موهای خرمایی و چشمانی کشیدهی قهوهایات هوش و حواسم را گرفته است. احساس میکنم تو هم به من فکر میکنی... آن موقع را که نگاهت به نگاهم افتاد را یادت هست؟ برق نگاهم را دیدی؟
اما من نباید به تو فکر کنم... ما کیلومترها با هم فاصله داریم. منِ ریشویِ تسبیح به دست را چه به دخترِ مو پریشانِ بیدین؟ من آرزویم یک دختر سر به زیر با چادر مشکی بود؛ نه دختری با خط چشم یک متری مشکی! انگار خدا از دعاهایم فقط قسمت مشکیاش را فهمیده و مهر تو را بر دلم انداخته!
میخواهم فراموشت کنم؛ نمیشود. میخواهم به ازدواج با تو فکر کنم؛ نمیشود. میخواهم کاری کنم که تغییر کنی؛ نمیشود. دیگر انگار هیچی نمیشود. فقط من ماندهام با یک عالمه بنبست.
همان که من را عاشقت کرد باید این عشق را عاقبت به خیر کند. خدا کمکمان کند ثنا... خدا کمکمان کند. _آقای حسین فر حواستون به کلاس هست؟
_بله، ببخشید.
میبینی دختر جنوب؟ میبینی با من چه کردهای؟
" آرام... به آرامـــش خلـــوت فــرو رفتـــــم
من بازهم تنها شـــدم به فکـــر او رفتــــم"
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
متنِسبز!
ولی مشهدیها زندگی رو ۱۰ هیچ به ما بردن
فکر کن... میبینی داره گریهت میگیره؛ سوار یه اتوبوس میشی و میرسی به حرم امام رضا...
چقدر خوبه، نه؟
متنِسبز!
فکر کن... میبینی داره گریهت میگیره؛ سوار یه اتوبوس میشی و میرسی به حرم امام رضا... چقدر خوبه، ن
حالا ما تهرانیها چی؟
پنجره رو باز میکنی دلت وا بشه؛ دود میخوره توی صورتت.
متنِسبز!
من بهم ریختهام. فقط میخوابم و بیدار میشوم؛ جوری که انگار فلج شدهام. دیگر توانایی انجام هیچکاری
دختر دریا رو که یادتونه...؟
از قلب من؛ خون چکه میکند. هنوز هم لبخند میزنم.
از سپیدی صبح، بغض درون گلویم سنگین و سنگینتر میشود تا به سیاهی شب برسد. زمانی که شب شد، اشک میریزم و اشک میریزم؛ اما بغضم تمام نمیشود.
این مردم خستهام کردهاند. انگار زبانهایشان از آتش ساخته شده؛ قلبم را میسوزاند.
امیر مومنان... این بندهیِ حقیرِ تنهایِ خستهیِ دلشکستهیِ گناهکار هم در حرمتان جایی دارد؟ حواستان به لرزش صدای این مجنون حسینتان، هست؟!
میبینید دارم با چه حالی برایتان کاغذ سیاه میکنم؟ اشکهایم را میبینید؟ میبینید..؟
آقای امام علی؛ ببخشید اگر خطم خوب نبود. دستانم میلرزید...
_اِلآی وصالی
#متن_سبز