eitaa logo
متنِ‌سبز!
597 دنبال‌کننده
742 عکس
43 ویدیو
0 فایل
بخون عزیز من، برای تو نوشتم. آره، خودِ خود تو! دارم روحم رو براتون مکتوب می‌کنم:) کپی؟ متن ها فور بقیه‌ آزاد. شنوام @elay_13
مشاهده در ایتا
دانلود
بچه‌ها جدیدا چقدر پررو شدن. قبلا بهشون لبخند می‌زدی می‌خندیدن الان یجوری آدمو چپ چپ نگاه می‌کنن انگار ارث باباشو خوردم.
هدایت شده از [نویسندۀ نقلی]
از اونجایی که به آسمون ارادت خاصی دارم😂:)
متنِ‌سبز!
از اونجایی که به آسمون ارادت خاصی دارم😂:)
وایی این خیلی رویایی و قشنگهههه😭🪄
اگه کتابی که بهت قرض داده بودمو داغون کردی و من یه اخم ریزم نکردم، بدون واقعا دوستت داشتم.
خانم اسعد عزیز اون جای خالی برای جلد پنجم کتاب شماست. ما چقدر منتظر بمونیم آخه😭
متنِ‌سبز!
جوونه‌های متن سبز: اینجا به نیت فرج کتاب نذری می‌دیم... بیا شاید به دست تو هم رسید=)🌿 _ نویسنده‌ای؟‌
یعنی چقققدر استقبال پشم ریزونی کردید. انقدر همه‌تون عضو شدید نمی‌‌دونم چیکار کنم.
طبقه سیزده از دوازدهمین خانه‌ای که زن به دلش ننشسته بود بیرون آمدند. مرد از این همه دنبال خانه گشتن خسته شده بود. نمی‌دانست خانه‌ای که به دل مهربان و نازک همسرش بنشیند باید از کجا پیدا کند؟ زن درمورد قضیه‌ی به دل ننشستن کلامی حرف نزده بود؛ ولی مرد دیگر بعد این دهه‌ای که با او زندگی کرده بود خوب می‌دانست دلیل اینهمه سخت پسندی نور است‌. زن دنبال نور بود. دلش می‌خواست جلوی پنجره گل‌هایش را بچیند. می‌خواست چای دَم کند و با همسرش روی کاناپه بنشیند و بازی‌های کودک خیالی‌شان را زیر نور آفتاب تماشا کند. دلش می‌خواست صبح‌ها موهای بلند و مشکی‌اش را زیر نور شانه کند و بعد سفره صبحانه را کنار پنجره، روی زمین پهن کند. او از زندگی فقط نور می‌خواست. امروز به دیدن سیزدهمین خانه آمدند. پیرزن‌های محل وقتی داشتند در گوش هم پچ‌پچ می‌کردند، همیشه داستان‌هایی هم درمورد نحسی سیزده می‌گفتند. اما انگار این دفعه سیزده نحس نبود. صاحب‌خانه که کلید را در قفل چرخاند و در را باز کرد، مرد اول چشمش را به پارکت‌های قهوه‌ای دوخت و بعد دیوار‌ها را بررسی کرد. اما زن اصلا نفهمید روی چه زمینی قدم می‌گذارد. او فقط به سمت پنجره‌های بزرگ خانه پرواز کرد. نگاهش را به منظره‌‌ای که از پنجره معلوم بود دوخت. سیزهمین خانه، طبقه سیزده به دل زن نشسته بود. بدون اینکه اتاق‌ها و آشپزخانه‌اش را ببیند. وقتی زن به مرد گفت خانه به دلش نشسته، مرد نفس راحتی کشید. برعکس اکثر مردم دنیا، مرد از عدد سیزده خوشش می‌آمد. اِلآی وصالی
بچه‌هاااا حنیفا خانم به یادمون بودن🥲✨