eitaa logo
『حـَلـٓیڣؖ❥』
298 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
2هزار ویدیو
46 فایل
﷽ ‌‌ و قسم به دست علمداری ات...❗ • • • که تا پای جان .. پای پیمان خواهیم ماند..✋🌲 • • • حلیف ...👀🕊🖇 مقری به وسعت پیمان با علمدار حرم جمهوری اسلامی🍀 • • • • •کپی؟! •با ذکر صلوات برای ظهور آقا امام زمان •از تمام مطالب کاملا آزاد..🙂✅ • • • • • •
مشاهده در ایتا
دانلود
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ با نرجس و نیما و نرگس خانم و کیمیا خانم و پدر و مادرش و فامیل ها رفتیم خونه ما ... رها هنوز بیمارستان بود ... بابا هم تو کما ... داغ مامان خیلی سخت بود و رها خیلی بی تاب بود ... چایی برای مهمون ها آوردم که گوشیم زنگ خورد ... شماره رها بود جواب دادم رسول:جانم رها جان؟ رها:رسول میتونی بیای بیمارستان ؟ رسول:چرا آبجی ؟ رها: بابا حالش بد شده ! رسول:چی !!! رها: میگم بابا حالش بد تر شده خودتو برسون رسول ... میترسم بابا هم بره ! رسول:این چه حرفیه میزنی ! الان میام آبجی نترس بابا خوب میشه خوب ؟ رها:اگه مثل مامان ... وسط حرفش پریدم رسول:حرفشم نزن رها ، خوب؟ الان میام ! نرگس خانم مثل خواهر خودم بود ... نمیشد مهمون ها رو تنها بزارم به نرگس خانم و کیمیا خانم گفتم شما اینجا باشید بابام حالش بد شده باید برم بیمارستان ! نرجس:رسول منم میام ! رسول:نه عزیزم تو وایسا اینجا زشته ... مهمون ها تنها بمونن منم اگه مجبور نبودم نمی رفتم ! نرجس:باشه پس به منم خبر بده ! رسول: چشم ، یا علی نرجس:خدا حافظ... از مهمون ها معذرت خواهی کردم و توضیح دادم که چی شده و با ۱۰۰ تا سمت بیمارستان روندم ... پ‌.ن: 💔 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: نمیشه جلوی خون ریزی رو گرفت !! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ در بیمارستان پارک کردم و به سمت داخل حرکت کردم ... رسیدم در اتاق که دکتر با عجله از اتاق بیرون اومد ... سد راهش شدم و گفتم رسول:چی شده دکتر ! دکتر: خون ریزی مغزی کرده ! رسول: یا قرآن ! به دیوار تکیه دادم و سر خوردم پایین ! حتما به رها همه ماجرا رو نگفتن که گشت گوشی گریه نکرد ! اگه بفهمه ! دکتر دوباره رفت توی اتاق بعد چند دقیقه اومد بیرون و به سمتم اومد ... رسول: چی شد؟ دکتر:نمیشه جلوی خون ریزی رو گرفت !! رسول:یعنی !... دکتر: امیدی نیست ، احتمال زنده موندم ۱۰ درصده )))))) دیگه رسما بریده بودم ... اگه پای نرجس و رها وسط نبود مطمئنا دیگه امیدی به زندگی نداشتم ... با خودم تکرار میکردم خدا بزرگه ! خدا بزرگه ! هرچی خدا بخواهم ! مگه امام حسین کل خانوادش رو از دست نداد !؟ حالا خوبه من فقط مادرم فوت کرده ! ما که الگوی خودمون رو حضرت ابوالفضل انتخاب میکنیم ! باید تحمل و شجاعن و ایمانمون هم مثل اون باشه! پ.ن:بازم اوخی💔🥀 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: نه خواهر نگران نباش ! چیزی نیست ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ بلند شدم و سمت اتاق رها رفتم ... کلی تمرین کردم که مثل همیشه باشم . شاد ، سر زنده ، خندان ، وقت گیر حرفه ای 😂💔 با لبخند وارد شدم که با تعجب بهم نگاه کرد ... رفتم کنارش و روی سرشو بوسیدم و گفتم رسول:سلام آبجی رها ، چطوری؟ رها:سلام داداش ممنون شما خوبی؟ رسول:بعععلعههع رها:بابا چی خوبه ؟ دوستام هنوز برام از بابا خبر جدیدی نیاوردن ! یکم این پا اون پا کردم ... برای اینکه اشک تو چشمام رو نبینه رفتم سمت یخچال و آبمیوه ایی رو بیرون اوردم ... مشغول باز کردنش بودم که دوباره سوالش رو تکرار کرد ... سرم رو بلندکردم و نگاش کردم ... منتظر بود . در عمرم بهش دروغ نگفته بودم‌.. حالا چطور باید بهش میگفتم ؟ اولین دروغ عمرم به رها رو گفتم رسول: خوبه حالش ، نفسش کند شده بو که برگشت 😊 رها: اها ! لیوان اب میوه رو دستش دادم .. چند جرعه ازش خورد و گفت رها:رسول؟ رسول:هم؟ رها:نگام کن ؟ پ.ن: رها گناه داره 💔 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: مامان رو کجا سپردید ؟ ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳🌳 🌳🌳🌳 🌳🌳 🌳 رمان✨امنیتی ✨ رها: رسول؟ رسول: هم؟ رها:نگاهم کن ؟ رسول:جان ؟ بعد کمی مکث گفت رها: میگم ... مامان رو کجا سپردید؟ رسول: کنار آقا جون اینا ... اهوم ارومی گفت و سرش رو پایین انداخت ... قطره اشکی از چشمش چکید... از بچگی بهش گیر میدادم که گریه نکنه ولی الان خودمم گریم گرفته بود چطور میتونستم بهش بگم گریه نکن ؟ رفتم نزدیک و با انگشتم اشکش رو پاک کردم . سرش آورد بالا و گفت : رها : کی مرخص میشم ؟ رسول: وقت دنیا میگیری با این سوالات ! خوب من چه بدونم ،،، ۲ روز یا ۳ روز دیگه ! رها: دیوونه 😂❤️ رسول: هااا ، چی شد ما خنده شمارو دیدیم !😜 رها: برو بابا ... بازم شروع کردی ، اصلا برو بیرون میخواهم بخوابم ! رسول: اه اه اه ، اعصاب نداری ها ! باش ! کاری نداری؟😐 رها: نه ، برو . رسول: پس ،،،،، یا علی رها: خدا حافظ پ.ن: یکم خواهر برادری !😄 ادامه دارد...🖇🌻 آنچه خواهید خواند: نه بهش نگید لطفا ! ✨با ما همراه باشید ✨ نویسنده:آ.م
✨پایان پارت گذاری ✨
برای اون دوستی که کلی تیکه بارم کرده تو ناشناس 👆🏻😂 امیدوارم همون تور که تیکه بلدید نظر دادن هم بلد باشید 😕💫 https://harfeto.timefriend.net/16437801269469 ناشناس 👆🏻
نظر نسبت به هیئت؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام دوستان صبحتون بخیر🙃🌈 انشالله که حالتون خوب باشه....❣🍃 متأسفانه فرمانده یکم کسالت دارند و حالشون خوب نیست...💔🤕 بیزحمت براش یه حمد شفا و صلوات بفرستید که تا فردا حالش خوب بشه...🙃🍓 انشالله که همیشه سلامت باشید...💕🖇🌸