فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منظورت این نیست احیانا☺️👌
002004.mp3
94.3K
و آنان که به آنچه به سویِ تو و به آنچه پیش از تو نازل شده، مؤمن هستند و
به آخرت یقین دارند.🧡 ↵ بقره/۴
‼️شرايط وجوب امر به معروف و نهی از منكر (بخش دوم)
#احكام_امر_به_معروف #شرايط_وجوب_امر_به_معروف
‼️ احکام امر به معروف و نهى از منكر (بخش اول)
🔷 وجوب امر به معروف و نهي از منكر
🔶 امر به معروف و نهی از منكر از واجبات بسيار مهم و بزرگ اسلام به شمار می آید، افرادی كه اين فريضۀ بزرگ الهی را ترك می كنند يا نسبت به آن بی تفاوتند، گناهكارند و كيفری سخت و سنگين در انتظار آنها است. امر به معروف و نهی از منكر نه تنها به اتفاق علمای اسلام واجب است، بلكه وجوب آن جزو ضروريات دين مبين اسلام به شمار می آيد.
‼️ محدودۀ امر به معروف و نهي از منكر
🔷 محدودۀ امر به معروف و نهى از منكر منحصر به قشر و صنف خاصی از مردم نيست و تمام اقشار و اصناف واجد شرايط را در بر می گيرد حتى بر زن و فرزند واجب است كه هنگام مشاهدۀ ترك معروف يا انجام حرام توسط پدر و مادر يا شوهر، در صورت تحقق شرايط آن به امر به معروف و نهی از منكر مبادرت كنند.
🔷 امر به معروف و نهی از منکر مربوط به جایی است که شخصی با علم به حکم شرعی و با التفات تخلف کند، اما نسبت به کسانی که به خاطر جهل به حکم شرعی مرتکب گناه می شوند، ارشاد و راهنمایی لازم است و امر و نهی واجب نیست، همچنین نسبت به کسانی که به خاطر غفلت یا جهل به موضوع، مرتکب گناه می شوند تکلیفی نیست مگر این که موضوع از امور بسیار مهم نزد شارع باشد که در این موارد باید شخص را متوجه حکم یا متوجه موضوع کرد.
#احكام_نمودارى #احكام_امر_به_معروف #محدوده_امر_به_معروف
https://harfeto.timefriend.net/16378369253478
اگه دوست دارید حرفی به حاج قاسم بزنید..
اینجا برام بگید..
برای حاجی میخونم❤️✨
#فرمانده
‹ عیسی به دینِ خود، موسی به دین خود ›
این جمله اشتباست؛ چون بینِ پیامبران خدا
کوچکترین اختلافی نبوده. همهیِ آنها مردم
را به توحید و یکتا پرستی دعوت میکردند
و عقیدهیِ یکسانی داشتند !🚌✨
تار و پودِ عالمِ امکان، به هم پیوستھ
است. عالمی را شاد کرد، کسی کھ
یک دل شاد کرد.👷🏻♀💚↵ تبریزی
+ یا رَب تو چنان کن، کھ من
شاد شوم :)
بعضی وقتا که دلت گرفته و دنبالِ
یکی میگردی کـه بـاهاش صحبـت
کنـی، ولـی کسـی رو پیـدا نمیکنی؛
بـدون خـدا همه رو ازت گرفتـه که
خودش حرفاتو بشنوه !🎵✨
+ من از درد و دل کردن با آدما
خِیری ندیدم، خدایا خودت
گوش کن💛..
هر انسانی اگر بپرسد که من برایِ چه
به دنیـا آمدهام؟ می گویم برایِ تلاش
پُــر نـبــرد و پُــر رنـج در راهِ تـکــامــل
خویشتن و انسانیت.🙇🏻♀🌱
↵ شهیدبهشتی
تا میتوانید مراقبِ اعمال و احوال
خود باشید و خود را در محضر
خدا حس کنید. که اگر شما
او را نمیبینید، او شما
را میبیند :)🧡'
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_اول
مرتضی: بچهها خوب حواستون رو جمع کنید...
گرفتن این آدم خیلی مهمه...
اطلاعات زیادی داره...
پس زنده میخوایمش...
کمال: و اینکه این فرد قطعا همراه داره...
دقت کنید که همراه هاش هم دستگیر کنیم...
مصطفی: میدونید که...
اگه این عملیات به خوبی انجام بشه
علاوه بر اینکه کلی جلو میافتیم...
دل امامزمان شاد میشه...
پس به خاطر اماممون هم که شده مثل همیشه کم نزارید و باتمام توان پیش برید....
محمد: من و امین در پشتی ساختمان رو پوشش میدیم....
خانم عربزاده و حسین اینجا می مونن و سیستم ها رو چک میکنند...
علیرضا و مهدی و خانم شریف هم از در اصلی وارد میشن....
آقا کمال و زینب خانم و زهرا خانم هم اطراف ساختمان رو پوشش میدن...
بقیه بچهها هم تو حیاط مستقر میشین....
یا علی مدد.
۲ساعتبعد
عملیات سختی بود...
دو برابر وقت معین طول کشید...
اما باز هم بچهها موفق شدند....
این ۱۴ نفر یه تیم کامل بودند...
یه تیم از دهه ۴۰ تا ۷۰...
مرتضی...
محمد....
مهدی...
امین..
مصطفی...
حسین...
کمال....
علیرضا...
حدیث...
زینب...
معصومه ..
زهرا...
الهه...
بشری...
بچههای تیم بودند...
از نیروی های حرفهای و باهوش...
نیروهای چریکی و همه فن حریف...
نیروی های خط شکن که وقتی بهشان میگفتند خط را شما شکستید..!
می گفتند ما خط را نشکستیم...
خدا شکست..
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمان_انلاین
#راه_عاشقی♥️
#قسمت_دوم
عملیات تموم شده بود...
بچهها داشتن بر می گشتند به مقرشون...
فردی که دستگیر کرده بودند اسمش رحیم بود..
رحیم نوری،فرزند یکی از اهالی روستا ست...
با یک گروه تروریستی ارتباط داشت...
دستگیر کردنش بیشتر به کار می اومد....
بعد از جلسهاولبازجویی متوجه شدند که قراره یک عملیات در ایران اتفاق بیافته....
رحیم به قدری ترسو بود که اول کار تمام اطلاعاتی که داشت رو گفته بود...
کمال:علیرضا تمام اعضای تیم باید راس ساعت ۶ تو اتاق من باشند...
علیرضا پسر کمال بود...
بچهها در حال خوندن نماز صبح بودند
علیرضا اول به اتاق آقایون رفت و گفت که ساعت ۶ جلسه ست.
اما داخل اتاق خانمها نرفت...
حتی در هم نزد
فقط به حدیث پیامک داد که ساعت ۶ جلسه ست.
حدیث دختر عموی علیرضا بود.
برادر آقاکمال که پدر حدیث بود سالها قبل به شهادت رسیده بود...
اما کسی نمیدونست که حدیث شریف دختر شهید عمار حسینی هست.
چون حدیث برای اینکه کسی نفهمه با پسوند فامیلی خودش رو معرفی کرده بود...
اصل فامیلی حسینیشریف هست.
کمال و پسرش با فامیل حسینی و حدیث با فامیل شریف می شناسن
تنها کسانی هم که از این راز باخبر هستند همین سه نفر هستند کمال و حدیث و علیرضا....
اتاق خانمها همه نمازشون رو خونده بودند.
نیم ساعت تا شروع جلسه وقت بود.
الهه با موبایلش دعای عهد رو پخش کرد....
بعد تموم شدن دعا تازه شوخی های بچهها شروع شد....
💎ادامه دارد.....
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ #خط_شکن
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_بیستم_پنجم
#رادوین
مثل همیشه ساعت ۶ صبح کنار ساحل در حال دویدن بودم که بازم اون دختره رو دیدم ....
داشت میومد طرف من .
وقتی بهم رسید گفت:
پنه لوپز : سلام !
رادوین:سلام ، چطوری؟
پنه لوپز: ممنون ، تو چطوری جناب استاد؟
رادوین: ممنون ، استاد چرا؟ رادوین هستم .
پنه لوپز: چون این ترم شما استاد دانشگاه من هستید ، خوشبختم ، پنه لوپز هستم .🙃
رادوین: واقعا توی کلاس منی؟
پنه لوپز :آااااره.
رادوین:جالبه
پنه لوپز : همسایه هم هستیم ...
رادوین: میدونم .
بعد شروع کردم به راه رفتم ، خودش رو بهم رسوند.
گفتم
رادوین: میخواهی با هم بریم؟
پنه لوپز: با کمال میل !!!
ساعت ۸ به خونه بر گشتیم .
دختر خوبی بود.
خوشم اومده بود ازش .
دانا و شیطون ...
باورم نمیشد که اهل ایران باشه !!!
گفت که پدر بزرگش موقع جنگ ایران مونده و کشته شده ولی اینا فرار کردن و اومدن آمریکا.
چند روز دیگه کلاسای درسیم شروع میشه و پنه لوپز هم تو کلاس منه.
امروز بعد از رفتن به بیمارستان یه سر هم به دانشگاه زدم.
پرونده پنه لوپز رو هم نگاه کردم راست میگفت ، اهل ایران بود .
۷ روز بعد
#محمد
فرشید و با زنش و بچش فرستادم کویت .
میدونم کار اشتباهی بود ولی نیرو نداشتیم .
قرار بود سعید و زینب خانم هم دوباره برن انگلیس .ولی هنوز قطعی نشده بود.
نیما هم که...
از حال و روز کیمیا نگم که شب و روز پشت در اتاق نیما گریه میکنه .
تمرکز نرجس و نرگس به صفر رسیده .
رسول هم که هم باید بیاد سر کار و هم باید جای خالی نیما رو پر کنه .
درخواست نیرو کرده بودیم و قرار بود چند تا نیرو جدید از اصفهان ارسال بشه .
ولی تا اونا روند پرونده بیاد دستشون....
به اندازه ۱۰ سال پیر شدم این چند روز.
ساعت ۸ شب بود که بچه ها رو مرخص کردم و خودم هم رفتم خونه .
مثل همیشه کیمیا خونه نرگس اینا بود .
#مقداد
ساعت ۸ و نیم شب بود .
آروم در اتاق نیما رو باز کردم و رفتم نزدیک و گفتم
مقداد:داداش .... من تا کی باید مواضب خواهرات باشم ! هیچکی جای تورو براشون نمیگیره ! بیا ببین زنت چطور دم در اتاقت داره پر پر میشه !
پدر زنت ۱۰۰ سال پیرتر شده .
خواهرت نرجس به خاطر تو عروسیش رو عقب انداخته .
رسول دیگه کم اورده ولی به روی خودش نمیاره !
داداش پاشو میخواهم بدن ورزیده ات رو ببینم !
با اشکی که از چشمم روی صورت نیما چکید حس کردم که تکون خورد ، دومین قطره مساوی بود با قطعی شدن حسم .
روی پام بند نبودم و فقط دویدم و دویدم ...
دکترا اتاق رو پر کرده بودن ...
پ.ن: هققق...💔
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
خ..خوبم
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
وسطِ این روزایِ دلگیر، آرزو میکنم
هر گرهایی تو زندگیته باز بشه !✨
+ بـرای قدرتِ خدا هیچ حد و مرز
و محدودیتی وجود نداره؛ پس بی
حد و مرز آرزو کن˘˘🧡'