متنِسبز!
اصلا نفهمیدم که شروعش کردم🥴 فووووق العاده س خیییلی قشنگه به نظرم هرچی دارینو ندارین بفروشین برین کت
#معرفی_کتاب
هیییچ نقدی بهش ندارم
الان شد دومین بهترین کتابی که خوندم
اولیش دعبل و زلفا عه(اونم از آقای مظفر سالاری)✨
این هنوز تموم نشده
شاید اولیش این بشه
بهش وابسته شدم اصلا
میخندمو گریه میکنمو میخونم به روایت تصویره
متنِسبز!
من غمگینترین و بدبختترین و بیچارهترین و افسردهترین دختر جهانم
چون کتابام تموم شده
سجاد محمدی4_5920455049934279130.mp3
زمان:
حجم:
6.5M
ما به قربانِ تو رفتیمو
همانجا ماندیم .. (:
#ژلوفنصوتی
متنِسبز!
•|دریایفیروزهای|• "سلام ریحانه. خوبی؟ کجایی؟ میتونی بیای جلوی در خونهتون؟ " "سلاااام! مرسی خوب
مامان خواب بود؛ به آرامی در را باز کردم. مامان با اخم جلوی در ایستاده بود.
_کجا بودی؟
توقع نداشتم ببینمش؛ برای همین جا خوردم. تا جایی که میتوانستم، سعی کردم تعجبم معلوم نباشد..
_حانیه بهم زنگ زد، گفت برم شارژرش رو بهش بدم. خونهمون جا مونده بود.
خانوادگی دروغگوی خوبی نبودیم؛ ولی دروغ را خوب تشخیص میدادیم.
اخمش بیشتر شد.
_آهااااان! بیا یه چیز نشونت بدم.
قلبم در دهانم میتپید. دستم را کشید و سمت پنجرهی اتاقش رفتیم. علی هنوز به دیوار تکیه داده بود و به در خانهیمان نگاه میکرد.
_این پسره حانیهست؟
وحشت کردم. همهچیز را قرار بود امروز توضیح بدهم؛ ولی نه با این وضعیت!
_نمیخواد بترسی؛ فقط بشین و همه چیزرو توضیح بده. باهم یه کاری میکنیم.
نشستم روی تختش و همهی همهی همه چیز را توضیح دادم. خوب گوش کرد. کمکم اخمهایش باز شد. فقط یک جمله " بزار به بابات بگم؛ بعد به مامانش بگو بهم زنگ بزنه. "
باورم نمیشد! باز صبر کردم تا حرفهایش را به بابا بزند. بابا هم هیچ مخالفتی نکرد! انقدر همه چیز ساده بود؟
بغض کرده بودم. محکم مامان را بغل کردم. پشت سر هم بوسش میکردم. او هم فقط میخندید.
_سلام علی.
_سلام. خوبی؟ چی شده؟ چرا گریه میکنی؟
_علیییییی! مامانم گفت زنگ بزنین. وای خدایا علییییی باورم نمیشه!
علی هم گریهاش گرفتهبود. میخندیدیم و گریه میکردیم.
_راست میگی؟!
_دروغم چیه آخه؟
_وااای! ریحانه یعنی میشه من و تو؛ ازدواج کنیم؟!
•••
_علی بگیرش الان میخوره به تاب!
علی فوری محمد مهدی را از جلوی تاب برداشت.
محمد مهدی گریهاش را شروع کرد و با کفش های جیغ جیغی، سمت من آمد. با زبان مخصوص خودش شکایت علی را کرد. اصلا از اینکه جلوی راه رفتنش را بگیریم، خوشش نمیآمد.
بغلش کردم و علی را مثلا دعوا کردم. مثل همیشه؛ بعد از قطع شدن گریهاش به حلقهام خیره شد. حلقهام را خیلی دوست داشت. مثل من و علی.
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
#دریایفیروزهای