•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_سی_هشتم
نزدیکای ساعت ۲ به نجف رسیدند...
لباس هاشون رو عوض کردند و به سمت حرم راه افتادند...
از دور گنبد طلایی چون خورشید می درخشید...
اصلا آسمان نجف دو خورشید دارد...
{اَسَـݪامُ عَـــلَـیڪَ یــا اَمـیڔاَلـمؤمــنـیݩ}
اشک در چشمانشان حلقه زد...
اینجا حرم امیرالمؤمنین است...
اۍ ڪہ ٺـو در ڝــدف...
قـبݪــہے ۺہر نــجـــف....
خــستـہ از ره مےرســد...
عــاشـقــــانت صـف به صف...
بر ݪبــم نــام ٺـوسـت مـســــٺے ام از جـاݥ تـوݭـٺ
ڪے رود جاۍ دڱــر دݪ ڪه مرغ بــام ٺوســت...
آرامشی که در این صحن هاست را در هیچ جای دنیا نمی توانی یافت ڪني...
و اشڪے که در این حریـم جاری مے شود را هم در هیچ جای دنیا نمیتواند جاری شود...
بارها در ڪتاب ها و قصـہ ها رشـادٺ هایش را خواندهایــم...
لیلةالــمَبیتْ را بارها شـنیدهایم...
ڪندن درب قلعــہ خیبر را نیز بارها شـنیدهایـم...
اینجا حـرم همـان مردےست که هر روز قبل از نماز شـهادٺ می دهـیم ڪه تنـها اوست امـیرالمؤمـنیݩ...
و اینجاسٺ ڪه افتخــار مےکنیم به آنڪه شیـعہ او هسـتـیم...
اما..
اما دمے بعد به یاد ظلـم هایے ڪه بر او ڪردنـد تا اعـماق وجـودمــاݩ را مے سوزانــد...
از گـریہ هاے او بعد از پیـامـبراڪرم(ص)...
از سـڪوتـی ڪه بہ خاطـر اسـلام کرد...
از آن شـب ڪـه بر در خـانہاش هـجوم آوردنـد تا بیعت بگیـرند...
همان شـب ڪہ فـاطمہیزَهـرا(س) جـان خود را بـراے ولایت فدا ڪرد...
از گریہ هایش در چـاه..
از آن زمـانے که در مـدینہ ڪسـے جواب سـلامـش را هم نمی داد...
راسٺ گـفٺ علامـہ امـیݩے که اگر تا روز قـیامت از خدا عمر بگیرم و شبانـه روز بر مظـلومـیت عـݪے بگریم باز هم کم است...
از ڪودڪے با ذڪر عــلے عـــݪے بزرگ شدیـم و اینجا حرم امـن علۍبݩابےطاݪب است...
آمدهایـم اذن بگـیریـم...
از ݐـدر اذن بگیـریم و به سـمٺ پسـر راه بیافتـیم...
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞