eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
299 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
『حـَلـٓیڣؖ❥』
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمان‌‌_انلاین‌‌ #راه‌_عاشقی♥️ #قسمت_هشتاد_دوم حدیث از خو
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ - این دفعه رو نه... - ولی چرا آخه؟ - حدیث جان اینبار صلاح نیست شما بیای... - میتونم بپرسم چرا؟ توانایی‌ش رو ندارم...؟؟ - مسئله توانایی نیست.. هممون میدونیم که تو قابلیت انجام این کار رو داری.. - خب پس چی؟ - ببین من از لحاظ تو کاملا مطمئنم... از اونا مطمئن نیستم.. هر لحظه ممکنه ما لو بریم... حدیث... تو آخرین قول من به عماری.. من باید از این امانت خوب مراقبت کنم.. مطمئن باش اگه دختر خودم بود می بردمش.. ولی تو خیلی فرق میکنی.. از طرفی.. اگه اتفاقی برای من و علیرضا بیافته باز فاطمه محمدحسین رو داره... اما مادر تو فقط تو رو داره... حدیث نفس عمیقی کشید و سرش رو تکون داد... ---------------------------------------- کمال..مرتضی..مهدی..علیرضا و زینب داشتند به سمت پایگاه داعش می رفتند.. عمار دست در دست حدیث داشت به سمتشون می اومد.. کمال انتظار داشت که عمار بیاد و دست حدیث رو به دست کمال بسپره... اما‌ بر خلاف انتظار کمال، عمار خودش همونطور که دست حدیث رو محکم گرفته بود داشت همراهشون می اومد... کمال سراسیمه از خواب پرید... ساعت رو نگاه کرد.. ۴۰ دقیقه به اذان صبح مونده بود... بلند شد و وضو گرفت و مشغول نماز شب شد... ----------------------------------------- - بچه‌ها.. پاشید ۲۰ دقیقه دیگه اذانه... - باشه بابا الان بیدار میشیم.. - الان دیگه..؟ چند دقیقه بعد میام فقط میخوام خواب باشید... کمال رفت تا حدیث رو بیدار کنه... درب اتاق نیمه باز بود.. درب رو به آرومی هل داد.. - سلام عمو.. صبح بخیر.. - سلام.. بیداری؟ - آره یه ساعته.. کمال نشست.. - حدیث.. - جانم.. - آماده باش تو هم با ما میای.. - کجا؟ - کجا داریم میریم ما؟ ماموریت دیگه.. - کدوم؟ - حدیث.... - آخه عمو شما دیروز گفتید که... کمال نذاشت حدیث حرفش رو تموم کنه.. - اون دیروز بود.. الان میگم باهامون میای.. البته اگه خودت نمیخوای که یه مسئله دیگه ست.. - نه نه اتفاقا چون نمی بیام.. فقط برام سوال شد که چطور نظرتون تو این مدت کم تغییر کرد..!! - خواب عمار رو دیدم... •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌