متنِسبز!
•|دریایفیروزهای|• شب تازه آغاز بیداریام بود!🌚 هشت ساعت، از وقتی که به علی گفتم ' ازت متنفرم '
•|دریایفیروزهای|•
"سلام ریحانه. خوبی؟ کجایی؟ میتونی بیای جلوی در خونهتون؟ "
"سلاااام! مرسی خوبم. تو چطوری؟ اره میتونم. "
" بدو بیا. منتظرتم. خداحافظت باشه. "
" خدانگهدار توهم باشه. "
•••
در را که باز کردم؛ علی را دیدم که به دیوار روبه روی خانهیمان تکیه داده بود.
سه هفته از مرخص شدنش میگذشت، ولی هنوز کمی رنگ پریده بود.
" سلام. "
" سلام. چه خبرا؟ "
" خبرا که دست شماست! "
" راست میگی حاج خانوم. همچین خبر خاصیم نیست ولی خب...
دیشب مامانم اومد توی اتاقم، یه عالمه باهام حرف زد. گفت اگه میدونست انقدر همو دوست داریم شرطی نمیذاشت و...
گفت که خودش و بابام راضین. ولی نمیشه که برای یه پسر دیگهشون بیان دوباره خواستگاری. از اینجا به بعد وظیفهی شماست. باید با مامانت حرف بزنی. همه چیز رو بهش بگو. مامان بابا ها هم یه زمانی جوون بودن؛ درک میکنن. "
خب... این اتفاق خوبی بود!
لپ های علی سرخِ سرخ شده بود و لبخندش تا بناگوش باز بود؛ ولی من نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت.
ماتم برده بود، که علی گفت " خوشحال نشدی؟ "
" چرا. ولی خب خیلی وظیفهی سختی دارم. چه جوری به مامانم بگم اخه؟ بعد اصلا بگم؛ بعیده قبول کنه بازم بیاین. "
"نگران نباش. همه چیز درست میشه. تا همینجاشم خدا پیش برده. تو فقط تا اونجایی که در توانته تلاش کن. میدونم سخته؛ ولی ارزش باهم بودنمون رو نداره؟ ارزش اینکه دست هم دیگه رو بگیریم رو نداره؟ "
" چرا... نمیدونم. دیگه واقعا نمیدونم. تا فردا بهت خبر میدم. خداحافظت باشه. "
"حتماً. خدانگهدارت باشه. "
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
#دریایفیروزهای
متنِسبز!
اصلا نفهمیدم که شروعش کردم🥴 فووووق العاده س خیییلی قشنگه به نظرم هرچی دارینو ندارین بفروشین برین کت
#معرفی_کتاب
هیییچ نقدی بهش ندارم
الان شد دومین بهترین کتابی که خوندم
اولیش دعبل و زلفا عه(اونم از آقای مظفر سالاری)✨
این هنوز تموم نشده
شاید اولیش این بشه
بهش وابسته شدم اصلا
میخندمو گریه میکنمو میخونم به روایت تصویره
متنِسبز!
من غمگینترین و بدبختترین و بیچارهترین و افسردهترین دختر جهانم
چون کتابام تموم شده