✍فاطمه خادميان، پژوهشگر و طلبه سطح دو جامعه الزهراء
او رفت
او رفت و من از پا افتادم
وضعم طوری شد که دیگر حتی نمیتوانستم روی پایم بایستم. نفسم بهسختی درمیآمد، سرم گیج میرفت و تلو تلو میخوردم
نامزد بودیم و اولین سفری بود که با خانوادهی من به مشهد میآمد.
قطعا هر کسی در کنار همسرش راحتتر است تا خانواده همسرش.
آن همخانواده ما که جمعیتی آمده بودیم به همراه مادربزرگ و سه تا از خالههایم که هر کدام دو فرزند داشتند.
میخواستم خاطره خوشی را برایش رقم بزنم نه اینکه از هم جدا باشیم.
طبقه اول مردانه، طبقه دوم زنانه و طبقه سوم خالی بود.
پیشنهاد دادم به طبقه سوم برویم. پله زیاد داشت اما عوضش مستقل بود...
تازه رسیده بودیم و از خستگی روی پای خود بند نبودم.
برادر و خواهرم هم با ما آمدند بالا.
سنی نداشتند و درکشان نمیرسید، همینکه چشمم گرم میشد و خوابم میبرد با سروصدایشان بیدارم میکردند و مدام باید تذکر میدادم که ساکت شوند. همسرم هم از اینکه نمیگذاشتند من استراحت کنم ناراحت بود و از آنها میخواست رعایت کنند.
خبر نداشتیم که به آن بندگان خدا هم خیلی خوش نمیگذرد و بیچارهها ماموریت دارند که نگذارند ما با هم تنها باشیم!
دیگر نفهمیدم چه شد اما از خواب که بلند شدم آنها رفته بودند. فکر کنم بهشان برخورده بود.
فرصت را غنیمت شمردم به حمام رفتم، دوش گرفتم و لباسهایم را هم بدون توجه به تمیزی و کثیفی شستم و روی بند انداختم.
دوست داشتم وقتی در کنار او هستم تمیز، مرتب و ایدهآل باشم. یعنی در بهترین صورت خودم. یک جورهایی میشود گفت رفتارم متعادل نبود و زیادی با وسواس برخورد میکردم.
همین برای من شد دردسر...
ازآنجاییکه همان یک شلوار بیرونی را برداشته بودم مجبور شدم همان شلوار نمدار را بپوشم و با همسرم برویم خانهی داییهایش.
این قسمت ماجرا مهم نیست بخش مهمش اینجاست که وقتی برگشتم به سوئیت، از همهجا بیخبر، برخورد خیلی بدی با من صورت گرفت.
نگاه همه یکجوری بود و از همه بدتر نگاه مادرم! شاید حس میکرد جلوی بقیه آبرویش رفته! توقع داشتند برایشان توضیح بدهم که چه اتفاقی افتاده! و از من توضیح هم خواستند!!
گفتم لباسهایم کثیف بود رفتم حمام شستم! سید طاها هم لباسهایش را در سینک شست!
بازهم نگاهشان تغییری نکرد!
یکی از خالههایم با خنده گفت طوری نیست که! حالا یه بوسش کرده!
آن شب خواب به چشمانم نیامد بهخاطر آن آش نخورده و دهن سوخته!
صبح همان روز همسرم برگشت شهرستان.
فقط یک روز باهم همسفر بودیم و چه تلخ تمام شد پایان این سفر دونفره مان...
چقدر فکر و قضاوت بقیه مرا رنجاند.
بعد از رفتنش دیگر نتوانستم آن جمع را تحمل کنم.خیلی غمگین بودم...
او صبح رفت و ظهر کار من به بیمارستان کشید. بعدازظهر در آنجا بستری بودم و مشکوک به مشکلات قلبی!!!
تلاطمی که نوارها از قلب من نشان میدادند ریشه روحی داشت نه جسمی.قلبی که تهمت بقیه و نگاه بدشان را تاب نیاورد و هزار تکه شد.
یک مینیبوس آدم از بعدازظهر وسایلشان را بسته بودند که برگردند شهرستان و نزدیک دارالشفای حرم توقف کردند تا من کارم تمام شود فکر نمیکردند که اینهمه طول بکشد آنهم در هوای گرم مشهد. حسابی اوقاتشان تلخ شده بود.
تا غروب در بیمارستان بودم و با سرم و دارو مرخصم کردند.
بازهم حالم چندان تعریفی نداشت و بنا شد بعد از رسیدن به شهرستان برای ادامه مراحل درمان اقدام کنیم...
کمی طول کشید تا بهتر شوم اما مشخص شد که این قضیه فقط یک شکست عاطفی بوده و حال من کاملا طبیعی بود
چه قدر پشیمان شدم از اینکه درست زیارت نکردم
ای کاش دخیل می بستم به پنجره فولاد حرم و به جای بقیه فقط به پدر عزیزم، به امام رضای خودم فکر میکردم
تا مدتها این خاطره تلخ در کامم بود
اما بابای عزیزم برای من جبران کرد،همسرم خبر داد که برنامه هایش طوری شده که برای زندگی میتوانیم به مشهد برویم
لحظاتی احساس کردم ضربان قلبم ایستاد و بعد با سرعتی دوچندان تپش گرفت
باورم نمیشد...
چه قدر بی هوا مرا به هوای خودت گره زدی پدرجان
بدون اینکه بفهمم و درک کنم و بابت این همه مهربانی شاکرت باشم💚
#داستان_رضوی
#جامعة_الزهرا
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
🔰زنان نوغان مشهد
✍ مریم قدوسی، کارشناس امور اجتماعی
باز هم حس خواهرانه به سراغشان آمد مهربان ودلسوز چون خواهر تنی
اگر خانم دنیا وآخرت حضرت زینب سلام الله علیها تنها بود و ما نبودیم تا برادر را غسل وکفن کند ماکه هستیم
تمام دارایی و دنیایمان فدای حضرت رضا علیه السلام
مهریه ام عند المطالبه است
الان میخواهم کامل وتمام
مگر نباید پرداخت کنی؟
پسر موسی بن جعفر خواهرش اینجا نیست غریب است مادر ندارد
کمی فکر کرد اخم هایش را در هم کرد
ملتمسانه نگاهش کردم
بخشیدمش مهریه ام را بخشیدم درازایش اجازه بده بروم
نگاهم کرد .....برو
تمام گلهای دنیا را جمع کردن و به تابوت علی بن موسی الرضا ریختن
چه صحنه ی قشنگی رقم زدن
سنگ تمام گذاشتن
وامشب بیاد خانم های نوغان با دسته ی گل راهی حرمش میشوم
چه حس خوبی است که من هم خانمی هستم مشهدی درست از نسل خانم های نوغان
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
✍ منتظری، طلبه جهادی حضرت رقیه (س)
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی زگناهم بده
السلام علیک یا امین الله فی ارضه
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضاالمرتضی
سلام برتو ای هشتمین خورشید تابناک آسمان ولایت و امامت،سلام برتوای پاره تن رسول مهربانی ها ای امام رئوف یاانیس النفوس ای سلطان سریر ارتضا،یاابالحسن الرضا علیک آلاف التحیة و الثناء، ازعمق جان و باتمام وجود دل را متوجه ساحت بلندونورانی شما کرده ام تا بازهم مثل همیشه درپیشگاه خدای رحمان و رحیم بین من و گناهانم واسطه شوید...(يا وَلِيَّ اللّهِ إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا لا يَأْتى عَلَيْها إلّا رِضاكُمْ)
پس به حقّ آن كه شما را رازدار خود كرده و سرپرستى كارِ آفريدگانش را به شما سپرده و فرمان بردارى از شما را با اطاعت خود ، همراه كرده ، بخشش گناهانم را از او بخواهيد و شفيع من نزد خدای مهربان باشيد.
گر چه زغال روسیاهی بر چهره دارم و قلب و جانم را زنگار گرفته اما حال ، پشیمان و خسته ازگناه به بارگاه امن امین شما پناه آورده ام ...
من هم آهویی دربند و تهدید نفسِ صیّاد و شیّاد خویشم و چه کسی بهتر از شما که دراین هیاهوی نفسانی و نزاع بین عقل و دل ضامنم شود؟
پناهم دهید که ملجا و پناهی شیرین تر و امن تر از شما سراغ ندارم، همچون آهویی مضطرب، در کنج و گوشه ای از صحن باصفای حریم حرم نورانی تان زانو بغل گرفته و چون ابری بهاری اشک میریزم و صحن دلم بارانی می شود.
اَلا سلطان خراسان ، شاهِ ایران مولای من ای آقای خوبیها: میخواهم عهد و پیمانی با شما ببندم ، باب الجوادت را انتخاب کرده ام تا بحق میوه دلت جوادالائمه علیه السلام مرا دریابی...
دوست دارم بهترینِ بندگان خدا و خوب ترین نوکر دربار شما باشم.
ای مهربان تر از پدر و مادرم آقا، میدانم که کسی قدر و اندازه شما مرا دوست ندارد و از دلم آگاه نیست، پس چه کسی جز شما قابل که به او عشق بورزم و او را عاشقی کنم؟
براستی که نمی شود جز عشق به شما، عشق و دوست داشتن های دیگر این دنیا را باور کرد، که مثل خود این دنیا غیرقابل اعتماد هستند و کوتاه اما عشق به شما که همان عشق به خداست ، ذاتیست و عجین بافطرت درونم شده است...
بگذریم، وقت رفتن است اما دلم با پنجره فولاد زیبا و طلایی حرمتان گره سختی خورده است و محتاج یک لحظه نگاه بلند و خاص شما هستم.
تمنّایی همیشه دردل داشته و دارم و تاابد خواهم داشت که برای اجابت آن ، بهترازصحن و سرای بهشتی تان جایی سراغ ندارم...
بارالها:
ز آستان رضایم خدا جدا نکند🤲
من و جدایی ازاین آستان خدا نکند😭
هرچندحال و روززمین و زمان بد است
یک تکه ازبهشت درآغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده اي
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
#دلنوشته_رضوی
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
#حدیث_روز
🔰 آثار منفی بگو مگو کردن
💐 امام هادی (علیهالسلام): الْمِرَاءُ یُفْسِدُ الصَّدَاقَةَ الْقَدِیمَةَ وَ یَحُلُّ الْعُقْدَةَ الْوَثِیقَةَ وَ أَقَلُّ مَا فِیهِ أَنْ تَکُونَ الْمُغَالَبَةُ، وَ الْمُغَالَبَةُ أَمْتَنُ أَسْبَابِ الْقَطِیعَةِ
💐 بگو مگو و مجادله، دوستی طولانی را از بین میبَرد و رابطه محکم را به جدایی میکشاند و کمترین اثر بگو مگو این است که هر کدام از دو طرف، میخواهد بر دیگری پیروز شود و همین در پی پیروزی بودن، مهمترین عامل قطع رابطه است.
📚 بحارالأنوار، ج ۷۸، ص ۳۶۹
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
حلولِ ماهِ ربیع مبارک🌹
امضایِ تایید حضرت زهرا سلامالله علیها پای عزاداریهایتان انشاءالله.
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯ https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
🔰پیامبر اکرم(ص) را محدود به مسلمانان نکنیم
🔻نجمه صالحی، پژوهشگر حوزوی در گفتوگو با خبرگزاری حوزه:
◻️ حضرت محمد (ص)، رسول خدا و خاتم پیامبران بودهاند، به عبارتی پیامبر همه جهان هستند و واژه "اسلام" پس از عنوان "پیامبر"، چه بسا محدود کردن ایشان فقط برای مسلمانان است و ظاهرا عنوان "پیامبر اسلام" از سوی مستشرقین در منابع ذکر شده و مترجمین در آثار خود نقل کردهاند و به تدریج کاربرد عمومی یافته است.
◻️در اسلام، رعایت استقلال ذاتی برای زن به منزله یک انسان که در عبودیت با حضرت حق هویت مییابد، تبیین میشود. یکی از عمده تلاشهای پیامبر(ص) در اصلاح نگاه حاصل از افراط و تفریطهای عصر جاهلی درباره زن بود.
◻️پس از اسلام پذیری، بیعت نوعی از مشارکت، اجتماعی، سیاسی و اعلام تعهد به مشارکت است و زنان در این مشارکت سهم داشتند. سیاست پیامبر (ص) درباره زنان، درگیر کردن آنان در امور اجتماعی بود.
مشروح گفتوگو
#رسول_الله
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
🔰ساعت سه صبح
✍ فاطمه خادمیان، طلبه سطح دو حوزه جامعه الزهراء (س)
دورادور به خود نگاه می کنم از زوایای مختلف مانند فیلمی چندبعدی...
تابه حال خود را این گونه ندیده بودم: دختری جوان، با موهایی پریشان بر روی تختی سفت و سرد.
با حسرت به خود خیره می شوم، به جسمی که هنوز خیلی خوب است و می تواند سال ها پذیرای من باشد. مرا می برند به کجا می روم؟
طلبه ای بالای سرم حاضر می شود: اسمعی افهمی یا فاطمه بنت محمد...
چه قدر صدایش آشناست...
او همسرم است که این واژگان را برایم میخواند
هل انت على العهد الذي فارقتنا عليه؟ این را می گوید و شدیدتر اشک می ریزد
برگه ای در دست اوست و متنی را از روی آن با لهجه عربی می خواند
یاد عقد محرمیتمان افتادم زمانی که از روی برگه می خواند زوجت موکلتی فاطمه نفسي...
یادم می آید شب خواستگاری هم که با هم صحبت می کردیم برگه ای که تاشده بود از جیبش خارج کرد در آن مطالبی را که می خواست بدانم و سوالاتش را نوشته بود.یکی از سوالاتش این بود: دوست دارید شما را چگونه صدا کنم ؟
_همه مرا مهدیه خطاب می کنند اما در شناسنامه فاطمه نام دارم. دوست دارم فاطمه صدایم کنید تا بقیه هم عادت کنند.لبخندی بر لب هایش نشست.
اکنون او بود که نام مرا صدا می زد و می خواست کمکم کند
کمک برای چه؟
تازه کارت عروسی مان را چاپ کرده بودیم متن روی کارت را همسرم انتخاب کرده بود:
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر
دوشیزه صادقی و سید محمد ایمانی
دوباره شعر را زمزمه می کنم: منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر
یعنی عمر من تمام شده؟
جمعیت زیادی که برای تشییع آمده بود به مرور کمتر و کمتر میشد تاجایی که همه رفتند حتی عزیزترین هایم.
غصه ام گرفت، احساس تنهایی کردم.
همسرم دوباره بازگشت، همانجا نشست و قرآن خواند، انگار به او الهام شد باید برگردد.به این آیه که رسید «كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ وَ يَبْقى وَجْهُ رَبِّكَ» بغضش ترکید، با گریه مرا خطاب قرارداد:_فکر نمیکردم اینجوری بشه فاطمه، فکر نمیکردم به این زودی به خاک بسپارمت و تنها بمونم
دست هایم را تکان دادم و گفتم_عزیزم من اینجام، کنارتم؛ نگاه کن...
اما او به من نگاه نمیکرد
_قرارمون باشه برای بعد..فاطمه یعنی رهاشده از آتش، امیدوارم در امنیت و آرامش باشی فاطمه من...برام دعا کن که خدا صبرم بده.
من باید برم، شما هم همینطور
پیامبر فرمودن قبر انسان اولین منزل از منازل آخرتیش هست
باید بری عزیزم،اینجا سرگردون نمون.خبری نیست...بازم بهت سرمیزنم.
_نه من نمیرم... اینجا تاریکه،تنگه،تنهام میترسم...
همیشه نازم را میکشید و نمیگذاشت سختی به من برسد، اما حالا انگار کاری از دستش برنمیآمد
ایستادم و با حسرت دور شدنش را نگریستم، هر قدمی که برمیداشت روحم کنده میشد و کش می آمد به سمتش. فشار شدیدی را تجریه می کردم...
گریه کردم و صدایش زدم اما او رفت
من به راستی عاشقش بودم، او هم جزئی از تعلقاتم بود و باید از او کنده میشدم، باید به مرحله بعد میرفتم...
نگاهی به قبرم می اندازم
از بی کسی و بیچارگی دلم به حال خودم میسوزد
شروع میکنم به داد زدن
بابا...بیا...
خودتون قول دادید شب اول قبر زائرتون کنارش هستید...من اومدم نجف اشرف زیارتتون همین چند روز پیش اربعین...زیارتمو قبول کردید؟
ایکاش زمان به عقب برمیگشت... اما میدونم جای برگشت نیست
مولای من، خیلی تنها شدم، هیچکسی برام نموند
میدونم درد تنهایی رو شما از همه بیشتر درک میکنید. تنهایی من رو همه ی مردم تجربه خواهند کرد اما جنس تنهایی شما باهمه ی عالم فرق میکنه...
همیشه میگفتم تا وقتی که زنده ام داغ شما روی دلمه
اما الآن که مُردَم هم داغ دلم ذره ای کم نشده
لعنت به مردمی که تنهاتون گذاشتن و حق شمارو غصب کردن
لعنت به مردمی که شما رو یار چاه کردن
یاولی الله و یا امیرالمومنین...
میخوام بدونم چه طور تونستید بدون ترس و واهمه برید و جای پیامبر بخوابید و واقعا خوابتون ببره؟
درحالیکه هرلحظه ممکن بود کشته بشید؟
منو هم مثل خودتون قوی کنید آقا
تو دلم سکینه و آرامش قرار بدید
کمکم کنید که این مراحل رو هم رد کنم همونطور که تو دنیا دستمو گرفتید و تنهام نذاشتید.
من سخت به دست یاری شما محتاجم
شهادت میدهم:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له
اشهد ان محمدا رسول الله
اشهد ان امیرالمومنیــــــــــــــــن علیا ولی الله
نفس عمیقی میکشم و قصد قبرم را میکنم...
روحم وارد مرحله قبر و برزخ می شود، ترس و وحشت شدیدی به جانم می ریزد. ضربان قلبم شدیدتر می شود به نحوی که بدنم تکان می خورد.
چشمانم را باز میکنم،طپش قلبم آنقدر شدید است که نمیتوانم هیچ حرکتی انجام دهم
سعی میکنم نام خدا را برزبانم جاری کنم
بس...بسم الله...الرحمن...الرحیم
دور و برم را نگاه میکنم
برمی خیزم و می نشینم. در اتاقم هستم
ساعت سه صبح را نشان می دهد.
#ساعت_سه_صبح
#نویسندگان_حوزوی
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
.
🌐 شبکهی نویسندگان حوزوی از #پویش_نوشتن تا #جهاد_روایت
🔸صفحه مرکزی «نویسندگان حوزوی»
https://eitaa.com/joinchat/3834314754C58903f67c6
🔸صفحه «افکار بانوان حوزوی»
https://eitaa.com/joinchat/666566766C3a95d83645
🔸صفحه «شاعران حوزوی»
https://eitaa.com/joinchat/3921805394C8402216852
🔸صفحه «همنویسان»
https://eitaa.com/joinchat/2477260908C5a78446aac
🔸 صفحه نویسندگان خراسان رضوی
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
✔️ از حضور فضلا و نخبگان نویسنده در جمع نویسندگان حوزوی و کانون مدادالفضلاء استقبال میکنیم؛ تا #هم_نویسی را تجربه کنیم.
#قرارگاه
#جهاد_روایت
#نویسندگان_حوزوی
@HOWZAVIAN
✍️✍️✍️و این پویش ادامه دارد ....
🔸حكايتي از علامه طهراني راجع به ارادت به امام رضا(علیه آلاف التحیة و الثناء)
🖋حضرت علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی
اين حقير معمولاً قبل از اقامت در شهر مشهد مقدّس كه تا اين تاريخ كه پنجم شهر رجب ١٤٠٣ هجريّه قمريه است؛ سه سال و چهل روز به طول انجاميده است (چون ورود در اين ارض مقدّس در بيست و ششم جمادي الاولي ١٤٠٠بوده است)، معمولاً در تابستانها با تمام فرزندان و اهل بيت، قريب يكماه به مشهد مقدّس مشرّف ميشديم.
در تابستان سنه ١٣٩٣ كه مشرّف بوديم و آية اللَه ميلاني و حضرت علامه آية اللَه طباطبائي هر دو حيات داشتند، و ما منزلي را در منتهي اليه بازارچه حاجآقاجان در كوچه حمّام برق اجاره كرده بوديم، و معمولاً از صحن بزرگ هميشه به حرم مطهر مشرّف ميشديم. يك روز دوساعت به ظهر مانده مشرّف به حرم شدم، و حال بسيار خوبي داشتم، و سپس براي نماز ظهر به مسجد گوهرشاد آمده و با چند نفر از رفقا بطور فُرادي نماز ظهر را خواندم، همينكه خواستم از در مسجد به طرف بازار كه متّصل به صحن بزرگ بود و يگانه راه ما بود، خارج شوم، دَرِ مسجد را كه متّصل به كفشداري بود بوسيدم؛ و چون نماز ظهر جماعتها در مسجد گوهرشاد به پايان رسيده ومردم مشغول خارج شدن بودند؛ چنان ازدحام و جمعيّتي ازمسجد بيرون ميآمد كه راه را تنگ كرده بود.
در آنوقت كه در را بوسيدم ناگاه صدائي به گوش من خورد كه شخصي به من ميگويد: آقا! چوب كه بوسيدن ندارد. من نفهيدم در اثر اين صدا به من چه حالي دست داد، عينًا مانند جرقّهاي كه بر دل بزند و انسان را بيهوش كند، از خود بيخود شدم، و گفتم: چرا بوسيدن ندارد؟ چرا بوسيدن ندارد؟ چوب حرم بوسيدن دارد، چوب كفشداريِ حَرَم بوسيدن دارد، كفش زوّار حرم بوسيدن دارد؛ خاك پاي زوّار حرم بوسيدن دارد؛ و اين گفتار را با فرياد بلند ميگفتم و ناگاه خودم را در ميان جمعيّت به زمين انداختم، و گَرد و غبار كفشها و خاك روي زمين را بر صورت ميماليدم؛ و ميگفتم: ببين! اينطور بوسيدن دارد! و پيوسته اين كار را ميكردم و سپس برخاستم وبه سوي منزل روان شدم. آن مرد گوينده گفت: آقا! من حرفي كه نزدهام! من جسارتي كه نكردهام!
گفتم: چه ميخواستي بگوئي؟! و چه ديگر ميخواستي بكني؟! اين چوب نيست؛ اين چوب كفشداري حَرَم است؛ اينجا بارگاه حضرت عليّ بن موسي الرّضاست؛ اينجا مطاف فرشتگان است؛ اينجا محلّ سجده حوريان و مقرّبان و پيامبران است؛ اينجا عرش رحمان است؛ اينجا چه! و اينجا چه! و اينجا چه است
گفت: آقا! من مسلمانم؛ من شيعهام؛ من اهل خمس و زكوةام؛ امروز صبح وجوه شرعيّه خود را به حضرت آية اللَه ميلاني دادهام!
گفتم: خمْس سَرَت را بخورد! امام محتاج به اين فضولات اموال شما نيست! آنچه داريد براي خودتان مبارك باشد. امام از شما أدب ميخواهد! چرا مؤدّب نيستيد؟! سوگند به خدا دست برنميدارم تا با دست خودم در روز قيامت تو را به رو در آتش افكنم!
در اين حال يكي از دامادانِ ما (شوهر خواهر) به نام آقا سيّد محمود نوربخش جلو آمدند و گفتند: من اين مرد را ميشناسم؛ از مؤمنان است؛ و از ارادتمندان مرحوم والد شما بودهاست! گفتم: هر كه ميخواهد باشد؛ شيطان به واسطه ترك ادب به دوزخ افتاد!
در اين حال من مشغول حركت به سوي منزل بوده؛ و در بازار روانه بودم؛ و اين مرد هم دنبال ما افتاده بود و ميگفت: آقا مرا ببخشيد! شما را به خدا مرا ببخشيد! تا رسيديم به داخل صحن بزرگ.
من گفتم: من كه هستم كه تو را ببخشم؟! من هيچ نيستم؛ شما جسارت به من نكرديد؛ شما جسارت به امام رضانموديد! و اين قابل بخشش نيست!
بزرگان از علمآء ما : علاّمهها، شيخ طوسيها، خواجه نصيرها، شيخ مفيدها، و ملاصدراها، همگي آستانْ بوسِ اين درگاهند؛ و شرفشان در اين است كه سر بر اين آستان نهادهاند؛ و شما ميگوييد: چوب كه بوسيدن ندارد!
گفت: غلط كردم! توبه كردم! ديگر چنين غلطي نميكنم!
گفتم: من هم از تو در دل خودم به قدر ذرّهاي كدورت ندارم! اگر توبه واقعي كردهاي درهاي آسمان به روي تو باز است! و در اينحال مردم دَرْ صحن بزرگ از هر سو به جانب ما روان شده بودند؛ و من به منزل آمدم.
#حرم_مطهر
#علامه_طهرانی
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b