🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_سی_پنجم
#رسول
با نرجس و نیما و نرگس خانم و کیمیا خانم و پدر و مادرش و فامیل ها رفتیم خونه ما ...
رها هنوز بیمارستان بود ...
بابا هم تو کما ...
داغ مامان خیلی سخت بود و رها خیلی بی تاب بود ...
چایی برای مهمون ها آوردم که گوشیم زنگ خورد ...
شماره رها بود
جواب دادم
رسول:جانم رها جان؟
رها:رسول میتونی بیای بیمارستان ؟
رسول:چرا آبجی ؟
رها: بابا حالش بد شده !
رسول:چی !!!
رها: میگم بابا حالش بد تر شده خودتو برسون رسول ... میترسم بابا هم بره !
رسول:این چه حرفیه میزنی ! الان میام آبجی نترس بابا خوب میشه خوب ؟
رها:اگه مثل مامان ...
وسط حرفش پریدم
رسول:حرفشم نزن رها ، خوب؟ الان میام !
نرگس خانم مثل خواهر خودم بود ...
نمیشد مهمون ها رو تنها بزارم به نرگس خانم و کیمیا خانم گفتم شما اینجا باشید بابام حالش بد شده باید برم بیمارستان !
نرجس:رسول منم میام !
رسول:نه عزیزم تو وایسا اینجا زشته ... مهمون ها تنها بمونن منم اگه مجبور نبودم نمی رفتم !
نرجس:باشه پس به منم خبر بده !
رسول: چشم ، یا علی
نرجس:خدا حافظ...
از مهمون ها معذرت خواهی کردم و توضیح دادم که چی شده و با ۱۰۰ تا سمت بیمارستان روندم ...
پ.ن: 💔
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
نمیشه جلوی خون ریزی رو گرفت !!
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_سی_ششم
#رسول
در بیمارستان پارک کردم و به سمت داخل حرکت کردم ...
رسیدم در اتاق که دکتر با عجله از اتاق بیرون اومد ...
سد راهش شدم و گفتم
رسول:چی شده دکتر !
دکتر: خون ریزی مغزی کرده !
رسول: یا قرآن !
به دیوار تکیه دادم و سر خوردم پایین !
حتما به رها همه ماجرا رو نگفتن که گشت گوشی گریه نکرد !
اگه بفهمه !
دکتر دوباره رفت توی اتاق
بعد چند دقیقه اومد بیرون و به سمتم اومد ...
رسول: چی شد؟
دکتر:نمیشه جلوی خون ریزی رو گرفت !!
رسول:یعنی !...
دکتر: امیدی نیست ، احتمال زنده موندم ۱۰ درصده ))))))
دیگه رسما بریده بودم ...
اگه پای نرجس و رها وسط نبود مطمئنا دیگه امیدی به زندگی نداشتم ...
با خودم تکرار میکردم خدا بزرگه ! خدا بزرگه !
هرچی خدا بخواهم !
مگه امام حسین کل خانوادش رو از دست نداد !؟
حالا خوبه من فقط مادرم فوت کرده !
ما که الگوی خودمون رو حضرت ابوالفضل انتخاب میکنیم ! باید تحمل و شجاعن و ایمانمون هم مثل اون باشه!
پ.ن:بازم اوخی💔🥀
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
نه خواهر نگران نباش ! چیزی نیست !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_سی_هفتم
#رسول
بلند شدم و سمت اتاق رها رفتم ...
کلی تمرین کردم که مثل همیشه باشم .
شاد ، سر زنده ، خندان ، وقت گیر حرفه ای 😂💔
با لبخند وارد شدم که با تعجب بهم نگاه کرد ...
رفتم کنارش و روی سرشو بوسیدم و گفتم
رسول:سلام آبجی رها ، چطوری؟
رها:سلام داداش ممنون شما خوبی؟
رسول:بعععلعههع
رها:بابا چی خوبه ؟ دوستام هنوز برام از بابا خبر جدیدی نیاوردن !
یکم این پا اون پا کردم ...
برای اینکه اشک تو چشمام رو نبینه رفتم سمت یخچال و آبمیوه ایی رو بیرون اوردم ...
مشغول باز کردنش بودم که دوباره سوالش رو تکرار کرد ...
سرم رو بلندکردم و نگاش کردم ...
منتظر بود .
در عمرم بهش دروغ نگفته بودم..
حالا چطور باید بهش میگفتم ؟
اولین دروغ عمرم به رها رو گفتم
رسول: خوبه حالش ، نفسش کند شده بو که برگشت 😊
رها: اها !
لیوان اب میوه رو دستش دادم ..
چند جرعه ازش خورد و گفت
رها:رسول؟
رسول:هم؟
رها:نگام کن ؟
پ.ن: رها گناه داره 💔
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
مامان رو کجا سپردید ؟
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_سی_هشتم
#رسول
رها: رسول؟
رسول: هم؟
رها:نگاهم کن ؟
رسول:جان ؟
بعد کمی مکث گفت
رها: میگم ... مامان رو کجا سپردید؟
رسول: کنار آقا جون اینا ...
اهوم ارومی گفت و سرش رو پایین انداخت ...
قطره اشکی از چشمش چکید...
از بچگی بهش گیر میدادم که گریه نکنه ولی الان خودمم گریم گرفته بود چطور میتونستم بهش بگم گریه نکن ؟
رفتم نزدیک و با انگشتم اشکش رو پاک کردم .
سرش آورد بالا و گفت :
رها : کی مرخص میشم ؟
رسول: وقت دنیا میگیری با این سوالات !
خوب من چه بدونم ،،، ۲ روز یا ۳ روز دیگه !
رها: دیوونه 😂❤️
رسول: هااا ، چی شد ما خنده شمارو دیدیم !😜
رها: برو بابا ... بازم شروع کردی ، اصلا برو بیرون میخواهم بخوابم !
رسول: اه اه اه ، اعصاب نداری ها ! باش ! کاری نداری؟😐
رها: نه ، برو .
رسول: پس ،،،،، یا علی
رها: خدا حافظ
پ.ن: یکم خواهر برادری !😄
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
نه بهش نگید لطفا !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
برای اون دوستی که کلی تیکه بارم کرده تو ناشناس 👆🏻😂
امیدوارم همون تور که تیکه بلدید نظر دادن هم بلد باشید 😕💫
https://harfeto.timefriend.net/16437801269469
ناشناس 👆🏻
#مَحیصا
『حـَلـٓیڣؖ❥』
نظر#فرمانده نسبت به هیئت؟ #حنین
و همچنین بقیه
آدمین ها و ممبرها
https://harfeto.timefriend.net/16418315814738
#حنین
سلام دوستان صبحتون بخیر🙃🌈
انشالله که حالتون خوب باشه....❣🍃
متأسفانه فرمانده یکم کسالت دارند و حالشون خوب نیست...💔🤕
بیزحمت براش یه حمد شفا و صلوات بفرستید که تا فردا حالش خوب بشه...🙃🍓
انشالله که همیشه سلامت باشید...💕🖇🌸
#خط_شکن