eitaa logo
متنِ‌سبز!
595 دنبال‌کننده
742 عکس
43 ویدیو
0 فایل
بخون عزیز من، برای تو نوشتم. آره، خودِ خود تو! دارم روحم رو براتون مکتوب می‌کنم:) کپی؟ متن ها فور بقیه‌ آزاد. شنوام @elay_13
مشاهده در ایتا
دانلود
فقط منتظرم برگردم تهران تا بترکونم انرژی زیادی دارم که می‌خوام برم باهاش همه‌جا رو سبز کنم😭✨ جییییغغغغغغ
من بین سبزه و آبیه موندم😭
متنِ‌سبز!
من بین سبزه و آبیه موندم😭
اونی که من ازش خوشم اومده شخصیت منفی کتابه😂
https://eitaa.com/GAHVE_TALKH/9751 حقیقتا اینکه توی دنیای داستان مورد علاقه‌ت زندگی کنی جالبه ولی مشکل اینجاس که داستان مورد علاقه‌ی فوق‌العاده خشن و پر از مرگه. و من ازش واقعا می‌ترسم😂
هدایت شده از 𝖬𝗎𝗌𝗂𝖼 ‌‌‌‌‌‌✿ | فور=عزل
https://www.karzar.net/192891 کارزار کاهش قیمت کتاب ؛ توروخدا بیاین امضا کنید ، کم موندیم موفق بشیما))😭💗
https://eitaa.com/maybe_writer/9041 من اکثر کتابایی که خوندم خشنه😂
روح و جسم از لای در نگاهم کرد. چشمان آبی‌اش برق زد. با لبخند کلاهم را برداشتم و تعظیم مختصری کردم. دیگر بعد از این‌همه سال فهمیده بودم چگونه دل زن‌ها را به‌دست بیاورم. _ اوه... سلام آقای داوید. توقع نداشتم این وقت شب بیاید! قفل در را باز کرد و از جلوی در کنار رفت. پف‌های لباس آبی‌اش روی زمین می‌کشید. جسمش زیبا بود؛ روحش هم همینطور. _قهوه؟ _آره. شیرین. پالتوی مشکی‌ام را روی کاناپه‌ی تک‌نفره قرمز انداختم و روی همان نشستم. _خانم راشل؛ می‌تونم دوباره کتابتون رو بخونم؟ با دو فنجان قهوه از آشپزخانه بیرون آمد. _حتما! الان براتون میارم. فنجان قهوه‌ام را از روی میز برداشتم. وقتی خم شدم، تیزی چاقوی درون جیبم پهلویم را سوزاند. _بفرمایید، یکم اصلاحش کردم. به کاغذ‌های تیکه‌پاره‌ای که جلویم گرفته بود نگاه کردم. معلوم نیست برای تک تک آن کلمات چقدر زحمت کشیده است. _ممکنه چند روز پیش من باشه؟ سرخ شد. معلوم بود که عاشق است. من هم عاشق بودم. عاشق تَنَش. _چرا که نه. خوشحالم که انقدر از کتابم خوشتون اومده. _اثر شما شایسته‌ی تحسینه خانم! من خوشحالم که افتخار تصحیح همچین شاهکاری رو دارم. سرش را پایین انداخت و لباسش را درون مشتش جمع کرد. بیش از پیش سرخ شده بود. _همچین حرفی رو نزنید آقای داوید... جرعه‌ای از قهوه‌ام نوشیدم. خوشحال بودم. شیفته‌ام شده بود. _خب راشل؛ یکم درمورد خودمون حرف بزنیم. از زندگیت راضی هستی؟ _راستش، نه. برام خسته کننده‌ست. تنهایی واقعا سخته. _آره. حق داری‌. دنیای برای روح بزرگ تو باید هم مثل یه قفس باشه. _شما چطور؟ _من توقعی از دنیا ندارم. فقط ادامه میدم. دیگه برای این حرف‌ها زیادی پیر شدم! _پیر؟ نه! _چرا! راستی راشل؛ من یه راهی بلدم که روحت مثل یه پرنده از این قفس فرار کنه. _چی؟! _آرامش می‌خوای؟ _خب... _روحت باید از جسمت پرواز کنه. من می‌تونم کمکت کنم. _چه کمکی؟ داشت شک می‌کرد. دیگر وقتی برای فرار کردن نبود. ایستادم‌. دستم را درون جیبم کردم و تیزی چاقو را حس کردم. _خب... روحت از جسمت پرواز می‌کنه و میره؛ سرم را به سمتش خم کردم. _و جسمت برای خودم می‌شه! داشت آب دهانش را قورت می‌داد که چاقویم روی سفیدی گلویش نشست و سرخش کرد. دیگر تَنَش برای خودم شده بود... _اِلآی وصالی
متنِ‌سبز!
روح و جسم از لای در نگاهم کرد. چشمان آبی‌اش برق زد. با لبخند کلاهم را برداشتم و تعظیم مختصری کردم.
ولی از این داوید خوشم اومده. جالبه. یه بیمار روانیه ولی برام آدم باحالیه. این متنو باید ادامه بدم.
متنِ‌سبز!
روح و جسم از لای در نگاهم کرد. چشمان آبی‌اش برق زد. با لبخند کلاهم را برداشتم و تعظیم مختصری کردم.
شاید شماها دلتون برای راشل بسوزه ولی به نظر من حقش بود. خود خرش نصف شب وقتی تنهاست در رو برای یه مرد باز می‌کنه. حقشه دیگه.
https://eitaa.com/GAHVE_TALKH/9829 سبک متن مامانم سورئال بود. یعنی غیر واقعی. سبک متن خودم رو حقیقتا نمی‌دونم...😂 فکر کنم رئال باشه.