به نام خالق چشمهایت❤️🩹
سلام فرشتهی زیبای من
من آن شبی عاشقت شدم؛ که برای ولیمهی محمد و ثنا، در رستوران بودیم.
تو خواهر محمد بودی؛ و بینهایت شبیه به او. هم سادگیات، هم زیباییت...
آن دختر هایی که لباس های تنگ پوشیده بودند و در دریای آرایش شنا کرده بودند؛ حالم را بد میکردند.
عوضش از اول تا آخر مراسم، به تو خیره شده بودم. به موهای سیاه و لختت، به چشم های مشکیات، به ابرو های مشکیات، به تضاد قشنگ سرخی لب و سفیدی پوستت، به مانتوی سورمهای و بلندت و به حیا و نجابتت.
از آن شب، به نظرم رنگ سورمهای زیباترین رنگ دنیاست. مانتویی که پوشیده بودی، خیلی بهت میامد.
من عاشق عینک گردت که همش تمیزش میکردی شده بودم... کاش من هم عینکی بودم.
تنها چیز غیر ممکن در زندگیام؛ نرسیدن به توست.
از آن شب به بعد، فهمیدم که مال من هستی.
ما قرار بود دنیایمان را باهم بسازیم.
میزی که جلوی در ورودی بود؛ میز ما بود. میز من و بقیهی دوست های محمد.
من تیشرت سبزلجنی با شلوار جین بگ مشکی پوشیده بودم.
ته ریش مشکی دارم. چشم هایم هم قهوهای روشن است.
من را یادت هست؟
با شناختی که من از محمد در این چهار سال رفاقت پیدا کردهام؛ میدانم اگر چیزی از تو بگویم مُردنم کاملا طبیعی است.
در این چند سال، ما پنج نفر همهی زندگی یکدیگر را فهمیدهایم.
محمد هم همه چیز را میگفت؛ همه چیز غیر از تو. ما فقط میدانستیم یک خواهر دارد. نه میدانستیم اسمت چیست، نه اینکه چند سالت است و نه چیز های دیگر.
و تو تنها موردی بودی که درموردت نباید با محمد حرف زد.
تا اینجا کار خیلی سخت شده است.
ولی خب... من به محمد میگویم. راه دیگری غیر از این نیست. فوقش دوتا سیلی و سه تا لگد میخورم دیگر.
به جای من، مراقب خودت باش! خداحافظ عشقی که اسمت را نمیدانم.
_از طرف مهدی، دوست محمد.
_اِلآی وصالی
سرمهای عزیز:)🌌
#متن_سبز
•متنِسبز!🇵🇸•
به نام خالق چشمهایت❤️🩹 سلام فرشتهی زیبای من من آن شبی عاشقت شدم؛ که برای ولیمهی محمد و ثنا، در
جوری که مامانم ذوق کرد و بغلم کرد برای این متن>>>>
•متنِسبز!🇵🇸•
جوری که مامانم ذوق کرد و بغلم کرد برای این متن>>>>
واقعا حس خوبیه به یه کاری علاقه داشته باشی
توش مهارت داشته باشی
و ببینی بچهت هم به همون کار علاقه داره و بهش کمک کنی🥲🫀
May 11
May 11