🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_چهل_یکم
#نرجس
مهمون ها رفته بودن و رسول زنگزده بود و گفته بود که بابا باید عمل بشه.
آقا محمد رفته بود سایت چون نیرو های سایت کم شده بود ...
با رفتن آقا فرشید و منو و نرگس و رسول _ فقط آقا داوود و سعید و معصومه مونده بودن .
البته خدارو شکر داستان فعلا خوابیده بود و داشتیم دنبال منبع اطلاعات رکس می گشتیم .
ساعت ۱۱ صبح /// تهران
بابا از ساعت ۵ داخل اتاق عمله .
تا الان چند بار پرستار ها گفتن حالش خوبه .
همه منتظر بودیم ...
جراح یه خانم دکتر کار بلد هست .
میگن تا حالا بالای ۱۰۰ تا جراحی موفق داشته .
یه دفع در اتاق عمل به شدت باز شد و پرستار ها هر کدوم یه به سمت میرفتن و صدای داد و فریاد از داخل اتاق عمل میومد !!!
رسول تا مرز سکته رفته بود و منم که
بد تر ...
رها مرخص شده بود و فهمیده بود که چه اتفاقی برای بابا افتاده و اول یه جنگ خوب با رسول کرد و الان هم نشسته بود رو صندلی و خیره به در اتاق عمل .
هر پرستاری رد میشد سوال پیچش میکردیم ولی ...
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
همه چی داشت خوب پیش میرفت ...
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م