هدایت شده از چادرم یادگار مادرم زهرا ♡•°
سلام رفقا... 🖐️
میشه برای یک بیمار یک حمد شفا قرائت و 5 تا صلوات بفرستید؟؟
سر نماز هاتون برای سلامتی خودتون خداروشکر کنید و بیمار هارو دعا... 🍃
❤حضرت آیت الله خامنه ای❤
🌺اقتدار و جذبه ی تازه ای به برکت خون این زنان مجاهد در عصر جدید ،ظهور کرده است که دیر یا زود در سرنوشت و جایگاه زنان جهان، اثر گذار خواهد گذاشت.🌺
#خط_شکن
9.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻وظیفه ما نسبت به ولایت فقیه چیست؟
🔻اساس انقلاب اسلامی چیست؟
🇮🇷پاسخ را از زبان سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی (رضوان الله تعالی علیه) بشنویم
یه سوالیه... چند وقت میخواستم بپرسم...
یادم رف🚶♂😁✨
الان میخوام بپرسم ببینم کسی میدونه..
ولی بچه ها خواهشا هرچی خودتون میدونید بگید.. سمت گوگل نرید ناراحت میشم😐😂🚶♂..
(از اونجا که خودم خیلی سوال تو گوگل سرچ میکنم/:😂😝)
بریتانیای صغیر!؟
به کجا میگن بریتانیا؟!
چرا بهش همون انگلیس نمیگن؟!
😉🖤این سوال رو توی هر ناشناسی که دوست داشتید و راحت بودید جواب بدید...
اگه توی ناشناس خودم هم باشه که عالیه❤️✨
#فرمانده
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_پنجاه_و_پنج #رسول چند روز بعد..... دو روزه که فقط
به نام خدا
#رمان_پرواز_تا_امنیت
#پارت_دویست_و_پنجاه_و_شش
#رسول
بالاخره غذا رو آوردن...
" چیز دیگه ای میل ندارید؟؟
$ چرا میل داریم...
٪ 😐 رسول چی میخوای؟؟ ن .. صبر کن.. جدا دیگه میز جا داره... ؟؟ رسول به جان داوود ..
¤ بلهههه؟؟😐
$ چی شنیدم😐
٪ بسه دیگه.... آه... سالاد.. دوغ.. نوشابه.. ۲ مدل غذا... چه خبرتونه؟؟
ن آقا... شما بفرمایید .. ما دیگه چیزی میل که ن..
دیگه دوستان جا ندارن😐..
" خیلی هم عالی.. با اجازه...
¤ خوب رسول .. چه جور دختریه؟؟
$ هان😳😮؟!
٪ علی☹️😐
$ رها این چی میگه😐؟!
علی جان قبول دارم غذا زیاد سفارش دادیم..
ولی تو دیگه رد دادی برادر من😐..
چی میگی تو؟؟
& بابا خانم محرابیان رو میگه دیگه😅😂
$ چییییی؟؟؟؟؟😐 رها این چی گفت؟؟؟
ن.. یک بار دیگه تکرار کن...
٪ ای بابا... همه میدونن تو دلت کجا گیره دیگه😂
$ چی میگین شما؟؟، چرا هزیون میگید؟؟؟
٪ رسول جان.. انکار نکن.. ما همه چیو میدونیم😂
$ از کجا میدونی😐
¤ ایول رها.. تو ایول داری...
$ چی میگین شما هاااا؟؟ معلوم هست..
& یعنی واقعا که رسول.. آه....
$ بابا یکی به منم بگه چی شده🤨
¤ دیدی داوود خان.. شرط رو باختی😂!!
$ علیییییییییی
& هیچی... قرار بود رها از زیر زبونت حرف بکشه..
من گفتم امکان نداره.. رسول ؟؟
😐 که دیدم ن... گاف دادی رسول.. آه
$ اون وقت کی گفته ایشون از زیر زبون من حرف کشیده😐؟!
٪ ایناهاش دیگه... گفتم ما همه چیو میدونیم..
گفتی از کجا... خب لابد یه چیزی هست دیگه😂😉
$ کی این چرندیات رو گفته؟؟
٪ من..
$ شما خیلی بی جا کردی..
& عه.. رسول😐!!
$ تو از کجا میدونی...
٪ رسول ضایعس دیگه... تا میبینیش میخ وایمیستی.. سرخ و سفید میشی😂..
تازه... هی هم از من میپرسیدی احوالش رو...
& 😂آقا رسول... تو جلسه ها حواسم بهت بوداا..
ت خانم محرابیان وارد میشد میرفتی تو کما...
ده بار باید صدات میکر..
$ اهم....
با لگد محکم زدم به پای داوود..
اصلا حواسم نبود تیر خورده😂!!
& ایییییی...آااا..
٪ چی شد داوود؟..
& هیچی.. چیزی نیس😒😑
گوشیم زنگ خورد...
٪ آه.. رسول... بزن سایلنت..
$ الو... سلام آقا..
محمد بود... فقط نمیدونم چرا انقدر هول!!.
€ رسول سریع خودتون رو برسونید...
$ چی شده؟؟؟
ما الان رستورانیم... هنوز ناهار نخوردیم....
€ رسول.... ت
هر دوتا تون پاشید بیایید... تو و داوود .. همین حالا راه بیوفتید... زود...
$ چشم چشم .. اومدیم..
¤ کی بود؟؟
$ داوود .. پاشو پاشو ... بدو بریم..
& رسول الان سر ناهار کجا؟؟؟
$ الان نمیتونم توضیح بدم.. فقط همین حالا باید بریم...
٪ رسول .. داریم ناهار میخوریماااا
$ رها...وای.. رهاااا... نمیشه.. پاشو بعدا...
٪ پس منم میام..
$ میشینی سرجات ناهارت رو میخوری..😐..
نمیشه... فقط من و داوود...
¤ کجا؟؟؟؟
$ الان وقت ندارم.....
علی سوئیچ ماشین رو بده...
¤ من و رها چییی؟؟
$ با تاکسی بیایید... من وقت ندارم...
رها معلوم بود که ناراحت...
اما خوب... چه میشد کرد...
نمیدونستم محمد دقیقا چه کاری داره...
وارد شدیم.....
داوود لنگ میزد... اما تند میومد...
از پله ها بالا رفتیم که محمد صدامون زد..
€ رسول...
پایین بودن...
برگشتیم پایین..
$ سلام آقا... سعید سلام... فرشید✋
چی شده ... چرا یهویی؟؟؟ انقدر با عجله گفتید بیاییم؟؟؟
& چه خبر شده؟؟؟
€ رسول ... الان دیگه مطمئنم این نقطه .. محلیه که شهرزاد رئوف... علیرضا .. و ... به احتمال خیلی خیلی زیاد راکس جونیفر هستن...
& راکس جونیفر😯؟؟؟ مگه پاریس نیست؟؟ مسعود پس !!...
€ هوم... مسعود اشتباه میکرده... ضد زدن بهش...
$ خب حالا .. برای چی گفتید بیاییم؟؟
€ بچه ها... نمیدونم چجوری بگم....
فردا باید بریم ...
$ هان😳؟!
& فردا؟؟؟؟
€ این نقطه داره به سمت مرز حرکت میکنه!!.
هر لحظه ممکنه از مرز خارج بشه...
هر لحظه!!!
$ آقا عروسی...
€مسئله همینجاست... من ... تمام سعیم رو کردم .. هماهنگ کنم.. این چند روز نیرو جایگزینتون کنم... اما برای جایگزینی توی تهران دیکه نیرو نیاز ندارن... در اون صورت باید میرفتید یه استان دیگه و برگشتتون خیلی دنگ و فنگ داشت...
۵۰ نفر از بچه ها برای انجام یه مانور و تمرین رفتن یه منطقه مرزی.. همایش دارن...
بقیه بچه ها هم روی پرونده های دیگه متمرکزن..
بچه های کمال هم که برای عملیات رفتن...
واقعا چاره دیگه ای نیست...
من میدونم .. پای ابروتون در میونه!!
اما واقعا نمیشه... اگه یکی از شماها هم شده.. باید با ما بیایید!!
$ داوود میمونه .. من میام..
& چی میگی؟؟ تو فک کردی بدون تو رها قبول میکنه عروسیی بگیریم.؟؟؟
$ وای ... گفتی رها... حالا اون رو چجوری راضی کنیم؟؟؟؟
وای محمد... به بابا چی بگیم؟؟؟
کلی تدارک دیدن... نمیشه آخه...
€ شرمنده هر دوتا تونم... اصلا نمیدونم چی بگم...
همچین چیزی بی سابقه است...
& رها با من...
$ چی میگی داوود...
& خودم میدونم رسول...
من و رسول فردا میاییم...
فوقش مراسم رو دو روز میندازیم عقب..
『حـَلـٓیڣؖ❥』
به نام خدا #رمان_پرواز_تا_امنیت #پارت_دویست_و_پنجاه_و_پنج #رسول چند روز بعد..... دو روزه که فقط
پ.ن 😐✨بفرما.. اینم از عروسی.. ایش😭😂
✨✨✨بدونین از پارت بعد✨✨✨
به خدا تو بگی ن نمیرم....
مگه میشه؟؟؟؟
باید بری...
از دوستانمه....
داوود ... باشه!!
ایول... ایول... ایوللللللللللل