طبقه سیزده
از دوازدهمین خانهای که زن به دلش ننشسته بود بیرون آمدند. مرد از این همه دنبال خانه گشتن خسته شده بود. نمیدانست خانهای که به دل مهربان و نازک همسرش بنشیند باید از کجا پیدا کند؟
زن درمورد قضیهی به دل ننشستن کلامی حرف نزده بود؛ ولی مرد دیگر بعد این دههای که با او زندگی کرده بود خوب میدانست دلیل اینهمه سخت پسندی نور است. زن دنبال نور بود. دلش میخواست جلوی پنجره گلهایش را بچیند. میخواست چای دَم کند و با همسرش روی کاناپه بنشیند و بازیهای کودک خیالیشان را زیر نور آفتاب تماشا کند. دلش میخواست صبحها موهای بلند و مشکیاش را زیر نور شانه کند و بعد سفره صبحانه را کنار پنجره، روی زمین پهن کند.
او از زندگی فقط نور میخواست.
امروز به دیدن سیزدهمین خانه آمدند. پیرزنهای محل وقتی داشتند در گوش هم پچپچ میکردند، همیشه داستانهایی هم درمورد نحسی سیزده میگفتند. اما انگار این دفعه سیزده نحس نبود.
صاحبخانه که کلید را در قفل چرخاند و در را باز کرد، مرد اول چشمش را به پارکتهای قهوهای دوخت و بعد دیوارها را بررسی کرد. اما زن اصلا نفهمید روی چه زمینی قدم میگذارد. او فقط به سمت پنجرههای بزرگ خانه پرواز کرد. نگاهش را به منظرهای که از پنجره معلوم بود دوخت. سیزهمین خانه، طبقه سیزده به دل زن نشسته بود. بدون اینکه اتاقها و آشپزخانهاش را ببیند.
وقتی زن به مرد گفت خانه به دلش نشسته، مرد نفس راحتی کشید. برعکس اکثر مردم دنیا، مرد از عدد سیزده خوشش میآمد.
اِلآی وصالی
#متن_سبز
متنِسبز!
طبقه سیزده از دوازدهمین خانهای که زن به دلش ننشسته بود بیرون آمدند. مرد از این همه دنبال خانه گشت
بیمحتوا، بدون دلیل و دوست داشتنی(برای نویسندهش نه بقیه)
متنِسبز!
طبقه سیزده از دوازدهمین خانهای که زن به دلش ننشسته بود بیرون آمدند. مرد از این همه دنبال خانه گشت
از اون چیزایی بود که خیلی دلم میخواست نفرستم.
حدود یه ماهه که آمار هِی از این ۶۵۰ میاد پایین، یهو چند نفر عضو میشن از ۶۵۰ میزنه بالا. همش دور و بر همین ۶۵۰عه.
این همون چیزیه که وقتی آمار ۸۷۰ بود دلم میخواست. تبادل و تب ادمینی و اینا رو وِل کردم تا به یه آمار ثابت برسم و ممبرای الکی لفت بدن(هرچند هنوزم خیلی هست و منتظر رفتنشون هستم)
فعلا معلوم شده تقریبا ۲۶۰ تا ممبر الکی داشتیم. البته خیلی بیشتر، چون بازم بعضیا توی این چند ماه عضو شدن.
حالا حقیقتا خوشحالم. دارم به اون ممبرای واقعیم میرسم. بقیه هم حداقل تا سال دیگه لف میدن و منو اون ۱۳۰ نفری میمونیم که سین میزنن. اون موقع دیگه واقعا خوشحالم.
متنِسبز!
طبقه سیزده از دوازدهمین خانهای که زن به دلش ننشسته بود بیرون آمدند. مرد از این همه دنبال خانه گشت
عی لعنت چهار بار اینو ویرایش کردم بعد گذاشتم. حالا اومدم میبینم دنبال رو نوشتم دنبتل.😭
میدونید چرا بعد ۹۸ هیچی مثل قبل نشد؟ چون آبجی من ۹۸ به دنیا اومد تا اینجا رو به آتیش بکشه.