تلقی و تلقین شود؟!
اگر از درک چنین بدیهیاتی عاجز هستید، لطفا چند سالی تشریف ببرید کلاس أکابر تا تهیفکری خود را به این سادگی جار نزنید.
۳) و اما عبارت «در خواب»؛
در پیام ۸۸ (کانال سیدعلاءالدین) نوشتهام: «بنده شخصاً در این روستا نه خانهای دارم و نه باغی ولیکن آنهائی که بیشترین سهم را در این روستا دارند باید پیشتاز مقابله با اوقاف باشند که ظاهراً هنوز هم در خواب غفلت تشریف دارند!»
در این پیام «آنهائی را که بیشترین سهم را در این روستا دارند» متهم کردهام به اینکه «ظاهراً هنوز هم در خواب غفلت تشریف دارند!»
آیا «دارندگان بیشترین سهم» در ذهن ألکن شما معادل «کل اهالی روستا» حساب میشود؟!
و آیا «ظاهراً در خواب غفلت تشریف دارند» (حتی اگر به کل اهالی نسبت میدادم) بمفهوم توهین به اهالی است؟!
نمیدانم چه لزومی دارد «مرض بیتحلیلی» یا «غرض بدتحلیلی» و ضعف فکری مفرط خود را اینگونه به دیگران اثبات کنید؟!
۴ و ۵) کلمات «بزدل» و «ترسو» را بنده در هیچکدام از پیامهای خود اساساً به کار نبردهام تا چه رسد به اینکه آنها را به اهالی نسبت داده باشم. فلذا این ادعاهای کاملاً دروغین هم، تهمتهائی بیش نیستند که این جوجوغ (البته در آستانه غودوغ شدن!) به بنده نسبت داده است!
فلذا ...
... ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۳)
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۱
... فلذا معلوم میشود که؛
ک.م. کم آورده است. زیرا نشسته و با ذرهبین در دست بدنبال معایب نوشتاری بنده گشته و گشته و وقتی که نتوانسته چیزی به دست آورد، ناچاراً به صنعت رنگرزی خود متوسل شده و عیبتراشی کرده است که در علم روانشناسی، «فرافکنی» نامیده میشود. یعنی باورها و کارکردها و دلمشغولیهای خود را به دیگران نسبت دادن!
ک.م. وقتی از عیبیابی در متون هزاران کلمهای بنده درمانده گشته، عیبتراشی کرده و عیبهای داشته خود را به بنده نسبت داده است! که قطعاً در ورای آن بجز «غرض لجاجت و مرض جهالت» چیزی نیست و لذا لازمست هرچه زودتر خود را به روانپزشک معرفی نماید تا شاید درمان گردد.
البته میتوان چنین استنباط کرد که وی از «شگرد سیاسیکاری اینهمانی» استفاده کرده است.
یعنی کلمات «میت، گوسفند و درخواب» را از متون بنده عاریت گرفته (ولو خلاف واقع و دروغ آشکار بودن انتساب آنها که از عادات افراد کذّاب و دغلکار و رنگرز است) و چسبانیده به کلمات «بزدل و ترسو» که رئیس جمهور سابق به مخالفین خود نسبت داده بود!
تا بدینوسیله به مخاطبین خود القاء کند که این روحانی (حسینی منتظر) همان روحانی (حسن فریدون) است!
«اینهمانی» در تحلیلهای سیاسی، کاربرد دارد ولیکن در بیان واقعیات حقوقی، خلاف واقع بوده و جرم محسوب میشود و قابل پیگرد و مجازات است. زیرا که افتراء و توهینی بیش نیست.
و از لحاظ اخلاق اسلامی نیز مذموم و کاملاً ناسزاست. زیرا ایبسا ممکنست موجب گمراهی مردم گردد و نوعی ترور شخصیتی هم است و این شگرد شیطانی، افاضات فاضلابانه، بیش نیست.
حال فرض میکنیم که جستجوی بنده در میان پیامهای حداقل ۱۰۰گانه بنده در کانال سیدعلاءالدین، ناقص بوده است و فرض میکنیم که این عناوین، مورد استفاده من قرار گرفتهاند اما بنده نشانی آنها را نیافتم (و قاعدتاً شما موظفید که دقیقا آنها را به مخاطبین خود که احتمالا آنها را گوسفند و بزغاله و... میپندارید نشان بدهید)، مطمئن باشید که صرفاً اتهاماتی بوده که متوجه ارکان و اقشار «ناخور روستا» بوده نه کل اهالی.
و البته ناخور روستا (که اقلیتی از اهالی را تشکیل دادهاند) مستحق چنین القابی بوده و هستند و تا از شرارتها و خیانتهای خود به اهالی توبه و خسارات وارده را جبران نکنند، مستحق بدتر از اینها هم هستند.
(البته بعد از سرگشاده شما، انتسابات، کلاسهبندی شدند به؛ «شیاطین، عشک، غودوغ، جوجوغ و خرسخاله»!)
اگرچه این استنطاق مجازی شما تلویحاً پاسخ داده شده که اگر کلیه پیامهای مرا با دقت مطالعه میکردی، اساساً چنین معترضهای را اساساً مطرح نمیکردی. ولیکن ناچارم بمنظور «رنگزدائی» از رنگرزیهای بیپایان شماها که به رنگ کردن اهالی عادت مألوفی دارید، به روشنگری خود عمق بیشتری ببخشم.
و حالا چه لزومی دارد که بنده ادعا کنم این اتهامات متوجه ناخور اهالی است و شما ادعا کنید که متوجه کل اهالی است؟!
اجازه بدهید آنها را توضیح بدهم تا خودشان مرجعشان را پیدا کنند:
۱) میت:
میت یعنی مردهای که فاقد تحرک و عکسالعمل است. واکنشی به وقایع پیرامونی خود ندارد.
نانکلی طی دروغپردازی خود علیه ۱۸ نفر از اموات (جمع میّت) ادعا کرده است که آنها اگرچه «مجهولالمکان» هستند اما مشغول ثبت اسنادی «میباشند» که تجاوز به موقوفات تحت تصرف اداره اوقاف بوئین است!
دادخواست و سایر محتویات پرونده برای آحاد کسانی که ورثه آن مرحومان هستند در دادسرای آوج، قابل مشاهده است و بنده عین متون آنها را به اشتراک گذاشتم.
در دادنامه و متن حکم صادره دادگاه هم تصریح شده است که؛ متهمین [اموات] علیرغم نشر آگهی عمومی، هیچگونه اقدامی برای دفاع از خود و تقدیم لایحه دفاعی انجام ندادهاند!
چرا ۱۸ نفر متشاکیعنه نانکلی اوقاف، هیچگونه واکنشی به شکوائیه مذکور نداشتهاند؟! زیرا همگی «میّت» بودند.
حال اگر بازماندگان آن میتها هم هیچگونه ورودی به پرونده مذکور (که هست و نیست و بالاتر از همه حیثیت اجدادی آنها را نشانه گرفته) ولو در این حد که صرفاً گواهی فوت پدران خود را به دادگاه تجدیدنظر ارائه بدهند (تا پرونده مختومه گردد)، آیا «میّت» به شمار نمیروند؟! ولو اینکه ظاهراً «سید» باشند!
بنظر من عدم واکنش قانونی صدها نفر از بازماندگان آن مرحومین به تهمت موقوفهخواری و حرامخوارگی اوقاف، هیچ تعبیری ندارد بجز اینکه همه آنها را «میّت» بنامیم که اسم با مسمائی است و بدون مسمّی و توجیه نیست.
البته اگر با تحریکات شما (بجای گارد گرفتن علیه خائنین و شروران بیرونی و درونی و دشمنان آشکار خود) اگر علیه بنده گارد بگیرند، شاید بلحاظ واکنشی که میورزند نتوان آنها را «میّت» تلقی کرد اما عشّک و غودوغ چطور؟!
علت اینکه ..
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۴):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۲
... علت اینکه «عِشَّک و غودوغ» را رها کرده و به «بُز و گوسفند» گیر دادهای، شاید آن باشد که در پیامهای ۱۰۰ گانه اول کانال اول خود، سعی میکردم، حال ناخور را بیشتر مراعات کنم و هنوز صریحاللهجه نگشته بودم. یکی از علل تندتر شدن القاب خاص برای بخشی از اهالی، همین سرگشاده جنابعالی بود که بعلت توصیفات مثبت اخوی و آ.سیدسعید، نسبت به شما هنوز بدبین نشده بودم اما گشادهگوئی شما باعث گردید که مواضع تندتری اتخاذ کنم. زیرا که احساس کردم وقر گوش اهالی، سنگینتر از آنست که قبلاً تصور میکردم!
البته نمیخواهم تمام کاسه کوزهها را سر تو بشکنم زیرا از کف دادن فرصت بهرهبرداری از سرمایهگذاری بنیادهای خیریهای که حدود یکسال در صدد پیگیری آنها بودم، ضربه سنگینتری بود و مرا به حالتی سوق داد که میشد گفت «آب که از سر گذشت، چه یک وجب چه صد وجب»!
هتکحرمتها و اهانتهای گله ناخور روستا برایم تا حدودی قابل انتظار بود ولیکن سرگشاده تو غیرمنتظره بود آنهم پس از آن که با احترام به مزار عزیزت آمدم! اگرچه توهینها و تهمتهای آنها از نظرم واکنشی عادی بود تقریبا و آنقدر هم داغ نبودند که همانند نانکلی مورد پیگرد کیفری قرارشان بدهم.
ولیکن از جانب تو (بلحاظ باور بیهوده من که عمدتاً متأثر از خوشبینی بیجای اخوی و آقاسعید به تو بود!!)، خلاف توقع بود! غافل از اینکه ممکنست سردسته مزدوران نانکلی اصلاً خودت باشی! که به قول یکی از اهالی، همه را داری با یک انگشتت میچرخونی! و با توجه به آنچه بلعیدهای، مسئله چندان عجیبی هم نبوده و نیست!
البته مرا باکی نیست. اتفاقاً مایلم طرفم هرچه بیشتر حرفهای باشد تا خوب بچرخد و بچرخیم! حرّافی هم چه بهتر که حرفهای باشد. پس بچرخ تا بچرخیم!
اصلاً گیریم که پیامهای مسلسل بنده موجبات بروز اختلاف و دو دستگی بین اهالی گردیده است!
و باور کنیم که وحدت و اتحاد و یکپارچگی اهالی چنان پوچ، پوشالی، سست، شکننده و متزلزل بوده است که با چند تا پیام مجازی کسی که بقول خودتان جزو اهالی نبوده و نیست، درهم شکسته شد!
گویا که این اتحاد و همدلی، منتظر تلنگر مجازی من بود تا ظرف کمتر از دو ماه متلاشی شود و فرو بپاشد! (با روزی ۲ پیام و مجموعاً ۱۰۰ پیام در طی ۵۰ روز که حداکثر ۱۰۰ نفر از اهالی آنها را میخواندند!!)
و اگر احیاناً تلنگرهای من، مجازی نبودند و بلکه به ابزارهای واقعی هم مجهز بودند، آنگاه چه اتفاقی میافتاد؟! بقول یکی از دهاتیها، خیلیها تا ینگهدنیا متواری میشدند!
آخر این چه اتحاد واقعی و افتخارآمیزی بود که دلواپس فروپاشی آن بودید و بالاخره هم از آنچه که میترسیدید بر سرتان آوار شد؟!
وحدت و اتحادی که همچون بزک عجوزهای، معطل یک بارش و بلکه یک مشت آب بود!
ژاژگوئی تا این حد؟! واقعاً که!
با همه این احوال، فرض میکنیم که اتحاد بسیار مستحکمی بر کلیه اهالی، مستولی بوده است ولیکن با مسلسلهای رگباری بنده، ناگهان فرو ریخت!
آیا هر نوع وحدتشکنی، غلط است؟!
و باید از آن واهمه داشت و ترسید؟!
آیا پیامبری را سراغ دارید که بعد از إبراز رسالت خود، جامعه هدفش دچار شکاف و اختلاف (بین مؤمنان و کافران و منافقان آن) نگشته باشد؟!
ولیکن استنباط بنده اینست که جنابعالی، بیش و پیش از آنکه نگران اختلاف، دو دستگی، تهمت، الفاظ غیراخلاقی و امثالهم باشی، دلواپس افشای خیانتها و شرارتهای پفیوزهائی هستی که نه تنها از پلیدیها و پلشتیهای خود نادم نیستند بلکه هنوز هم بر همه گناهان کبیره و صغیره خود، اصرار دارند!
بنظر میرسد؛ هدف اصلی جنابعالی اینست که بنده به روشنگریهای خود ادامه ندهم! چرا؟!
این مسئله را باید خودت و کسانی که از جیک و پیک و پشتپردههای مرموز تو خبر دارند، اظهار کنند.
و اگر هیچ ریگی به کفش نداری، اصلا لازم نیست، اینهمه نگران و آشفته و سرآسیمه روحانی بودن بنده و نوشتهجات احتمالاً معارض با مسلک روحانیتی بنده بشوی و کانال و گروه مرا مورد تحریم بیهوده خود قرار بدهی و داد و هوار راه بندازی! زیرا آنها که مسلمانند، معطل خوشاخلاقی بنده نیستند که اگر بداخلاقی کردم از دینشان دست بکشند و آنها که از منافقین هستند، برای خوشاخلاقی بنده تره هم خورد نمیکنند!
الحمدلله احتیاجی هم به هیچکدامشان ندارم، همچنانکه آنها هم احتیاجی به من ندارند!
بنابراین هیچ لزومی ندارد که بخواهیم بخاطر برخی ملاحظات و تعارفات بیهوده، بر خیانتهای شرارتآمیز عدهای پفیوز و بیغیرت، چشم ببندیم.
کسی که از رسوا شدن، بیم و هراسی دارد، بهتر است مرتکب غلط اضافی نشود. درشتی نکنند تا درستی ببینند. اما وقتی که پایشان را خیلی خیلی بیش از گلیمشان دراز میکنند، قاعدتاً باید منتظر هرگونه قلمشدن پاهایشان باشند.
...ادامه دارد.
حم
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۵):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۳
۲) گوسفند:
آ.میرشجاع طی نامه مفصلی در صدد راهنمائی بنده بود که بجای درگیری با اهالی (منظورش «ملاء بیشعور روستا» بود) دنبال قلع و قمع نانکلی اوقاف باشم که بخشی از نامه ایشان را در پیام شماره ۱۱۴ کانال سیدعلاءالدین، درج کردم.
خلاصه استدلال ایشان همین بود که (به تعبیر بنده)؛ «اکثریتی گوسفندصفت»، جرأت تقابل با «اقلیتی گرگصفت» را ندارند و در این مبارزه شما تنها هستید!
و حال آنکه بنده هنوز به چنین برداشتی نرسیدهام که اکثریت اهالی و کلیه بازماندگان ۱۸ نفری (که مورد حمله حقوقی و کیفری نانکلی اوقاف و مزدوران وی قرار گرفتهاند)، گوسفندصفت هستند. نشان به آن نشانی که اگر چنین تصوری داشتم بخاطر روشنگری آنها اینهمه وقت و زحمت قلمفرسایی به خودم نمیدادم.
بنده بر این تصورم که ممکنست عدهای ولو اکثریت، بصورت مرکب، فریبخورده ناخور روستا شده باشند ولیکن چنانچه روشنگری صحیحی صورت بگیرد، بیدار شده و خیلی بهتر از بنده و امثال بنده از حقوق اجدادی خود دفاع خواهند کرد.
حال اگر با صدها پیام مستند روشنگرانه، باز هم یقظهای حاصل نشد، دیگر چارهای نمیماند که همه آنها را گوسفندانی تصور کنیم که در پی دسته علفی دوان دوان بسوی مسلخ میروند!
بنابراین هنوز شاید زود باشد که همه را گوسفند بنامیم. اگر روزی فرا رسید که بنده برای روشنگری اهالی، دستی به قلم نبردم، آنگاه میتوان گوسفند پنداشتن کل اهالی در نزد بنده را، محرز شده تلقی کرد.
۳) در خواب:
«در خواب» بودن فینفسه عیب و عار نیست ولیکن در هنگامه خطر، خود را «به خواب زدن» نهایت حماقت و بلاهت است.
حال ممکنست کسی خود را به خواب نزده باشد ولیکن هیپنوتیزم شده باشد. در اینصورت هم نمیتوان او را مذمت کرد.
ولیکن کسی که نخواهد از خواب بیدار شود و خود را از خطرهای پیرامونی برهاند، مگر میشود ادعا کرد که ایشان (ولو اینکه اکثریت اهالی را تشکیل داده باشند) «در خواب» نیستند؟!
تمام پیامهای مسلسل و غیرمسلسل بنده، برای همین است (ادامه نگرانی من از بچگیم!) که کسی «در خواب» نماند:
آنکس که بداند و نداند که بداند؛
بیدار کنش زود که در خواب نماند
و امثال جنابعالی که ادعا میکنید، همه اهالی بیدار هستند و هوشیار، قاعدتاً هدفتان اینست که بنده هم باور کنم و از نهضت بیدارسازی و پیامهای بیدارباش خود دست بکشم!
نمیدانم چرا از بیدار شدن آنها اینهمه واهمه دارید؟! گروه خودتان را منحل میکنید، گروه مرا ترک میکنید، دهها تهمت و افتراء فرافکنی میکنید وو... فقط برای اینکه اهالی، افشاگریهای مرا نبینند و کماکان در خواب بمانند! درد اصلی شما همین است و بس! که روشنگری صورت نگیرد، تا خیانتهای شرارتآمیز شماها لو نرود. ولیکن باید بدانید که آفتاب حقیقت، هیچگاه در پشت ابر نمیماند و نقشههای شوم شما همگی نقش بر آب است.
۴) ترسو:
در اینکه عدهای از اهالی از جمله سادات، ترسو هستند بنده هیچ شکّ و تردیدی ندارم وگرنه بلحاظ منافع خودشان هم که شده (بمراتب بیش از منافعی که بنده دارم) باید پیشتاز مقابله با نانکلی و زنگولهها و گوشوارههای او میشدند و بجای التماس من به آنها برای پیوستن به مبارزه، باید آنها منت مرا میکشیدند تا آنها را در این مبارزه همراهی بکنم!
فلذا اگر در جائی، کل اهالی را ترسو نامیدهام، شاید چندان بیربط نبوده است! آنها حتی جرأت نمیکنند سؤالات خود را از شورای منتخب خودشان بپرسند و از بنده میخواهند که زبان گویای آنها باشم! و اگر به جلسهای هم دعوت میکنم که بیایید به بهانهای، شیرینی و شامی با هم بخوریم و گپی با هم بزنیم، نمیآیند! چرا؟! زیرا که شورای پفیوز طی اطلاعیهای جلسه دعوتی مرا تحریم کرده است!
آیا بنظر شما ترتیباثر دهندگان به اطلاعیه شورای خائن و خودفروخته و پفیوز، ترسو نیستند؟! آیا چنین افرادی را میتوان شجاع نامید؟!
از نظر بنده، شجاع همان ۲۳ نفری هستند که آمدند و به بنده نمایندگی دادند که در مقابل دشمنانشان قد علم کنم. بقیه (از جمله جنابعالی) ترسویانی بیش نیستید اگر جزو مزدوران نانکلی نباشید.
۵) بزدل:
یادم نمیاد بجز «عشّک، غودوغ، جوجوغ و خرس» از حیوانات دیگری برای توصیف گله ملاء و ناخور روستا، مایه گذاشته باشم که اتفاقا مکرراً هم به کار بردهام و اصلا قابل انکار نیست ولیکن «بز» و «بزغاله» هم اگر در جایی گفته باشم، به همان «گوسفند» قابل الحاق است که بحثش گذشت.
من اگر به «عشّک، غودوغ، خرس و گوسفند» اشاره کردم، نوعی تعظیم را مراعات کردهام! البته «بز و بزغاله» هم چندان کوچک نیستند وگرنه باید همانند حضرت امیر(ع)، اینها را «همج رعاع» مینامیدم!
همج ...
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۶):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۴
... «همج»؛ مگسهای بسیار ریزی هستند که در تابستانهای خشک صحرا حیواناتی را میبینند و دور سر آنها یا دور قاذورات آنها میگردند. همان حکایت مشهور «مگسانند دور شیرینی»!
البته نمیشد که اینها را «همج» نامید زیرا که همج ریزتر از آن هستند که صدائی از وز وزشان به گوش برسد و حال آنکه اینها صدای عرعرشان گوشخراش است!
ناگفته نماند که تعبیر اینگونه جماعت به «همج رعاع» در بیان حضرت امیر، تمرکزی به صدای آنها ندارد بلکه «أَتْبَاعُ كُلِّ نَاعِقٍ يَمِيلُونَ مَعَ كُلِّ رِيحٍ» آنها مورد تذکر آنحضرت است. یعنی؛
تبعیت و میل آنها هدفی بجز منفعتپرستی ندارد و تابع هوای نفس خود هستند بدون کمترین پایبندی به هیچ قاعده و اصولی! فلذا هر لحظه آماده بدعهدی هستند و خیانت و شرارت!
و اما نکته آخر این فراز؛
پیشنهاد میکنم، پیامهای ۲۰۰ گانه مرا به هر کسی که از حداقل تعقل برخوردار است و لااقل، «مجنانین تیمارستانی» نیست، نشان بدهی و در نزد او ادعا کنی که؛ نویسنده این مقالات مسلسل، مخاطبین خود را «میت، گوسفند، عِشّک، غودوغوغ، جوجوغ، قورباغههای برکه و کفتار» میداند و مینامد!
مطمئناً قبل از هر چیزی، کلی خواهد خندید بخاطر این جوک مسخرهای که پرانیدهای و آنگاه واکنش جدی او را ببین که چه خواهد گفت؟
که از دو حال خارج نیست:
۱) خواهد گفت: نویسنده مقالات، قطعاً دیوانه است ولیکن محتوای مقالات و کلیه ساختارهای نگارشی آن، چنین جنونی را حکایت نمیکند!
۲) خواهد گفت: تو ۱۰۰٪ دروغ میگوئی، آنهم دروغی بزرگ و آشکار!
آری! چنین تهمتی فقط از یک کذّاب دغل بر میآید و بس که بسیار خجالتآور است.
آخر هیچ معنائی ندارد که کسی با اینهمه صرف وقت، انرژی، حوصله، دقت، وسواس و... بخواهد برای مشتی حیوان و جمعی مشنگ (ولو قشنگ!) و ابله و احمق، اینهمه نامههای فدایت شوم بنویسد.
و اما اگر چنین گزارشی را به «دیوانگان دارالمجانین» ارائه بدهی و آنها کف و سوت بزنند و تشویقات بفرمایند، تازه خواهد شد حکایت «دیوانه چو دیوانه ببیند، خوشش آید»!
و البته در گروه اطلاعرسانی شورای پفیوز، کم نیستند خفیفان و سفیهانی که دل و زبانشان برای نوشته سرگشاده تو غنج رفت!
هیچکدام از اینها مهم نیست، اما مهم اینست که اگر از گفتههای تهوعآور آنها خود تو دلت غنج رفت، بدان که دلنوشتهات، چیزی بجز استفراغ نبوده است! (البته استفراغ بمعنای عربی آن و ترجمه زبانحال آن به فارسی میشود همان راحت کردن خود بشرطی که برای بوی آن فکری کرده باشی ولیکن به هر حال، قاذورات برای همجالرعاع جذابیت دارد که باید گفت؛ گوارای وجودشان!)
ک.م.: «نسبت به منتخبین مردم بی حرمتی میکنید چه انتخاب صحیح باشد و یا غلط، شما مگر پیرو رهبر فرزانه انقلاب نیستید، ایشان با تمام قدرت از رای مردم دفاع می کند هرچند شخص نالایقی مثل حسن روحانی باشد، کمی تأمل نمایید»!!
ح.م.: این فراز از دلنوشته ک.م. را در دو بخش مورد توجه است:
۱) اهالی در انتخاب خود مرتکب خبط و خطا شدهاند و همچنان که اکثریت ملت ایران، فریبخورده و نالایقی مثل حسن فریدون را برگزیدند، اهالی روستا هم گولمال شده و این سه نالایق (و بلکه جرثومه خیانت و شرارت) را بعضویت شورا در آوردند.
۲) منتخبین مردم در هر حالتی، واجبالتعظیم هستند ولو اینکه پیاپی و مکرراً علیه موکلین خود شرارت کنند و چون ابوموسی اشعری، خیانت بورزند و ناچاریم بسوزیم و بسازیم!!!
بخش اول نکتهپرانی ک.م. نوعی اعتراف به انتخاب غلط اهالی است که «جایگاه شخصیت حقوقی» خود در قالب «شورای اسلامی» را به خائنین و حداقل «نالایق»ها سپردهاند.
خب! چنین کشف و اذعانی نیازمند تبریک است.
و اما اینکه نالایقها (که خیانتهایشان یکی و دو تا و ده تا نیست!) قابل برکناری نیستند مقوله قابل تأملی است.
انصراف موکلین از تداوم وکالت وکیل انتخابی خود، حق مسلم آنهاست و لذا اهالی حق دارند که نمایندگان خود را از عضویت شورا عزل کنند.
این مسئله که آیا با شورای خائن هم همچون رئیس جمهور خائن میشود کنار آمد و تحمل کرد یا اینکه قیاسی معالفارق است؟ جای تأمل دارد.
بنده معتقدم که قیاسی معالفارق است و هیچ لزومی ندارد که آنرا بهانه این بکنیم.
وانگهی در پیشگاه ملت ما، صرفاً ماجرای تحمل نالایقی مثل حسن فریدون، مطرح نیست که امورات ملی را به برجام گره زده بود که برای منافع ملی، اجتنابناپذیر بود. ما شاهد ماجرای دیگری هم بودیم که رئیس جمهور نالایق و خائنی توسط نمایندگان ملت در مجلس (و قبولی مقام معظم ولایت فقیه)، محکوم به «بیکفایتی» گردید و معزول گردید.
بنابراین اگر مجاز باشیم که از مدل ریاست جمهوری، الهام بگیریم، چرا بجای تحمل حسن فریدون، از عدم کفایت ابوالحسن بنیصدر نباشد؟!
...ادامه دارد.
ح.م.
اسفند۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۷):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۵
ک.م.: «اگر واقعاً دلسوز مردم و روستا هستید چرا قبل از انتخابات وارد مباحث نمایندگان نشدید»
ح.م.: «دلسوزی» زمانی ارزشمند است که قرین «دانائی» و «دلیری» گردد وگرنه هیچکدام بدون دو دیگر، هیچگونه اعتباری ندارد. و اما بعد؛
آیا هر کسی که وارد «مباحث نمایندگان روستا» شد، نشانه دلسوزی اوست؟! و احیانا اگر در جایگاه تئوریسین و دبیرکلی دو جبهه سیاسی (متشکل از حداقل بیست حزب) وارد مباحث ریاست جمهوری در سطح ملی (تاثیرگذار در سطوح فراملی) شد و در سرنوشت کلان انتخابات سراسری هم تأثیرگذار بود، دلسوزی او قابل قبول نیست؟!
آیا هر کسی که به هر علتی، وارد مباحث نمایندگان نشد یا وارد مباحث نمایندگان این روستای خاص نشد، دیگر دلسوز به حساب نمیآید؟!
مگر تنها معیار دلسوزی اشخاص، ورود به مباحث نمایندگان (آنهم فقط این روستا) شدن است؟! و به هیچ طریق دیگری نمیتوان برای یک روستا (یا یک ملت) دلسوزی بخرج داد؟!
آیا با این حرف بیپایه، میخواهی القاء کنی که بنده دلسوز اهالی نیستم؟!
و اگر فرضاً اثبات کردی که بنده دلسوز اهالی نیستم (و شما دلسوز اهالی هستید!)، مشکلات اهالی، حل خواهند شد؟!
گیریم که بنده دلسوز نیستم و فقط شما دلسوز اهالی هستید، آخر با کدام نشانه؟!
با مزدوری نانکلی؟! یا با ارتکاب خیانت و شرارت؟! و یا با حمایت از ملاء پفیوز؟!
آیا باز هم دنبال رنگرزی هستی برای جابجائی گنجشک و قناری؟!
وانگهی تا جائی که خبر دارم، در این روستا سه چهار بار انتخابات برگزار شده است که بنده علیرغم عدم وابستگی مادی و کاری به روستا، حداقل یکبار آنها را آمده و رأی دادم و برگشتم. بنابراین اینطور نبوده که اصلاً نیامده باشم و هیچگونه اهتمامی نداشته باشم.
از همه اینها گذشته الآن مگر دعوا بر سر اینست که چه کسی آمده و چه کسی نیامده؟!
ورود بنده در قضایای اخیر، وقوع شرارت شیاطینی است که مصمم گشتند تا ضمن تخطئه حیثیت اجداد اهالی و با توسل به بهانههای واهی، سادات را از حق مسلم خود محروم سازند.
دعوای من اساسا این نیست که چرا اهالی به این سه نفر رأی داده یا ندادهاند! بلکه اینست که چرا به مزدوری نانکلی درآمده و به اهالی (بویژه سادات)، خیانت ورزیده و مرتکب شرارت شدهاند؟!
هیچ فرقی هم ندارد که عنوان «نمایندگی اهالی» را یدک میکشند یا نمیکشند.
👌 عضویت در شورا هیچگونه حق و مصونیتی برای ارتکاب خیانت و شرارت ایجاد نمیکند.
لطفا به اهالی آدرس غلط ندهید و صحنه جرم را تغییر ندهید.
ک.م.: «چرا افراد مد نظر خودتان و یا دلسوز، بی ریا، با تقوا و مومن ،دست پاک و یا باسواد و نخبه برای مردم معرفی نکردید، هرچند اصلاً نبودید ،حتی روز رای گیری که موضع تان برای افراد صالح باشد»
ح.م.: منظورت اینه که اگر کسی افرادی با ویژگیهای مذکور را معرفی نکند، حق موضعگیری و اظهار نظر در باره مسائل روستا و قضاوت در باره عملکرد افراد مؤثر در سرنوشت روستا را ندارد؟!
آیا بنظرت کسی که در این روستا به هر علتی، خانهای ندارد و بالتبع هیچگونه رابطه منطقی هم با شورای روستا ندارد، نباید در این امور دخالت بورزد؟!
آنزمانی که جنابعالی (در آستانه ورودی به محل رأیگیری) با بالا و پائین انداختن کله مبارک خود، تعیین میکردی که از چه کسی رأی گرفته شود و از چه کسی رأی گرفته نشود، معیاری داشتی یا خیر؟ و آیا تنها معیار شما این نبود که داوطلب رأیدهی، از اهالی روستا به شمار میرود یا نمیرود؟ از کجا معلوم که اگر بنده میآمدم و بعلت نداشتن خانه در روستا با کله سربالای جنابعالی مواجه نشده و دستخالی بر نمیگشتم؟!
آیا اگر لیستی یا کسی را معرفی میکردم با همین شروطی که برشمردی، آیا خود تو اگر در لیست من نبودی، اعتراض نمیکردی که آهای أیهاالناس! چرا کسی که در اینجا خانهای ندارد در امور اهالی روستا دخالت میکند؟! و میخواهد آدمهای خودش را بر اهالی تحمیل کند؟!
همین رفتاری که الآن با همین دیدگاه میورزید و اینکه چرا کسی که در این روستا رفت و آمد و حضور چندانی نداشته است، در امور (راهبردی) روستا به خود اجازه میدهد حرفی بزند و سؤالی بپرسد و...؟!
چنانچه میآمدم و لیستی ارائه میدادم و اتفاقا برنده هم میشدند و جنابعالی و همپالگیهایت رأی نمیآوردید، خداوکیلی چه المشنگهای بپا میکردید که ای داد ای دود! چرا کسی که در اینجا خانه و آب و گِل و گُلی ندارد، سرنوشت اهالی را رقم زده است؟! و جوسازیهائی از این قبیل و الخ!
بنابراین اگر دخالتی نورزیدم، فرصت مطلق را به شما سپردم و از این لحاظ اتفاقا خیلی هم باید خوشبحال باشید و سپاسگزار نه اینکه ادای شاکی و طلبکار را در آورید.
آیا گمان نمیکنی که حرف منصفانهای را بر قلم خود نمیلغزانی؟!
نیامدم تا ...
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۸):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۶
... نیامدم تا شماها راحت باشید ولیکن نیامدنم به معنای این نبود که اجازه شرارت و خیانت داشته باشید. اگر شورای خائن با حمایت ناخور پفیوز، خیانت نمیورزیدند بنده هرگز وارد مسائل روستا نمیشدم و اجازه میدادم که اهالی خودشان در امور خودشان تصمیم بگیرند. ولیکن وقتی خیانتهای شرارتآمیز شماها، حیثیت اجدادی مرا و اهالی را زیر سؤال برد، ناچاراً لازم به دخالت شدم.
فردای روزگار هم که معضلات راهبردی روستا حل گردید باز هم روال سابق برقرار خواهد بود؛ نه میآیم و نه دخالتی میورزم. مگر آنکه بخواهم در اینجا منزلی برای خود بنا نهم.
مضافاً که امکان جذب سرمایهگذاری بنیادهای خیریهای، انگیزهای را رقم زده بود که اگر بخوبی پیش میرفت همه اهالی تا نسلهای متوالی بعدی خود از نتایج درخشان آن بهرهمند میشدند. آنگاه شاید متوجه میشدید، دلسوزی یعنی چی؟! افسوس که به همه چیز گند زدید!
بگذارم و بگذرم که خدمتی که مخالفت شد و خیانتی که حمایت شد، هیچ نقطهای برای این مطلب باقی نگذاشت که شماها جرأت کنید و خود را دلسوز اهالی، قلمداد کنید و...!!!
ک.م.: «خودتان برای روستایی که دم از آن میزنید رای ندادید و حال با این ادبیات از قبیل خائن، ترسو ،بزدل، جاسوسی ،رشوه گیر، مال مردم خور»
ح.م.: این فراز از حرافی جنابعالی، دارای دو قسمت است:
- رأی ندادن من به شورا
- اتهامات من به اهالی!
۱) رأی ندادنم را در فراز قبلی توضیح دادم. ولیکن مهمتر از انتخاباتها مطلب «سرشماری روستا» بود که آمدم و شرکت کردم تا کمکی به افزایش آمار اهالی کرده باشم که یکی از شاخصهای تخصیص امکانات و تسهیلات است.
ایفای نقش برای افزایش آمار بمنظور بسترسازی برای جذب تسهیلات و امکانات به نفع اهالی (بدون آنکه خودم شخصا در آنها ذی نفع باشم) آیا دلسوزی و اهتمام به امور اهالی محسوب نمیشود؟!
صرفنظر از این مسائل فرعی، مهمتر این است که؛ بنده طی دهها سؤال منطقی، خواستار پاسخگوئی به سؤالات و ابهاماتی شدم که جنبه راهبردی برای «هست و نیست و نیز حیثیت سادات و بلکه کل اهالی» دارد. حالا شما در چنین معرکهای خطیر، طفره رفتن متهمین را با چنین اتهامات سخیفی، فراهم میسازی؟! چرا؟! دنبال چی هستی؟! در پی پنهانکاری و مخفیسازی چه خلافها و جرائمی هستی؟!
حمایت تو از شورای پفیوز (با الدنگهای لکّاتهای که دور خودشان جمع کردهاند) چه سر و سرّی داری که سنگشان را به سینه میزنی؟! فقط فراموش نکن که پرونده بازرسی استانداری هنوز هم مفتوح است!
ک.م.: «روایت داریم از اهل بیت (ع)که مردم را با القاب بد و لقب جار نزنید»
ح.م.: ایکاش سند این ادعای خود را هم ارائه کنی. تا جائی که بنده از روایتهای اهل بیت(ع) خبر دارم؛ جار زدن مردم با «لقب» و کنیه، هیچگونه محدودیت و ممنوعیتی ندارد. چنانکه شخص شخیص پیامبر اعظم(ص) حضرت امیرالمؤمنین علی(ع) را در جایی «ابوتراب» صدا کرده بودند. در این مورد بخصوص شاید گفته شود که راوی سنی بوده ولیکن با لقب صدا کردن دیگران، در بین اهل بیت علیهم السلام، هم مرسوم بوده است و حتی قرآن هم مکررا بدان مبادرت دارد.
و اما «القاب بد» و ناخوشایند. در اینخصوص هم ممنوعیتی سراغ ندارم. شما اگر سراغ دارید مدرکش را به اشتراک بگذارید. فرضا اطلاق عنوان «ابو لهب» به یکی از عموهای پیغمبر اکرم(ص) که در قرآن از طرف خالق متعال فرمایش شده، احتمالا از نظر شما در زمره «القاب بد» است که قرآن مرتکب شده!
یا عنوان «ابوجهل» که پیامبر به کسی نسبت دادند که در بین مردم به «ابوحکم» مشهور بود. آیا بنظرت پیامبر اعلم(ص) مرتکب خبط و خطا شده است العیاذ بالله؟!
بله! اطلاق القاب ناسزا و دروغین حتی اگر خوشایند باشند، به نیکان و حتی بدان، ممنوع است. مثلا بنده ادعا کنم که «آ.سیدکاظم؛ شجاعترین فرد از اهالی روستاست» و یا بالعکس ادعا کنم «آ.سیدکاظم؛ ترسوترین فرد از اهالی امامزاده است» که هر دو عبارت غلط و دروغ است و لذا ناسزا و ممنوع. زیرا که از او شجاعتر یا از او ترسوتر هم در روستای امامزاده وجود دارد و من حق ندارم با چنین دروغهای آشکاری، اهالی را گمراه سازم.
یا فرضا ...
... ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند ۱۴۰۱
نشانی کانالهای اطلاعرسانی مسلسل حم (ویژه امور راهبردی روستای امامزاده سید علاءالدین واقع در حوزه استحفاظی فرمانداری آوج استان قزوین)؛
«سید علاءالدین»:
https://eitaa.com/joinchat/3702653133Ccc2fe714b9
«گنبد فیروزه»:
https://eitaa.com/joinchat/2306801975C4413b2537a
نشانی گروه هماندیشی پیرامون پیامهای مندرج در کانالهای اطلاعرسانی حم؛
«سید علاءالدین»:
https://eitaa.com/joinchat/3763470541Cd25cef0ad4
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۳۹):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۷
... یا فرضا من اگر کسی را با عنوان «ممدشورا» معرفی کنم، حرف غلط و نابجائی نزدهام. زیرا اولا قریب باتفاق اهالی چنین لسانی در باره او دارند و ثانیا رساترین معرفی مجمل اوست بدون آنکه بشود آنرا تحقیرآمیز یا توهینآمیز و یا حتی افتخارآمیز تلقی کرد. اما آن پفیوزی که مرا «ممدچرت» مینامد و ابداع و عامل چنین خوانشی را به دیگران نسبت میدهد (تا شاید بتواند از رسوا گشتن خیانتها و شرارتهای خود مفرّی پیدا کند!) قطعا حرف مفت و دروغی آشکار را جار زده است و لذا قابل پیگیرد کیفری هم میتواند قرار بگیرد.
کدام پیام بنده، «چرت» است؟!
(گیریم که حرفی هم چرت باشد، خب! چرا دقیقاً آنرا مشخص نمیکنید؟! مگر من وقتی آنها را به اشتراک میگذارم، از همه مطلعین نمیخواهم که اگر اطلاعات دقیقتری دارند به اشتراک بگذارند؟)
بنابراین بهتر است هنگام اتکاء و استناد به سخنان و سنت اهل بیت(ع)، قدری احتیاط بورزی که به آن معصومین، بهتان و افتراء نبندی ولو اینکه در رنگ کردن اذهان اهالی و تشویش آنها بتوانی طرفی ببندی که قاموس آفرینش اجازه نخواهد داد و رسواتر خواهی شد. خود دانی!
۲) اتهامات من به اهالی!
آنهم «با این ادبیات از قبیل خائن، ترسو ،بزدل، جاسوسی ،رشوه گیر، مال مردم خور»!
در اینجا هم منش جنابعالی رنگرزی بیش نیست و دنبال رنگ کردن اهالی هستی تا گنجشک خود را بنام قناری به مردم غالب/قالب کنی!
زهی به اینهمه انصاف و وجدان و... تو! (که ظاهراً هیچ بهرهای نداری)
از پیام شماره ۰۳۲ به بعد، به عناوینی اشاره کردم که بعنوان اتهام به بنده نسبت دادی که تماماً دروغ و تهمت بود. تو با اون هیکلت، خجالت نمیکشی، آشکارا به من افتراء میبندی؟! مگه فکر کردی که قضیه بزن در رو است؟!
گمان میکنی که حرفهای مفتی را زدی و گروه مرا ترک کردی، دیگر قابل بررسی نیست؟!
چطور میتوانی چیزهائی را به دیگری نسبت بدهی بدون آنکه هیچ مدرکی برای ارائه آن داشته باشی؟!
کلیه پیامهای مسلسل بنده در کانالم موجوده، یک مدرک بیاور و آدرس بده که من چنین واژههائی را علیه اهالی به کار بردهام. (لطفا خود بیوجودتان را قاطی اهالی نکنید)
دروغ و حقهبازی در روز روشن؟! در باره تو چه قضاوتی باید بکنیم؟! یا از عقل و شعور و منطق تهی هستی یا موادی زدهای که بدجوری تو را به هپروت انداخته است! و یا اینکه شدت مرض جهالت و غرض لجاجت در تو نهادینه شده که حاضری دیوانهوار هر یاوهای را برای خودت ردیف کنی!
البته از منظر دیگری هم میشود به قضیه نگاه کرد. این اتهامات متوجه ناخور روستا هست ولیکن از قلم بنده افتاده است و داری یادآوری میکنی ولیکن چرا ادعا میکنی که آنها (میت، گوسفند، درخواب، ترسو و بزدل) را من علیه اهالی به کار بردهام؟!
در اینجا هم اتهامات دیگری (خائن، ترسو ،بزدل، جاسوسی ،رشوهگیر، مالمردمخور) را از خودت تراشیده و به مطالب مسلسل من نسبت دادهای!
غیر از کلمه «خائن» بقیه را از خودت درآوردی و به من نسبت دادی!
چرا گمان میکنی «شگرد تحریف و تعمیم» در هر جائی، جواب میدهد و باعث رسوائی و بیآبروئی نمیشود. چرا حرف تو دهن (عبارت در قلم) من میگذاری؟!! این دیگه چه مرضیست که پیدا کردید؟! چرا حرفهای مکتوم در دل کثیف خودت را به من نسبت میدهی؟!
در کدام پیام، من اهالی را بزدل نامیدهام؟!
در کدام پیام، من اهالی را ترسو نامیدهام؟!
در کدام پیام، من اهالی را گوسفند نامیدهام؟!
در کدام پیام، من اهالی را رشوهگیر نامیدهام؟!
در کدام پیام، من اهالی را جاسوس نامیدهام؟!
در کدام پیام، من اهالی را مالمردمخور نامیدهام؟!
در کدام پیام، من اهالی را خائن نامیدهام؟!
(البته شورای روستا و مَلاء پفیوز و مجموعاً ناخور روستا را صریحاً خائن نامیدهام نه کل اهالی را)
صد البته این اتهامات متوجه جنابعالی و بقیه ارکان ناخور روستا است ولیکن بدون هیچگونه خجالت و شرم و شرفی، داری آنها را به اهالی نسبت میدهی تا مثلا اهالی را علیه بنده بشورانی! یعنی اهالی اینقدر گاگول و اسکول تشریف دارند؟!! که نفهمند آشکارا دارید رنگرزی میکنید؟!
من هنوز وقت نکردهام وارد مسائل جاسوسی، رشوهگیری، مالمردمخوری، گوسفندی، بزدلی و ترسوئیهای شماها بشوم که عجالتاً در اولویت مباحث بنده نبوده است ولیکن وقتی که بدون آنکه من کلمهای از این حرفها زده باشم دارید اعتراف میکنید، مقوله دیگری است!
همان حکایت اینکه بعضیها بمحض دریافت اولین سیلی بابت یک خلافی، بقیه خلافهای خود را هم اعتراف میکنند!
من که عبارت «گوسفند، مالمردمخور، جاسوسی و...» را حتی به شماها هم نسبت نداده بودم اما وقتی خودت صریحاً به مالمردمخوری و جاسوسی و.. اعتراف میکنی، بنظرت اهالی چه قضاوتی باید بکنند؟!
حال که ...
..ادامه دارد.
حم
اسفند۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۴۰):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۸
.. حال که ظاهراً به هذیانگوئی از جنس هپروتیان افتاده و به کار بردن کلماتی را به من نسبت میدهی که صرفاً در ذهن خود تو دارند میچرخند! (و احیاناً احتمال میدهی که دیر یا زود در پیامهای مسلسل من هم نوشته شوند!)! شاید بد نباشد به علت چنین حالت روانی ذهنی تو اشارهای کوتاه بکنم!
و اینکه چرا مشغولیت ذهنی خودت به «گوسفند» و «مالمردمخوری» و «رشوهگیری» را اینگونه داری فرافکنی میکنی؟!
البته تقصیر خودت شد! (وگرنه من که نه کلمات «گوسفند، بز، مالمردمخور، رشوهگیر، صالح» را تاکنون به کار برده بودم و نه تمایلی داشتم به وقایع تلخی اشاره بکنم که با چنین کلیدواژههائی آمیخته و در ذهن اهالی حک شده است!)
اجازه بدهید از اینجا شروع کنم که نبودن و نیامدن مرا به روستا عیب بزرگی برشمردی!
اگرچه بنده معمولا سالی یکی دو بار و بعضا سه بار هم به روستا سر زدهام و با اینکه در اینجا منزلی نداشتم و میهمان بستگانم میشدم، بعضا تا چند روزی هم حضور داشتم.
از اینجا گذشته، در کدام جلسه منعقده اهالی در تهران، از بنده دعوت شد و من شرکت نکردم؟! حتی یک مورد نمیتوانی نشان بدهی که دعوت شده باشم اما نیامده باشم.
(البته باستثناء سالهائی که جان بر کف در پی مأموریتهای مختلفی در جبهههای جنگ تحمیلی یا در مناطق محروم و یا خارج از کشور بودم.)
ولیکن داشتم به این فکر میکردم که آیا خود جنابعالی که بعد از حفاریهای غیرمجاز و یکشبه پولدار شدن بیسوادهائی از اهالی که کارگر روزمزد کف بازار بودند، سروکلهات در روستا پیدا شد و نیامده هم (با خبط اخوی بنده!) به عضویت و حتی ریاست شورای روستا رسیدی، آیا قبل از حفاریهای غیرقانونی امامزاده هم کاری به کار روستا و اهالی آن داشتی؟!
آیا همانطور که بنده در اوائل پیروزی انقلاب اسلامی، در تکاپوی راهسازی برای روستا بودم و گزارشات مصوری از اوضاع اسفبار روستا و اهالی آن به مسئولین ذیربط و بیربط دولتی و غیردولتی ارائه میدادم و نمونهای هم در مجله سروش به چاپ رسانیدم (در شماره ۵۹ آن هفتهنامه در سال ۵۹ و مدرکش را هم به اشتراک گذاشتم)، آیا جنابعالی هم میتوانی مدرکی به اشتراک بگذاری که نشان بدهد شما هم قبل از حفاریهای غیرمجاز قدمی ولو بسیار کوچک برای پیشرفت روستا و بهبود اوضاع اهالی برداشتهای که قابل افتخار باشد؟! بسمالله!
حتی یادم نمیآید در جلسات تهران هم جنابعالی را دیده باشم! بنابراین خودت هم چندان نبودی و باز هم عیب خود را به دیگری میبندی! از بس که رندی و...!
اما وقتی دیدم در دلنوشته سرگشادهات کلماتی از قبیل «گوسفند، بز، مالمردمخوری، رشوهگیری، صالح» را ردیف کردهای، یاد زمانی افتادم که جمعی از اهالی در منزل پدر مرحوم شما بصورت ماهیانه گرد هم آمده و در باره پروژه گوسفندداری تبادل نظر میکردند. همان ۶۰۰ رأس زبونبسته اهالی که بدست «صالح» (برادر حسنشورا) سپرده بودید!
و حسابی هم «مالمردمخوری» شد و هیچکس هم جوابگوی آنهمه خسارت و خیانت نشد!
بعنوان نمونه؛ عموزاده شما (آ.سیدعبدالله موسوی) که بنده خدا اعتماد کرد و کل ۷۰۰ هزار تومان بازنشستگی خود را در آن پروژه منحوس، سرمایهگذاری کرد و نه تنها سودی نبرد که ضرر هم کرد!
(البته اولین جلسه برای پروژه مذکور در منزل پدر مرحوم ممدشورا برگزار شده بود و در مجموع، محمدتقی داودی - که میگفت؛ «جوان یعنی عِشَّک»! - محوریت آنرا بر عهده داشت! و صالح هم فقط جوابگوی او بود!!)
مجری پروژه، گوسفندها را به باد داد که یک قلم آن ادعای «میت» شدن همزمان و ناگهانی ۱۰٪ آن گله بزرگ بود! حتی وقتی پسردائی بنده (همسر همشیره جنابعالی)؛ مرحوم آ.سید آصف پرسیده بود: هنگام مرگ یکباره ۶۰ رأس گوسفند، چرا لااقل سر تعدادی از آنها را نبریدید تا حرام نشوند؟! گفته بودند: مرگشان آنقدر سریع بود که نرسیدیم حتی یکی از آنها را حلال کنیم!!
(حال پیدا کنید حسنشورا و... را در آن ماجرا که بعداً خالق حماسه چکمه سفید شد و اینک ... وو...)
البته آنزمان بنده درگیر اینگونه امور نبودم ولیکن از اخوی خود متعجبم که چرا ملاحظه کرد و پته کلیه خائنین آنقضیه تلخ را روی آب نریخت؟!!
آری! پفیوزها در ماجرای «گوسفندان» عین آب خوردن «مالمردمخوری» کردند و «رشوهگیری»هائی هم رخ داد ولیکن آ.میرشجاع بدون هیچگونه ملاحظهای باید همه آنها را به محکمه میکشید و رسوا میکرد تا امروز ما گرفتار تتمه آن «کفتارهای همیشهخائن» نباشیم!
حال، گذشتهها گذشته! ولیکن شگفتی قضیه اینجاست که چرا کلیدواژههای آن ماجرا از ذهن تو نشت میکند؟!
اصلا به درک اسفلالسافلین که در ذهن تو تبدیل به کابوس شده، اما چرا آنها را به نوشتههای من نسبت میدهی؟!!
دکتر برو دکتر!
...ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۴۱):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۱۹
ک.م.: «ما با عقل خود شعور و استدلال خود به نماینده روستا رای دادیم که روستایمان آباد باشد وهمچنین منتقد نیز هستیم( آب، برق ،گاز، آسفالت ،سد و راه) کم کاری و بی تفاوتی را نمیپذیریم..»
ح.م.: چه خوب! هم عقل و شعور در میان بوده و هم استدلال و انتقاد قرین آنست و هم هدفمندی و برنتافتن کمکاری و بیتفاوتی! به به! چقدر عالی!
انشاءالله که شما راست میفرمائید!
اما من نمیدانم چرا با این شعار تو یاد زانوی شتر مولوی افتادم؟!
آن یکی پرسید اشتر را که هی
از کجا میآیی ای اقبال پی
گفت از حمام گرم کوی تو
گفت خود پیداست در زانوی تو
در این فراز از رنگرزیهای بیپایان شماها نیز دروغ و حقهبازی میبارد. در این خصوص توضیحاتی دادهام و بعداً هم عنداللزوم بیشتر توضیح خواهم داد.
ک.م.: «گاه بیانیه میدهید میلیاردها پول می آید»
ح.م.: آمدن میلیاردها پول به این روستا آیا اشکالی دارد؟! شما چرا ناراحت شدید؟! آشفتگی و گارد مخالفت و ضدیت بستن بجای استقبال و همکاری، چه معنا و مفهومی دارد؟! از احتمال آمدن چنین وجوهی به این روستا عصبانی شدهاید یا از اینکه با وساطت غیرخودتان ممکنست تحقق یابد؟!
چقدر بخیل و حسود!
مشمئرکننده است.
ک.م.: «گاه درباره دفینه قلم فرسایی می نمایید»
ح.م.: وقتی که جنابعالی آمده و کاندید شورای روستا شدید و با حمایت اخوی بنده (که خوشخیالانه گمان میکرد لابد برادرت را وارد مقابله قضائی با اوقاف خواهی کرد!!!) رأی آوردی، بنده قدری تعجب کردم! کاظم و روستا؟! چون قبل از آن، چیزی از تحرک شما در روستا نشنیده بودم. اما حالا که میبینم به پرداختن بنده به مسئله دفینهها معترض شدهای، ناچارم متوسل به حدس و گمان شوم که نکنه خود تو را هم همانند نانکلی همین دفینهها به روستا کشانیده است؟!
ظاهراً شامّه تیزی برای زیرخاکیها دارید! تا جائی که خبر داشتم، تو هم خیلی اهل رفت و آمد به روستا نبودی، اما ظاهراً بعد از ماجرای رسوای چکمه سفید، خود را قبراق کردی که از نانکلی بیرونی و نانکلیهای درونی، عقب نمانی!
من در ابتدای امر به حفاریهای غیرمجاز، کاری نداشتم ولیکن عدو شد سبب خیر!
یکی از ملاء روستا که اصلا از مخاطبین من نبود، عین قاشقنشسته خود را انداخت وسط تا شصت مرا بیدار کند!
مسلسلدرمانی (پیامهای روشنگرانه) مرا «متنهای مزخرف» نامید!! از همانجا فهمیدم که او هم «ریگی به کفش دارد»!
اما چه ریگی؟!
اخوی برای فهم قضیه کمکی نکرد و صرفاً گفت؛ بچههای خوبی هستند و چیز بدی از آنها ندیده است! اما دیگرانی پیدا شدند که ریگهای درشتی را نشانم دادند که باز هم مهم نبودند ولیکن قسمت شیرین قضیه آنجا بود که یکی از معماهای پیچیده ذهن حلاّج مرا حل کرد. «انگیزه شخصی نانکلی برای حضور در برف و بوران و برودت بهمنماه زمستان» (که سگ را بزنی بیرون نمیرود) به بهانه متراژ خانههای اهالی چه بوده؟!
آری! اگر از دفینهها سخنی به میان نمیآوردم، هرگز این معما برایم حل نمیشد و تا ابد لاینحل میماند!
حال که جنابعالی هم با این مبحث، مشکل داری، نمیدانم آنرا به چه حسابی بگذارم؟!
آیا تو هم شریک آنها بودهای و هستی؟!
یا اینکه شریک نبودی اما خبر داشتی و باجگیری میکردی و میکنی؟!
و یا اینکه بنحوی دیگر، مزدور قضیه شدهای؟!
در هر حال مطمئنم که دیر یا زود پته پشتپردههای تو هم روی آب خواهد آمد. شب دراز است و قلندر بیدار!
ک.م.: «گاه از گذشته سخن می گویید»
ح.م.: چرا از گذشته نباید سخن گفت؟! چرا از بررسی گذشتهها وحشت دارید؟! مگر در گذشتههای شماها چه خیانتهای مگوئی وجود دارد که بحث از گذشته، ممنوعیت مطلق دارد؟! و کسی حق ندارد گذشتهکاوی بکند؟! تحقیق و تفحص گذشتهها چه زیانی به شما میرساند؟! اینهمه بگیر و ببند که «از گزشته چیزی نگوئید»، چه کسی و چه کسانی را رسوا میکند؟! آیا این مطلب، حق اهالی نیست که بدانند منافقین مؤمننما و خائنین خادمنما که دم از دلسوزی و وحدت و... میزنند، چه کفتارها و شیاطین منفوری بودهاند؟! چرا از لو رفتن جاسوسی، رشوهگیری، مالمردمخوری و گوسفندپنداری اهالی و امثالهم خود واهمه دارید؟! شماها که اینهمه بزدل و ترسو تشریف دارید، چرا به خود جرأت دادید که مرتکب «غلط اضافی» بشوید؟! وو...
جواب مفصل این حرف دلواپسانه تو را (در جواب همین حرف دلواپسانه ممدشورا) قبلاً پاسخ دادم و لزومی به تکرار آن در اینجا نیست. (به پیامهای شماره ۰۰۷ و ۰۰۸ گنبد فیروزه مراجعه کنید که در پاسخ توصیه ممدشورا بود که بررسی گذشته را بیحاصل قلمداد کرده بود!)
..ادامه دارد
حم
اسفند۱۴۰۱
کانالهای اطلاعرسانی حم؛
«سید علاءالدین»:
https://eitaa.com/joinchat/3702653133Ccc2fe714b9
«گنبد فیروزه»:
https://eitaa.com/joinchat/2306801975C4413b2537a
حسنشورا (که خود را «مالک روستا یا خان اهالی» میپندارد! و مرا «ممدچرت» مینامد! و مطالب مرا «چرندیات» قلمداد میکند!) طی اطلاعیهای نوشته که حضورش در جلسه غیررسمی نمایندگان سادات و رئیس اوقاف (به میزبانی امام جمعه محترم آوج)، به دعوت «امام جمعه آوج» صورت گرفته است!!!
👌 دروغ وی توسط امام جمعه محترم آوج، تکذیب شد. البته وی به دستور اربابش؛ نانکلی رفته بود!
@GonbadeFirozeh
ممدشورا طی اطلاعیهای نوشته که حضورش در جلسه غیررسمی نمایندگان سادات و رئیس اوقاف (به میزبانی امام جمعه محترم آوج)، به دعوت «دفتردار امام جمعه آوج» صورت گرفته است!!!
👌 دروغ وی توسط امام جمعه محترم آوج، تکذیب شد. البته وی به دستور اربابش؛ نانکلی رفته بود!
@GonbadeFirozeh
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۴۲):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی سرگشاده ک.م.) ۲۰
یک نمونه از وقایع زنجیرهای گذشتهکاوی که وقتی حلقات آنها را در کنار هم چیدم، به مطلب کلیدی و مهمی پی بردم و درسیست برای آنها که اهل فکر و دقت و نظرند:
۱) اهالی روستای کوچک و متراکم ما بعد از زلزله، (متأثر از وام دولتی و...) با ساخت و سازهای خود، حدود جغرافیائی آن را چنان توسعه دادند که از محلات قدیمی آن کمتر اثر چشمگیری بجای ماند و ابعاد آن حداقل پنج برابر وسعت یافت که البته امری طبیعی بود.
۲) در آن دوره توسعه (که از اوقاف هم چندان خبری نبود) در جمع تعدادی از سادات حسینی (که در محله شهید حسینی دورهمی دوستانهای داشتیم) صریحاً هشدار دادم؛ روزی را میبینم که برای روستا راهبند و نگهبان گذاشتهاند تا غریبهها را به روستا راه ندهند ولیکن هدفشان راه ندادن سادات به روستا است! اگر از امروز حواستان را به مسائل ذیربط و خصوصاً فلانی و فلانی و... جمع نکنید، ممکنست فردا برایتان دیر باشد!
(قصد پیشگوئی نداشتم. بلکه وقتی قطعاتی از افراد و وقایع را کنار هم جورچین میکردم، چنین استنباطی کاملا منطقی مینمود و کسی هم اعتراض نکرد که آقا، آیندهنگری نکنید!)
۳) روستا توسعه یافت، تعداد ساکنین هم افزایش پیدا کرد و روستاهای همجوار هم که ایضاً توسعه یافته بودند و لذا سروکله افرادی در روستا و حواشی آن پیدا شد که فضای فرهنگی روستا را تحتالشعاع خود قرار داد و بالتبع امنیت روانی و حتی فیزیکی روستا هم کاهش یافت.
۴) بعد از سرقتهای مشکوکی که (در خلوت زمستانه و ایبسا سازمانیافته!) از منازل برخی اهالی صورت گرفت، طی جلسهای که در منزل یکی از اهالی در صالحآباد تهران تشکیل شد، اهالی مقیم تهران که در صدد چارهجوئی برآمده بودند، به «استخدام نگهبان» متمرکز شدند ولیکن بنده در آنجلسه «استفاده از دوربینهای مداربسته» را پیشنهاد دادم و اخوی هم دنبال حرف مرا گرفت ولیکن نفراتی هم مخالفت کردند که نهایتاً هم آنها حرف خود را به کرسی نشاندند!
در حالیکه یکنفر نگهبان در صورت هجوم چند نفر سارق مسلح، تنها هنری که میتواند بخرج بدهد، نجات جان خودش است! و قطعاً حریف دزدهائی که از جاده بیایند، نمیشود و چهبسا خودش هم در بار زدن مال مردم اجبار شود که کمک بکند. و اگر دزدها داخلی باشند هم نگهبان مگر کدام محله روستا را میتواند، ۲۴ ساعته بپاید؟!
در حالیکه با سیستم مداربسته (که هزینهاش بمراتب کمتر از هزینه استخدام نگهبان است) همه محلات و معابر روستا را میشد تحت پوشش قرار داد و همه اهالی هم میتوانند بصورت آنلاین در هر جائی از کره زمین، همه محلات روستا را ۲۴ ساعته مشاهده کنند و اگر مورد مشکوکی دیدند کدی را به شماره تعریف شدهای در نزد نیروی انتظامی منطقه پیامک کنند تا گشت ذیربط برای بررسی مورد مشکوک، عازم روستا گردد و صد البته در صورت وقوع، اهالی باید مبلغی کمکی و تشویقی به ناجا پرداخت نمایند!
ولیکن این پیشنهاد توسط کسانی شدیداً مخالفت شد که بعدها خودشان بعللی مشکوک به حفاری غیرمجاز شدند!
۵) اطلاعی ندارم بعد از استخدام نگهبان، آیا باز هم سرقتی از خانه کسی صورت گرفت یا خیر ولیکن وقوع حفاریهای پنهانی و غیرمجاز انکارناپذیر است. حال در این میان، شورای فعلی چرا در صدد مالهکشی قضیه برآمدهاند، نیازمند تحلیلهای عمیقتری است.
۶) البته بعدها (بعد از آنکه تعدادی حفاری و نیز محلهگردی با گنجیاب صورت گرفت) تعدادی دوربین مداربسته هم از جیب اهالی خریداری شد ولیکن باز هم با نصب آنها و حداقل یکی از آنها در جاده ورودی روستا، با بهانههای واهی، مخالفت شد!!!
۷) مخالفین دوربین، یا ناگهان پولدار شدند و یا در صدد پولدار شدن یکشبه بودند که لو رفتند!
گذشتهکاوی به شما میگوید؛ نکات هفتگانه فوق را اگر کنار همدیگر ببینی آنگاه وضعیت جاری را بهتر درک خواهی کرد و بلکه آینده را.
حال بیا «ماجرای چکمه سفید» نانکلی و ح.ش. را هم در کنار این نکات ۷ گانه ببین تا شاید دریابی که انگیزه نهانی و خیز نامشروع، قانونشکنانه و غیرمتعارف نانکلی برای تصاحب ششدانگ روستا چه علتی میتواند داشته باشد؟!
در چنین وضعیت تحلیلی، قاعدتاً همه مسائل پیچیده میشوند ولیکن راهکار سادهسازی آنها؛ انکار، کتمان، هتاکی، فحاشی، توهمانگاری، توهین، هتکحرمت، اهانت و... نیست. بلکه حلاجی دقیقتر و هماندیشی عمیقتر و جستجوی قرینههای بیشتر پیرامون آنهاست.
قاعدتاً کسی که بهرهای از «عقل و شعور» داشته باشد، صورت مسئله را پاک نمیکند بلکه جوانب بیشتری را مورد ملاحظه خود قرار میدهد.
و اما اگر کسی طرح مسئله و جوانبسنجی آنرا مورد تمسخر قرار میدهد، باید به ساقی او گفت؛ دست مریزاد!!! (البته اگر رأساً آلوده به خیانت و شرارت ذیربط نباشد)!
و سؤال آخر ..
...ادامه دارد
حم
اسفند ۱۴۰۱
صدور قرار «منع تعقیب» مجید نانکلی؛ رئیس اداره اوقاف بوئینزهرا توسط بازپرس شعبه اول بازپرسی دادسرای عمومی و انقلاب شهرستان قزوین و امتناع از صدور «کیفرخواست» علیه نامبرده با نادیده گرفتن دروغهای شاخدار متهم در دادخواست فریبکارانهاش علیه اموات و اجداد ۱۸گانه اهالی روستای امامزاده علاءالدین (و در واقع به علت «محکمهپسند» نبودن متن شکوائیه کیفری پسران مرحوم سیدمیربابا در دادسرای قزوین)!!!
یعنی از نظر بازپرس پرونده؛ اگر کسی علیه متوفیانی که دهها سال از فوت آنها گذشته است، اعلام جرم کند و آنها را «مجهولالمکان» جلوه بدهد و علیرغم گذشت بیش از ۸۰ سال از اظهارنامه ثبتی اراضی و املاک خودشان (که اینک دیگر مرسوم نیست) گذشته باشد و آنها بر اساس آن اظهارنامهها اسناد رسمی از مراجع ذیربط دریافت کرده باشند، ادعا نماید که متهمین به «موقوفهخواری» مشغول «میباشند»، مرتکب توهین، افتراء، اهانت، بزه و جرم نشده است!!!
ولو اینکه شاکی، کارمند/رئیس ادارهای باشد که نه تنها کلیه «تشریفات اداری» ذیربط را زیرپا نهاده باشد بلکه دست به اقدامات نامتعارفی زده باشد که شائبه تعقیب اغراض شخصی در آنها قابل احراز است!!!
و در عینحال در دادگاه بدوی، «حکم بطلان دعوا» دریافت کرده باشد!!!
و در ارتکاب اینهمه، هیچگونه مدرک محکمهپسندی هم دال بر موقوفه بودن حتی یک وجب از روستا نداشته باشد!!!
قاعدتاً صدور چنین قراری (مقدمه مختومه شدن پرونده شکایت کیفری)، قابل اعتراض است.
ناگفته نماند؛ پرونده حقوقی موضوع دادگاه تجدیدنظر آوج، به قوت خود باقیست که در تاریخ ۱۴۰۲/۰۳/۰۳ برگزار خواهد شد.
اعتراض به رای بازپرسی قزوین علیه نانکلی.pdf
28.3K
متن اعتراضیه علیه رأی بازپرس دادسرای عمومی و انقلاب (کیفری) قزوین که دیروز (۱۴۰۱/۱۲/۲۴) با پیگیریهای آ.سیدمیرشجاع در آوج به ثبت رسید.
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۴۳)
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(گزارش مغرضانه ممدشورا) ۱
بعد از شکست اهالی در «طرح گلهداری» (و بیاعتنائی صاحبان سهام به هشدارهای جدی اخوی در دهه هفتاد)، در دهه هشتاد، مبلغ ۶۰۰/۰۰۰ تومان به بقعه مبارکه امامزاده علاءالدین، تخصیص مییابد اما هیئت امناء وقت، بدون هیچگونه تعاملی با بخشداری آوج و تعلل عجیبی که بعمل میآورند، اخذ آن مبلغ از کف میرود!
(آیا صرفاً تعلل سادهای بود یا دستهای پشتپردهای هم داشته که ویرانی بقعه مبارکه و روستا را بر آبادانی و عمران آنها ترجیح میدهند؟! و چرا؟!)
تا اینکه با اطلاعرسانی دیرهنگام آقای حمداله داودی به آ.س.میرشجاع، وی وارد ماجرا میشود که البته بعلت منقضی شدن مهلت آن، احیاء نمیشود.
ولیکن مراجعه مذکور، سبب میشود که برای ایشان، تکلیفاً حکم دهیاری صادر گردد، بدون آنکه اهالی روستا نقشی در آن یا همتی برای بهرهمندی از فرصت (دورههای اول تا سوم) شورا داشته باشند!
آ.میرشجاع، انتخابات نخستین دوره شورا (همزمان با چهارمین دوره شورا در سایر روستاها) را در سال ۱۳۹۲ برگزار میکند که اولین انتخابات رسمی روستا به شمار میرود و آقایان؛ حسنشورا + علیشورا + آ.س.حسین حسینی، بیشترین رأی را کسب کرده و آ.س.حامد (پسر برومند آ.س.میرشجاع) را بعنوان دهیار انتخاب میکنند ولیکن دهیاری کماکان در اختیار پدرشان است.
و در همین اولین دوره شوراست که بین رئیس شورا (حسنشورا) و نانکلی، تبانی مخفیانه منجر به عملیات خائنانه چکمه سفید، صورت میگیرد!
در این دوره، دهیار بر شورا مسلط است که قاعدتاً مورد پسند اعضای شورا نیست. عضو سید شورا دچار کمکاری در فعالیتهای موظف خود میشود فلذا دهیار که با سفارشات خاص خود در روی کار آمدن این سه نفر دخیل بوده، تصمیم میگیرد که به عضویت او (که از قضا خواهرزاده خودشه) خاتمه داده و نفر چهارم از منتخبین اهالی را وارد شورا نماید که اعضای غیرسید التماس میکنند تا دهیار از این تصمیم خود منصرف شود و دهیار هم سادهانگارانه میپذیرد فلذا نخستین شورای روستا بصورت دو نفره و تقریباً تشریفاتی به فعالیت خود ادامه میدهد. آندو حسنآبادی در ظاهر مطیع بیچون و چرای آ.میرشجاع اما در خفی دنبال اغراض شخصی خود بودند و بنده چنین مماشاتی را از خطاهای مدیریتی اخوی میدانم!
در همین دوره، آقای احمد داودی هم وارد تبانی با اوقاف شده و حماسه مراسم بزرگداشت امامزادگان را میآفریند که با سخنرانی بنده در آن (با تدبیر دهیار)، نقشههایشان بر باد میرود و تبدیل «سادات مالک» به «سادات مستأجر» ابتر میشود!!
در سال ۱۳۹۶ دومین دوره شورای روستا (پنجمین دوره انتخابات سراسری شوراها) به آقایان؛ ممدشورا + کاظم موسوی + احمد حسینی میرسد (که هر سه نفر از سادات بودند و نشانگر آنکه اهالی، اعتمادی به غیرسادات نورزیدهاند که قاعدتاً نتیجه افشاگریها و هشدارهای بنده بود) ولیکن دهیار مد نظر آن (آ.س.محمود حسینی)، مقبول بخشداری/فرمانداری آوج قرار نمیگیرد! که این ظاهر قضیه، باطنی هم داشته است!
و بالاخره ششمین دوره شورا (در این روستا سومین دوره) مجدداً بنام آقایان؛ م.ش. + ع.ش. + ح.ش. ثبت میشود که ایضاً موفق به معرفی دهیار بومی نمیشود!
این دوره را میتوان «دوره رهاشدگی روستا» از طرف آ.میرشجاع تلقی کرد که نتیجه تغییرات مدیران سیاسی آوج هم بود!!
و اما بررسی «اطلاعرسانی دقیق» ممدشورا و رنگرزی خاصی که بدان معتاد است:
م.ش.: «انشاالله که بتونم اطلاع رسانی دقیقی انجام بدم
اول از وقفنامه..
تا آنجا که من اطلاع دارم و نظر شخصیه وقفنامه جعلی وجود نداره یک وقفنامه اصلی هست( که تا روز جلسه در اوقاف) اداره اوقاف نداشت
و یک برگه ایی هست که طبق گفته امام جمعه آوج و خود اداره اوقاف تایید نامه وقفنامه اصلی است که وارث و کاتب بعد از فوت وقف کنندگان با این برگه وقفنامه اصلی را تآئید کرده اند
و چون تا یک سال پیش اداره اوقاف وقفنامه اصلی را نداشت به هر دلیلی این برگه تآئیدیه را برای اداره اوقاف مستند کرده بود
که بعد از به دست آوردن وقفنامه اصلی(کپی) که در جسله اتفاق افتاد
عزیزانی که در جلسه شرف حضور داشتند مشاهده کردند که مدیر اداره بیان کرد که ما هم همینو که شما قبول دارید منم قبول دارم بعد از آن هم متکی شده اداره اوقاف به وقفنامه اصلی و صورت جلسه..
و در اوایل دوریه پنجم شورا با در خواست سید میرشجاع برای اولین بار با حضور آقاسید کاظم سید احمد و من بعنوان اعضا شورا و سید محمود فرزند مرحوم سید موسی همراه سید میرشجاع راهی اداره اوقاف شدیم در بویین زهرا وقتی به درب ورودی اداره رسیدیم سید میرشجاع گفتند که یک مقدار در درب اوقاف فاصله بگیر و ماشین را پارک کن بعد پیاده شدن از ماشین ایشون پیاده نشدن و گفتند من نمی آیم شما بروید 😇🤔
..ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند۱۴۰۱
برشی از یک گفتگوی صمیمانه (بین ح.م. و م.ش.) در موضوع وقفنامه معتبری که باید امین موقوفه در اختیار داشته باشد!
امین موقوفه در این گفتگو ادعا میکند که تنها مدرک معتبر همان وقفنامهای است که اداره اوقاف نداشت و آ.سیدمیرشجاع در جلسه 1400/11/23 تحویل نانکلی داد! و کمیته تحقیق اوقاف هم آنرا تأیید کرده است!
اولا) وقفنامه مذکور را آ.سیدمیرشجاع در سال 1395 هم طی یک نامه رسمی تحویل اوقاف داده بود و هامش رئیس وقت هم در آن ثبت شده و بنده عینا همه را به اشتراک گذاشتم.
ثانیا) اگر کمیته تحقیق اوقاف صحت و اعتبار آنرا تأیید کرده است، پس چرا نانکلی 40 روز پس از جلسه 1400/10/23 در بخشنامه خود برای شورای روستا، مجددا به وقفنامه جعلی استناد میکند؟! و شورا چرا در قبال این تخلف (نادیده انگاشتن وقفنامه مؤید) سکوت میکند؟!
و همچنین چرا نانکلی در شکوائیه خود (1401/5/12) علیه اجداد اهالی، هیچ اشارهای به وقفنامه اصلی (که به تأیید کمیته تحقیق اوقاف هم رسیده)، نمیکند؟! و فقط متن تایپشده وقفنامه جعلی را به دادگاه ارائه میدهد؟!
بنابراین گفتههای ممدشورا با واقعیتهای ماجرا هیچگونه همخوانی ندارد. چرا؟!
آیا وی کماکان در صدد فریب ما نیست؟!
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۴۴):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی گزارش م.ش.) ۲
...اقا سید کاظم و سید احمد و سید محمود همراه من داخل دفتر رئیس وقت اداره رحمانی شدیم
بعد سلام ووو تا متوجه شد از روستای امامزاده آمده ایم با الفاظ زننده مثل این کلمه(برید پی کارتان موقوفه خوران)
حتی نزدیک بود بین ما و ایشون درگیری فزیکی بعمل بیاد
بدون هیچ نتیجه ایی اوقاف را ترک کردیم و نیامدن سید میرشجاع داخل اداره هم برایمان نامفهوم مانده..»
این گزارش ناقص م.ش. در سه قسمت قابل بررسی است:
۱) مسئله نحوه وصول وقفنامه به اوقاف
۲) مسئله تهمت رکیک رحمانی به اهالی
۳) مسئله کارکرد آ.سیدمیرشجاعالدین
در مسئله نحوه وصول وقفنامه به اوقاف، طی پیامهای سابق و لاحق خود، باندازه کافی، توضیح داده و مدارک و مستندات ذیربط را در حدفاصل پیامهای شماره ۱۲ و ۱۳ کانال سیدعلاءالدین به اشتراک گذاشتم و در پیام شماره ۱۹ در باره تفاوت وقفنامههای اصلی و جعلی، توضیح دادهام که با توجه به آنها و نیز تصاویر باشتراک گذاشته از وقفنامههای جعلی، دروغهای شاخدار ممدشورا آشکار میشود.
هدفگیری این قسمت از رنگرزی ممدشورا مقصر جلوه دادن آ.میرشجاع در قضیه ورود مداخلهجویانه اوقاف است که البته فرافکنی بسیار سخیفی است برای رد گم کردن خیانتهای خود!
در کانال قبلی (سید علاءالدین) خود مفصلاً توضیح دادم؛ کسانی که پای اوقاف را برای اولینبار (قبل از ۱۳۶۲ و بلکه قبل از انقلاب اسلامی) به این روستا باز کردند، هماکنون به رحمت خدا رفتهاند و ما احتمال میدهیم که نیّت خیری داشتهاند! حتی آنها که این روستا را خالی از سکنه (و سادات هجرتکرده!) جلوه دادهاند! و برایشان آرزوی عفو و غفران داریم.
و همچنین توضیح دادم که در ماجرای پیگیری احداث سد خاکی دلیکلیقیه بمنظور تأمین پایدار آب شرب اهالی، توسط آ.س.میرشجاع در سال ۱۳۷۵، اداره اوقاف صرفاً متوجه میشود که گزارش «هجرت سادات» از این روستا کذب بوده است و ظاهراً ۲۰ سالی را هم به سکوت میگذراند!
ولیکن به ضرس قاطع میتوان گفت که پای مداخلهجویانه اوقاف با چکمه سفید اما با قلب سیاه نانکلی به این روستا در بهمنماه ۱۳۹۴ رخ داده است و پیامد آن شاهد مکاتباتی بودیم که بین اوقاف و نخستین دهیار روستا (آ.میرشجاع) در سال ۱۳۹۵ روی داد که توضیحات و مدارک ذیربط را مفصلاً در کانال قبلی به اشتراک گذاشتم.
باز کردن پای دخالت بیترمز اوقاف به این روستا بمنظور تکمیل طرح هجرت [فراری دادن] سادات صورت گرفت که بلاتردید امری خیانتبار و شرارتآمیز بوده است. فلذا این سؤال خیلی جدی مطرح شد که مقصر/مقصرین قضیه کیست/کیستند؟!
میزبان ماجرای چکمه سفید و همپالگیهای وی، طی یک «جنگ روانی تمامعیار» و بهرهگیری از صنعت رنگرزی خود، آ.میرشجاع را چنان مقصر اصلی جلوه دادند که زمینههای ترور شخصیتی و حتی فیزیکی او و پسرش را براحتی فراهم ساختند.
و این شانتاژها و جوسازیهای ناجوانمردانه و رذیلانه خود را آنچنان دنبال کردند که برای خونخواهی «تنها دهیاران بومی روستا» کسی حتی جرأت طرح سؤال و استفهام هم به خود ندهد!
شورای جاری روستا (منتخبین ۱۴۰۰) در جوسازی و شایعهافکنی و دروغپردازی و رنگرزیهای مذکور، سنگ تمام گذاشتند تا با یک تیر چند نشان را بزنند:
۱) علت تحمیل دهیارهای غیربومی، عیان و بیان نشود تا تخلفات عدیده اعضای شورا مکتوم بماند که بدترین آنها همکاری با سیاستهای کثیف نانکلی برای پیشبرد توطئه خالیسازی روستا از سکنه است.
۲) کسی را که در مقابل نانکلیهای برونی و درونی، سینه ستبر کرده، از حیّز انتفاع ساقط گردانند تا بلعیدن ششدانگ امامزاده بمنظور دستیابی به دفینههای پراکنده در روستا برای آنها راحتالحلقوم باشد!
پیامهای مسلسل بنده در کانال قبلی، موجب رسوائی همه آنها شد که پیوسته در صدد خیانت علیه اهالی و شرارت علیه سادات بودند. فلذا گارد شدیدی علیه بنده بستند و ناخور روستا به حرکت در آمد تا مانع افشاگریهای بنده گردند، غافل از اینکه آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند!!
در این میان، شاهد فعالیت مجازی شگفتانگیزی از سوی یکی از اعضای خائن شورا بودیم و هستیم که علیرغم توضیحات مستند کانال سیدعلاءالدین، هنوز هم دست از توطئه کثیف مذکور نکشیده و کماکان در حال شانتاژ حرفهای کذبی است که پنبه آنها زده شده ولیکن وی هنوز هم میخواهد به رنگ کردن اهالی ادامه بدهد!
او در حالی که خود را ظاهراً معترض قضیه دخالت اوقاف در امور روستا وانمود میکند، خود به خدمت رسمی اوقاف بوئینزهرا در آمده است و عنوان توخالی امین اوقاف را هم با افتخار تمام، یدک میکشد بدون آنکه در این چند سال توانسته (یا خواسته؟!) باشد که حداقل ۱۰٪ از حدود ۱۰۰/۰۰۰ مترمربع از دو دانگ موقوفه امامزاده را از موقوفهخوارها پس بگیرد!!
..ادامه دارد
حم
اسفند۱۴۰۱
بسمه تعالی
قابل توجه اهالی محترم امامزاده علاءالدین
علاءالدین در افق آینده؛
(قسمت ۰۴۵):
پاسخ حرافیهای ملاء روستا؛
(ادامه نقادی گزارش م.ش.) ۳
ممدشورا در حالی منکر وقفنامه جعلی میشود که رؤسای سابق و فعلی اوقاف بوئینزهرا کلیه مکاتبات خود با شورا و دهیار روستا را بدان مستند کردهاند!
ممدشورا در حالی منکر وقفنامه جعلی میشود که نانکلی در پروندهسازی علیه اجداد اهالی، همان وقفنامه جعلی را ضمیمه مستندات خود و دادخواست ابطال اظهارنامههای ثبتی آنها کرده است!
ممدشورا در حالی منکر وقفنامه جعلی میشود که نخستین دهیار روستا (آ.میرشجاع) طی دو فقره نامه در سال ۱۳۹۵ به مقابله با مفاد آن پرداخته است و دومین شورای روستا هم اساسا بمنظور دریافت جواب همان نامهها عازم اوقاف بوئینزهرا شده است که آ.میرشجاع به علتی خاص، از ورود به اوقاف، منصرف میشود و حال وی دارد از آن مراجعه، گزارش میدهد. اگر وقفنامهای جعلی در کار نبود، نیازی هم به تحریر نامههای ۳ و ۵ صفحهای دهیار وقت در سال ۹۵ نبود که هر دو به امضاء تعدادی از اهالی سرشناس روستا هم رسیده بودند و بالتبع نیازی هم نبود که آ.میرشجاع اعضای جدید شورای روستا را به بوئینزهرا بکشاند تا پیگیر جواب رسمی آن نامهها باشند و حالا شاهد گزارش نحوه مراجعه و پاسخ هتاکانه رئیس وقت اوقاف توسط خود وی باشیم.
ممدشورا در حالی منکر وقفنامه جعلی میشود که جلسه ۱۴۰۰/۱۰/۲۳ بمنظور مقابله با آن تشکیل شده تا اداره اوقاف بجای آن، وقفنامه اصلی را «معیار تفاهم و عمل» خود قرار بدهد.
ممدشورا در حالی منکر وجود وقفنامه جعلی میشود که بنده هر سه تصویر معطوف به آنرا در کانال خود به اشتراک گذاشتم. هم وقفنامه بدون هیچ مهر ۱۲۹۷ قمری ملاعبدالجواد را و هم وقفنامه با مهرهای ناشناس ۱۲۹۷ وی را و هم متن تایپ شده آنها توسط اوقاف قزوین را.
بنظر شما ممدشورا چرا علیرغم اینهمه مستندات مسلم و غیرقابل انکار در مسئله وقفنامه جعلی، لجوجانه منکر وجود آن میشود و مینویسد: «انشاالله که بتونم اطلاع رسانی دقیقی انجام بدم
اول از وقفنامه..
تا آنجا که من اطلاع دارم و نظر شخصیه وقفنامه جعلی وجود نداره»!!؟؟!!
خود اوقاف نه تنها منکر وقفنامه جعلی نیست بلکه با استناد بدان، خون اهالی را تو شیشه کرده است ولیکن ممدشورا منکر وجود آنست.
خود نانکلی طی صورتجلسه ۱۴۰۰/۱۰/۲۳ خود با اهالی پذیرفته که وقفنامه ناسخ ۱۲۹۹ قمری را معیار تفاهم و عمل خود قرار بدهد (نه وقفنامه منسوخ ۱۲۹۷ قمری را) و اهالی حاضر در جلسه هم آن را امضاء میکنند از جمله آ.میرشجاع ولیکن ممدشورا بر خلاف اهالی، آنرا امضاء نمیکند! چرا؟! زیرا معتقد است و اصرار دارد که وقفنامه جعلی، اصالت دارد؟!! (که طبق آن، میتوان سادات را از صحنه حذف کرد و چهاردانگ آنان را تصاحب کرد)!
دشمنی با سادات از این آشکارتر؟!!
آری! آیا ممدشورا گرگی در پوستین میش نیست؟! آیا چنین خائنی، صلاحیت دارد که امین موقوفه باشد؟! و نماینده اهالی که قریب باتفاقشان از سادات هستند؟!!
و اما وقفنامه اصلی؛
همانطور که در کانال سیدعلاءالدین توضیح دادم، مدرکی که بتوان آن را «وقفنامه» تلقی کرد، اساسا وجود خارجی ندارد. نه چنین مدرکی در اختیار احدی از اهالی است و نه در اختیار ادارات اوقاف و ثبت و غیرهما و نه اثری از واقفین یا بازماندگانی که در جای قابل قبولی، احراز هویت شده باشند!
ولیکن آنچه در دست سادات است، صرفاً صورتجلسهای است که دارای چندین ادعاست:
۱) واقفینی بنامهای محمدحسینخان و محمدکاظمخان که در زمان تحریر صورتجلسه مذکور (۱۲۹۹ قمری) «مرحومان مغفوران» بودهاند.
۲) چهاردانگ مزرعه امامزاده علاءالدین، وقف خاص سادات حسینی و موسوی خاصی شده است.
۳) دو دانگ مزرعه مذکور وقف خاص بقعه مبارکه امامزاده علاءالدین شده است. (یعنی که در زمان تحریر صورتجلسه، این قطعه - پلاک ۱۱۷ از ۱۰ فرعی قزوین - مزرعه بوده و هنوز به روستا تبدیل نشده بود!)
۴) تفکیک ششدانگ امامزاده به وقفیه ۴ و ۲ دانگ و تحدید جغرافیائی آنها از روی «سجل مرحوم محمدحسینخان» رونویسی شده است.
۵) علت تنظیم صورتجلسه مذکور، حل اختلافی بوده است که بین «مالک» و «وقف» دیگر نباید تکرار شود.
۶) نسخهای از این صورتجلسه حل اختلاف ۱۲۹۹ قمری با عنوان «سواد وقفنامچه» در اختیار پسر ارشد محمدحسینخان قرار میگیرد تا عنداللزوم مورد استناد قرار بگیرد.
۷) در این صورتجلسه هیچگونه شرط و شروطی از قبیل؛ «حضور و حیات» برای بهرهمندی سادات حسینی و موسوی خاص از چهاردانگ مایملک خود، قید نشده است.
اکثریت سادات امامزاده علاءالدین (از جمله بنده حقیر) با مفاد این صورتجلسه (مشهور به وقفنامه اصلی) مشکل و زاویه چندانی ندارند. اما اداره اوقاف، بنای برتافتن آنرا ندارد و (علیرغم ص.ج. ۱۴۰۰/۱۰/۲۳) ترجیح میدهد به ص.ج. ۱۲۹۷ق. (که چیزی بجز «اختلاسنامه خطرناک» نیست!) بچسبد!!
..ادامه دارد.
حسینی منتظر
اسفند۱۴۰۱
متن تایپ شده وقفنامه اصلی که در پرونده اوقاف مفقود است! این «صورتجلسه حل اختلافات» دو سال بعد از «صورتجلسه عقد اختلاسات» توسط ملاعبدالجواد یعنی در سال ۱۲۹۹ قمری (مقارن ۱۲۶۰ هجری شمسی) تحریر شده است و علیمحمدخان (پسر یکی از واقفین مرحومان مغفوران اصلی) هم در سجلات آن، تأییدیه نوشته و کلمات «مالک» و «وقف» را به کار برده است.
در مورخه ۱۴۰۰/۱۰/۲۳ ریاست وقت اداره اوقاف بوئینزهرا طی صورتجلسهای با اهالی روستا، پذیرفته است که این متن را ملاک عمل و تفاهم قرار دهد ولیکن در عمل (نامهها و بخشنامههای بعدی) آن را کاملاً نادیده گرفته است!
که نشان از حیله و نیرنگ وی دارد و علت فریب و دغل وی را باید (از مداقه در ماجرای چکمه سفید) یافت و افشاء کرد!