eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
273 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان ✨امنیتی ✨ داوود گفت داوود:رسول خوب وصل کردی دیگه ؟ رسول:آره داوود:رسول خوب خوب ؟ رسول:عه داداش مگه چیه ؟یه دوبین کوچولو! داوود:شربتت رو بخور شربتم رو تا آخر خوردم و تشکر کردم . داوود:پاشو بریم اداره رسول:ها ! عقل کل دختره ما رو با هم ببینه خوب میفهمه که ! داوود:تو اول میری چند دقیقه بعد منم میام . خدا حافظی کردم و رفتم سایت . اونجا از داخل دوربینا دیدم که داوود از خونه اومد بیرون ، داشت میومد سایت . ۵ روز بعد خیلی دلتنگ نیما و نرجس بودم ! آقا علی تمام حرف های بلیک رو رمز گشایی کرده بود و اینطور که معلوم بود درباره یک ماموریت داخل کردستان بود . تلفنم زنگ خورد با دیدن اسم آقا محمد سریع جواب دادم . نرگس:الو محمد:سلام دخترم، خوبی ؟ نرگس:ممنون آقا شما خوبید؟ محمد:ممنون ، ببین الان داوود میاد اونجا ، آماده باش با هم بیاید اداره . نرگس:چشم محمد:کاری نداری نرگس:نه ، یا علی یه لباس طوسی ست با کتونیم و یه روسری سفید و مشکی با شلوار لی پوشیدم . چادر عربیم رو سرم کردم و رفتم دم در وایسادم . آقا داوود که اومد سوار شدم و رفتیم اداره . اونجا اولین کاری که کردم پریدم بغل نرجس ، خواهر گلم خیلی دلم براش تنگ شده بود . نرجس:فدات بشم من نرگس:خدا نکنه چه خبر ، از نیما خبری نداری ؟ نرجس:دو سه بار رفتم خونه پیشش ولی نه زیاد وقت نکردم . نرگس:آقا محمد کجاست؟ نرجس:توی اتاقش منتظره که بریم و جلسه رو شروع کنه نرگس:خوب بدو بریم رفتیم دم در اتاق و در زدیم و وارد شدیم . پ.ن:پارت بعد قراره بیشتر نزدیک بشیم به بلیک 😉 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: آقا من بلد نیستم ! قراره با بچه های گروه آقای جمالی همکاری کنیم . ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م