وسط ناله کردن و درد کشیدنم، به گریهات لبخند میزنم... از کی آنقدر بیرحم شدهام که به گریهی دیگران میخندم؟ قبل از آمدنت همه نگران بودند سالم نباشی. چه نگرانی بیخودی! اگر تو مشکلی داشتی که نمیتوانستی دهانت را آنقدر باز کنی و فریاد بزنی! تو را کنارم میگذارند و تو جوری که انگار منتظر این لحظه بودی سرت را به سینهام میچسبانی و آرام میشوی... من کی وقت کردم مادر تو بشوم؟
میخندی و سعی میکنی بایستی، چند ثانیه که ایستادی، دو قدم به سمتم میآیی و بعد به زمین میافتی. صدای جیغ من و پدرت به هوا میرود! تو راه رفتی! من محکم بغلت میکنم و پدرت دلت را آرام گاز میگیرد و قلقلکت میدهد. صدای قهقهات کله قندی در دلم آب میکند.
با انگشتهای ریزت چشمانم را باز میکنی. روی دلم نشستهای و خودت را تکان میدهی تا بیدار شوم. وقتی نتیجهای نمیگیری با اعتراض فریاد میزنی:ماما! دربین آن خواب و بیداری چشمانم اندازهی پرتقال میشود! محکم بغلت میکنم و آنقدر فشارت میهم و جیغ میزنم و میبوست که صورتم را چنگ میاندازی...
یک سیب از توی بشقاب برمیداری و گاز میزنی که دهنت پر خون میشود. داد میزنی و میگویی: مامااان دندونم افتاد! و پقی میزنی زیر گریه. میگویم: خب میدونستی که بالاخره میفته! میگویی: نه با خوووون!
و با گریه به سمت دستشویی میروی...
با آن دندانهای یکی درمیانت لبخند میزنی و بغلم میکنی. من هم بغلت میکنم و آرام میگویم: مدرسهت دیر نشده؟ به آسمان میپری و فوری از خانه خارج میشوی...
کی آنقدر بزرگ شدی که من خریدهایم را به جای پدرت به تو بگویم؟ البته هرچقدر هم گودزیلا وار گنده بشوی هنوز دندون موشی من هستی...
کمکم ریشهایت دارد در میآید. هنوز بیشتر صورتت خالیست ولی هر وقت حرف میزنی دست هایت را مثلا به ریشت میکشی!هی قیچی را برمیداری و یکم نوکش را میزنی. آخر پسر هنوز درنیامده اصلاحش میکنی؟!
"منم یه مادرم،پسرمو دوستش دارم..."
به گوشه ی چادرم خیره شدهام.
هنوز باورم نشده....
اشکهایم تمام صورتم را پر کرده
یعنی دیگر "تو" شب به خانه نمیآیی؟دیگر بغلم نمیکنی؟ دیگر دستم را نمیبوسی؟ دیگر آرام نماز شب نمیخوانی؟ دیگر نمیبینمت؟ من کی مادر شدم؟ تو کی شهید شدی؟...
تقدیم به مادر شهیدان:
#حسن_محمد_آبادی
#حسین_محمد_آبادی
#محمد_امین_صفرزاده
#محمد_علی_مرادی
#یاسین_تشت_زر
#کرمان_تسلیت
و همه ی مادرانی که فرزند خود را به اسلام تقدیم کردند
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
خورشید روی گندمزار پدرم میتابید...🌝
با امروز، چهارده روز میشد که پدرم مرده بود.نمیدانم چرا؛ ولی هیچ احساسی نداشتم. همسایه ها فکر میکردند که به من شوک وارد شده و نمیتوانم گریه کنم. به من شوک وارد نشده بود. من فقط تنها بودم. خیلی تنها.
دو سال پیش هم، مادر و برادرم باهم مردند. یک عوضیِ مست با آن ها تصادف کرد. خیلی گریه کردم. خیلی زیاد. پدرم را هم خیلی دوست داشتم. پس چرا برای او گریه نمیکردم؟
ما هیچ فامیلی نداشتیم. پدر و مادرم بچهی یتیمخانه بودند. فقط همسایه ها زنده یا مرده بودن ما، برایشان فرق داشت.
حالا...
فقط من مانده بودم. همه از من بدشان میامد. حتی، مادرخانمِ خانه ی کناری که همه میگفتند، مهربانترین مادربزرگ دنیاست.
حق هم داشتند از من بدشان بیاید. چه کسی از یک پسر ژولیده و چاق، با موهای بلند طلایی چرب خوشش میآید؟ مادرم. مادرم از من خوشش میآید.
مادرم زن زیبایی بود. موهای طلایی بلند و موج داری داشت که همیشه آن را میبافت و چشمان کهربایی اش روی پوست مثل برفش میدرخشید. همیشه پیراهن های بلند و چین دار میپوشید. پیراهن های زرد، طلایی، نارنجی، قرمز و...
عاشق رنگ های گرم بود.
مادرم مثل پاییز بود.
مادرم من را دوست داشت.
مادر زیبای من، منِ زشت را دوست داشت.
_اِلآی وصالی
زرد عزیز:)✨
#متن_سبز
ابر ها را نشانم میدادی و میخندیدی...🌫
در لباس عروس کوچکت، گم شده بودی. شر شر عرق میریختی و راضی نمیشدی از بین آن تور های سفید بیرون بیایی.
وقتی به این فکر میکردم که یک روز پسری، تو را از من بگیرد و مال خودش کند؛ قلبم مچاله میشد.
البته حس اینکه نوه دار هم بشوم حس جالبی بود.
خندهای هیجانی میکنی و ابری فوقالعاده سفید را نشانم میدهی. میگویی: بابایی ابره شبیه یه خرگوشه؛ مگه نه؟! میدونی یعنی چی؟ یعنی باید برام به خرگوش سفید بخری تا بهش هویجِ خوشمزه بدم!
جواب دادم: اگه بخوای برات عروسک خرگوش میخرم ولی خرگوش واقعی نه! مامانو که میشناسی.
با بغض نگاهم کرد. تحمل همه چیز را داشتم غیر از بغض کردنش!
گفتم: حالا یه کاریش میکنیم. ناراحت نباش.
جیغ کشیدی و سرم را بین دستان کوچکت فشردی.
چرخیدی و به لباس عروست چین دادی.
من انقدر عاشقت بودم؛ که غر غر های مامان را برای خرید خرگوش، به جان بخرم.
_اِلآی وصالی
دومین سفید عزیز:)☁️
#متن_سبز
•متنِسبز!🇵🇸•
_مگه بچه بازیه؟👩🏻🦯
از کتاب "دا"
خاطرات سیده زهرا حسینی:)
کتاب قشنگیه✨
فقط ۷۵۰ صفحه ستتتتتتت😅
#معرفی_کتاب