eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
307 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
♥✋ 🌹 🌸آورده صبا ازگذرٺ عطرخدا را 🌿تاروزے مانیز ڪند ڪرب‌وبلارا 🌸انگارڪه فهمیده نسیم‌سحرے باز 🌿صبح‌اسٺ ودلم لڪ زده ایوان‌طلا را بھ نیت زیارتش هرصبح مۍخوانیم♥ 💫 | صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ 🍀 صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ |🍃 🌷|| صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰا اَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟|| ✨ السلام علے من الاجابھ تحت قبتھ 💗.• السلام علے من جعل اللھ شفاءفے تربتھ 💛.• 🌟•° 🦋•°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••• •• • نــه آن مـورم که در پایـم بـمالنـد نــــه زنبـورم که از نیـشـم بنـالـند چگونه شـکر این نعــمت گـزارم‌ کــــه دارم زور و آزاری نــدارم... ••• •• •
مژده ای دل که مسیحا نفسی می‏آید🥀 که ز انفاس خوشش بوی کسی می‏آید 『اینجا مقر حلیف است』..📞⛓ @Hlifmaghar313
⛓🥀 -◇{یار در‌خانه‌و ما گردجهان میگردیم}◇- ●●●●●●●●●●●●●●●● قال امام صادق علیه السلام : مهدی بین مردم رفت و آمد می‌کند؛ در بازار راه می رود و روی فرشهای آنها قدم میگذار... ولی اورا نمی‌شناسند💔^^!¡:) 『اینجا مقر حلیف است』..📞⛓ @Hlifmaghar313
پر نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره زد به گره حوصله ها را... - ♥️🚶🏾‍♂
💔🙂 چقدر دلم تنگ شد ؛)..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدای ما در بعد عاطفه .. عاطفی ترین بودن ! شما در رفتار آنها با همدیگه نگاه کنید...💔🌿 @Hlifmaghar313
هدایت شده از • انتصار •
نگران نیستم، همه چیز درست میشود. آب ریخته روی زمین جمع نه، اما خشک میشود. قلب شکسته خوب نه، اما ترمیم میشود. و هنوز هم میتوان، در گلدانی شکسته گل کاشت ...
😂⛓وقتی خودشونم قبول دارن حرف هاشون مفته ...😂 _🙂😂😂😂
دعای هفتم صحیفه سجادیه بخونیم..؟!🤲🏼📿
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای هفتم صحیفه سجادیه..🙂📿
قبول باشه..✋🏻✨ (اتفاقات خارج از پیش‌بینی هم افتاد دیگه ببخشید😂❤️)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سکوت سلام خود را به شما عرضه می دارد😂🍃 منتظر بودن من لایو رو شروع کنم ماشینا رد بشن😢😂
ای شــقـایــــق هــاے آتــش گــرفــتــہ.! دل خونــین ما شــقـایــــقی است کـہ داغ شــــهادت شــما را بــر خــود دارد.. آیــا آن روز خــــواهد رســیـد کہ بــلبــلی دیــگــر در وصــــف ما ســرود شــهــادت بــســراید؟! سیدمرتضی‌آوینی.. .. |°♡°|@Hlifmaghar313|°♡°|
بــر فـرش حــــرم گـرد و غــباریـــم مــا را نَتـِـکـانــی نـَتکــانــی نتکانی... |°♡°|@Hlifmaghar313|°♡°|
_ امثال مادر شهید معماریان... بچه دادن واسطه این نظام و این ملت ... خم به ابرو نیاوردن ! که الان سلبریتی محترم کشور ما ..😏 با پر رویی تمام نون این مملکت رو بخوره... پسرش رو بفرسته آمریکا... بعد بگه من فقط پسرم برام اهمیت داره... 80 میلیون برن گمشن !🚶‍♂.. . . . اینه انسان دوستی و عرق ملی که ازش دم میزنن:))) @Hlifmaghar313
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ _نمیشه ... نه ... نمیشه .. _ چرا نشه ؟! .. یعنی ما از اون دوتا نگهبان داعشی کم تریم؟! _ نه علیرضا... اصلا بحث قدرت نیست ... بحث .. _ بحث چیه ؟! زن و بچه مردم رو دارن زجر میدن.. چجوری فقط نگاه کنیم؟! چجوری دست بزاریم رو دست ؟! _ تند نرو علیرضا .. این کار .. _ این کار چی ؟! خب به منم بگین شاید قانع بشم .. _ ریسک این کار بالاست... حتی .. اگر یک درصد هم احتمال داشته باشه که لو بریم ... همه چیز رو هواست ... اونا میفهمن چیکاره ایم ! بهتر از من میدونی که فقط کافیه بفهمن چی کاره ایم... احد چند قدم به سمت علیرضا جلو رفت ... _ من نه ترسی از مردن دارم نه اسارت... من نگران شماهام... عمر من هرچی بوده گذشته.. شماهایید که باید بمونید.. من نگران خانم هایی ام که باهامونن... آروم تر گفت ... - نگرانم علیرضا... نگران ! داعش چه بفهمه چه نفهمه این عملیاتش منحل میشه ... ولی اگه بفهمه ایران مواضعش رو شناسایی کرده دیگه هیچ وقت نمیتونیم بفهمیم نقششون چیه.. باور کن برای منم سخته این زن و بچه های بی گناه رو ببینم ... منم مثل تو تو عذابم... ولی هرچیزی وقت خودش رو داره ... این کار کار ما نیست... ما اصلا برای این اینجا نیستیم... این کار... مربوط به بعد از رفتن ما از اینجاست.. _ ظاهرا چاره دیگه ای نیست ... فقط روز شماری میکنم برای روزی که بینی این بی همه چیز ها رو به خاک بمالم.. ای کاش .. علیرضا حرفش رو خورد ... از اتاق بیرون رفت... مرتضی با لبخند به سمت کمال رفت ... _خدا بهمون رحم کنه تا آخر این سفر ... ما که سرد و گرم چشیده ایم ... اینیم ... دیگه وای به حال این بچه ها ... تا آخر سفر چه ماجراها داریم .. فقط کاش زود تر بتونیم برگردیم ... --------------------------------------------‐---------- سلما به سمت حدیث و زینب اومد ... _ کجایید ؟! خیلی وقته ام فصیل منتظره ! امروز از همیشه عصبانی تره .. بهتره بیشتر منتظرش نزاریم! انقدر محکم دست حدیث را کشید که نتونستن بپرسن ام فصیل کیه !!؟ بعد از چند دقیقه به اتاقک کوچیکی رسیدن ... سلما به دور ها خیره شده بود .. _ تو فقط بدرد دستمال کشیدن روی پوتین مجاهد ها میخوری ! برو آماده رزم باش ! به خواست خداوند از نیرو های مرتد مقاومت تقاص عملیات های قبل که مانع پیروزی شدند رو میگیریم ! اگر چه ما پیروزیم .. برو ... برو آماده باشه ‌.. با صدای داد ام فصیل سلما نگاهش رو از عقب برگردوند ... با چند قدم وارد اتاقک شدند... _ سلام ... _ شما همون ایرانی هایی هستید که آوازه تو برای عملیات .. توی ایران ... بلند شده؟! _ بله این ها همون ها هستند .. _ برو بیرون ... سلما با عصبانیت بیرون رفت و در رو محکم کوبید.. _ به من گفتن نباید از شما کاری بخوام ... نباید توی رزمایشات شرکت کنید ... اصلا مهم نیست چی گفتن .. مهم نظر منه ... شما باید از هر لحاظ آماده عملیات بزرگی که میخواید انجام بدید باشید ... مطمئن هستم خودتون هم اهمیت این عملیات رو نمی دونید ... منطقه ای که عملیات انجام میشه .. برای ایران خیلی مهمه ! تحت حفاظت شدید امنیت ایرانه ! اگر فکر کردید که بعد از انجام عملیات ... بر می‌گردید... ترکیه ... انگلیس یا آمریکا.. انتظار شما رو میکشه .. تصورتون اشتباه... داد زد .. _ تو این عملیات بازگشت نیست ... چه درست انجامش بدید ... چه غلط ... بازگشت همه ما به سوی خداست ! ایران ... جایگاه مرتدین ... اما .. برای انجام عملیات ... باید رزم ببینید ! باید بلد باشید چطور نیرو های جسور ایرانی .. هدف بگیرید ! جلو تر اومد ... _ برای من ... هیچ اشتباه .. توجیح نیست .. میخوام تو رزم امروز سر باشید ... _ مطمئن باشید ما برای هر ... _ ساکت باش ... بهتره وقتی دارم حرفی میزنم سکوت کنی ... من از هیچکس مطمئن نیستم ! اما.. شما مطمئن باشید .. انتخاب شما بدست من نبود.. و اگرنه ... انقدر رزم میرفتید... که درست وسط صحبت های ام فیصل یکی از مرد های داعش وارد اتاق شد... رو کرد به حدیث و زینب و گفت: - شما رو بیرون کار دارند.. - بله حتما.. و از اتاق خارج شدند... مرد به سمت ام‌فیصل رفت... - چیکار میکنی ام‌فیصل..! ما به تو بارها تاکید کرده بودیم با این دو نفر کاری نداشته باش!!! هر کسی رو هر کاری میخوای بکن! ولی دور این دونفر خط بکش!! تو مگه خودت از اهميت این عملیات خبر نداری؟؟!!! اگر ذره ایی روح و روان این دختر ها تحت‌ تاثیر حرف های تو به هم بریزه و منجر به منحل شدن عملیات بشه... اونوقته که.. ام‌فیصل نذاشت حرفش رو تموم کنه... با عصبانیت گفت..: - اگر من مسئول زن ها هستم خوب میدونم باید چیکار کنم!! تو انگار حالیت نیست... اینها ایرانی هستن.. - چون ایرانی هستند دارم میگم!!! تو فکر میکنی من از اینها خوشم میاد؟؟ اگر به من بود که
تا الان صدبار کشته بودمشون... ام‌فیصل عصبی داد زد.. - پس چته!!! معنی این رفتارت رو نمی فهمم!!! - یواش..!! اگر قرار بود داد بزنیم من نمی اومدم اینجا..!! هر کس دیگری جز اینها هم اگر بود ما باید خیلی محترمانه رفتار می کردیم و از لحاظ روحی برای عملیات آماده شون میکردیم... این نیرو ها رو احد از بهترین و زبردست ترین نیروها جدا کرده و آورده..! ما به احد اطمینان داریم... از طرفی دستنوشته جاسم همراهشون بود!!! الان جسم و روح اونها کاملا آماده عملیاته... حواست باشه خرابش نکنی..!!! ام‌فیصل کلافه دستش رو روی میز کوبوند.. - اگر هم نمیتونی درست رفتار کنی..! سعی کن اونا رو نبینی.. نمیخوام به خاطر بی احتیاطی تو عملیاتی که مدت هاست داره روش کار و سرمایه‌گذاری میشه از بین بره... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❪🌿🌛❫ در شگفتم از کسی که دنبالِ گمشده‌اش می‌ گردد اما خود را گم کرده و به فکر یافتنِ آن نیست!😊🧡 - مولاعلی راه گُم کردم، چه باشَد گر به ‌راه آری مرا، رحمتی بَر من کنی و در پَناه آری مرا.. - اوحدی‌مراغه‌ای