•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_هفتم
بچهها موفق شدند چهره یکی از اون دختر های فراری رو شناسایی کنند.
محمد: خانم احمدی...
الهه: بله...
محمد: بیزحمت شما روی این خانم کار کنید و هر اطلاعاتی که میتونید ازش بدست بیارید...
الهه: چشم
الهه خیلی فرز و سریع بود...
البته تمام اعضای تیم فرز و سریع بودند...
اما الهه به نسبت سریع تر از بقیه عمل می کرد...
بعد از ۱۰ دقیقه الهه به اتاق آقا کمال رفت...
مرتضی هم با کمال در حال بررسی احتمالات برای عملیات بودند....
الهه: سلام وقت بخیر
من هر اطلاعاتی که تونستم از این خانم به دست آوردم فقط یه مشکلی هست...
کمال: چه مشکلی؟!
الهه: اینکه نمیتونم محل استقرار رو پیدا کنم...
هیچ ردی از خودشون به جا نذاشتن...
مرتضی: لیست محل هایی که با نوری قرار داشتند دست منه، اینا رو بدید به حسین تا بتونه با بررسی دوربین ها یه محل استقرار احتمالی پیدا کنه...
الهه:چشم...
و از اتاق خارج شد...
حسین با بررسی دوربین های مدار بسته تونست چند تا محل احتمالی پیدا کنه....
اکثر این مکان ها مغازه بودند...
فروشگاه لوازم خانگی...
مزون لباس....
قنادی....
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞