🔰 اسیر عشق
✍ سید حسین موسوی، دانشجوی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه علوم اسلامی رضوی
آرام و بیصدا پارچه را کنار میزنم.
قنداقه ی سفید را برمیدارم و در آغوش میکشم
میبویمش، میبوسمش و بر چشم میکشم
آن قامت استوار تنومند چه قدر بی شباهت است به این قنداقه ی کوچک سبک
خوش آمدی قهــــــرمان...
میدانم که طاقت اشک شوقم را هم نداری اما نمیتوانم مانع ریزشش شوم.
میدانی که چقدر دنبالت گشتم... چقدرچشم انتظار یک خبر و یک نشانه دویدم اما نرسیدم و ندیدم.
۱۰ سال از روزی که برای اولین بار دیدمت میگذرد... ۱۰ سالی که دو سالش زندگی مشترکمان بود و مابعدش زندگی با یادت
همه میگفتند حتما امیر رضا شهید مفقودالاثر است وگرنه اسمی را از او در صلیب سرخ و هلال احمرمییافتیم اما قلبم گواهی میداد بر وجودت تا سال گذشته که لحظهای احساس کردم بند دلم پاره شد
همان لحظه گفتم شهادتت مبارک امیر رضای من
قلبم به من دروغ نمیگفت
اما ای کاش با همه سختیها و شکنجه های اسارت میماندی برایم
خیلی خودخواه هستم مگر نه امیر رضا؟
میدانی؟دلم تنگ است
اصلا میشود گفت عقدهای شدم... عقدهی گوشهی چشمانت و نگاه زیبایت
عقدهی اینکه به جای قاب عکست، خودت روبه رویم باشی و هم ککلامم.
عشق پاک آسمانی ام... در این سالها لحظهای نشد که حلقه ازدواجمان را از دستم خارج کنم
هر بار که شانه به دست گرفتم تا گره از موهایم باز کنم با یاد دستان گرم نوازشگرت موهایم را شانه کردم
هر شب که سر بر بالش میگذاشتم اشک مهمان چشمهایم بود. با خود میگفتم یعنی امیر رضای من الان کجاست؟ چه میکند و به او چه میگذرد؟
از امشب دیگر میتوانم آرام بگیرم....
#اسیر_عشق
#شهید
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b