eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_سی‌_ام نزدیک ترین و
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ حدیث: وایسا برم بیرون ببینم چه خبره... از ماشین پیاده شد و نگاه کرد.. - بدجور گیر کرده... این سگه آخه از کجا اومد... - ببین میتونیم با سنگ درش بیاریم.. - وایسا ببی.... دو تا مرد هیکلی بالا سر حدیث ایستادند... به عربی گفت -ارفع یدک! ( دستت رو بیار بالا) حدیث فهمید چی گفتند.. برای اینکه لو نره که ایرانی هستند به عربی جواب داد -من انت؟ (شما کی هستید؟) - هذا ليس من شأنك افعل ما قلته ( به تو ربط نداره.‌.کاری که گفتم بکن) حدیث آروم دستاش رو گذاشت رو سرش‌‌... الهه و زینب رو هم از ماشین پیاده کردند.. با فاصله یک متر از هم اونا رو نگه داشتند‌‌... دستاشون رو هم بستند.. - ما الذي تفعله هنا؟ ( شما اینجا چیکار می کنید؟) جواب ندادند... - لماذا تغطي وجهك ( چرا چهرتون رو پوشونید؟!) نزدیک رفت تو یه حرکت سریع چفیه رو از صورت حدیث کشید پایین... خیره خیره نگاش می‌کرد... - أنتم عاهرة أرسلوا لنا عاهرة من السماء ( شما حوری هستید.. از جنت برامون حوری فرستادند..) حدیث: اسکت (ساکت شو!) اون مرد های بی غیرت و چشم چرون چفیه رو از صورت زینب و الهه هم پایین کشیدند‌‌... موبایل یکیشون زنگ خورد.. -أعطني أخبارًا جيدة ، فبدلاً من العملية لم نتمكن من القيام بها ، وجدنا ثلاث حوريات ( الو.. مژدگانی بده.. به جای اون عملیاتی که نتونستیم انجام بدیم سه تا حوری پیدا کردیم..) - نعم كان الأمر كما لو أن الله أراد أن يحدث ذلك ( بله انگار خواست خدا بود که اون اتفاق بیافته‌‌..) - أرسل الله لنا حوریات من السماء معنا ( خدا با ماست.. برامون از بهشت حوری فرستاده..) -واحدة من الحوريات بالنسبة لي( یکیش برای منه..) - لا ، لقد صنعته لنفسي ( نه..نه.. خودم پیداش کردم..برای خودمه..) اون مرد همینطور داشت صحبت میکرد‌‌.. اونیکی هم اونطرف بود.. دختر ها آروم به هم نزدیک شدند.. حدیث: این چی داره میگه.. حوری چیه.. الهه: بیچاره شدیم.. سه تا دختر جوون. افتادیم دست داعشی ها... زینب: خدا بهمون رحم کنه.. معلوم نیست میخوان چیکارمون کنند.. تلفن اون مرد تموم شد.. دختر ها سریع از هم فاصله گرفتند... مرد دوباره به یکی دیگه زنگ زد... - مرحبا ، لدينا حفلة الليلة ( سلام علیکم.. امشب مهمانی داریم..) - لم نعد بحاجة إلى التفكير في الأمر ، لقد أرسل لنا الله ثلاث عذارى من السماء (دیگه نیاز نیست به اون فکر کنیم.. خواست خدا بوده.. سه تا حوری هم برامون از بهشت فرستاده..) - استعد للحفلة ( آماده مهمانی باشید..) اومد به سمت دختر ها.. - أنت حورية ، أليس كذلك؟( شما حوری هستید.. درسته؟!) بی شرف خیره خیره نگاهشون می کرد.. دخترها واقعا داشتند عذاب می کشیدند.. این از هر شکنجه ایی بدتر بود... ساعاتی قبل آقایون نگذاشته بودند بدون چادر بیایند.. اما حالا اگر بفهمند چه اتفاقی افتاده‌... اونطرف کار آقایون تموم شده بود.. فقط دونفر تونسته بودند فرار کنند.... کمال: ای وای.. چرا نیومدن دخترا.. بی‌سیم زد: عمار..عمار‌..عمار۲ عمار..عمار..عمار۲ عمار..عمار..عمار۲ عمار۲ جواب بده‌‌... کجایید؟!! •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• آنچه خواهید خواند: چرا جواب نمیدن... حَرِّک! (حرکت کن!) حسین بیا... یا فاطمه‌ی‌الزهرا!!! ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌