معنای اخلاقی شهادت در اسلام، مسیحیت، یهودیت (۹)
"شهادت در اسلام"
حبیباله بابائی
احمت جونز (Emmet Jones)
یکی از عناصر و سازههای ماهوی شهادت در اسلام حیات و زندگی بعد از مرگ است. در این نگاه هرگز شهادت برابر با مرگ نیست. شهدا، خونشهدا، و روح آنها در همین دنیا باقی و جاری است. عنصر حیات و ماندگاری شهید در فرهنگ قرآنی یکی از انگیزههای شهدای اسلام در استقبال از شهادت است.
نکته مهم در عنصر "حیات در شهادت" این است که حیات شهدا فقط حیات در ماورای دنیا نیست، بلکه حیات شهید در زندگی روزمره دنیا و بستر اجتماعی همین دنیا هم هست. حیات شهید بعد از شهادت در این دنیا حیات جدیدی است و مرگ شهید زندگی جدیدی را برای او در همین دنیا رقم میزند. با عطف توجه به این نکته، میتوان سهم شهید و شهادت را در حیات جامعه، نظام مناسبات انسانی، و حتی تمدن درک کرد.
در این باره به نظر میرسد عنصر اخلاقی ذیل حیات شهید، عنصر "ابدیت و نامیرایی" است. از این منظر امر اخلاقی زوالناپذیر است و آنچه که زوال نمییابد نیز حتما متضمن امر اخلاقی است. آیه شریفه " يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ" میتواند به اهمیت چنین معیار "حیات" اشاره داشته باشد. بدینسان زندگی اخلاقی شهید با شهادتش تمام نمیشود، بلکه او با شهید شدن زندگی اخلاقی جدیدی را آغاز میکند و میتواند به پیرامون خود یک روح اخلاقی جدیدی بدمد. سخن کیرکگارد در این باره جالب است که میگوید: "فرمانروایان میمیرند و با مردنشان فرمانرواییشان تمام میشود ولی شهیدان میمیرند و آنگاه تازه فرمانرواییشان شروع میشود."
@Habibollah_Babai
معنای اخلاقی شهادت در اسلام، مسیحیت، یهودیت (۱۰)
"شهادت در اسلام"
حبیباله بابائی
احمت جونز (Emmet Jones)
علاوه بر عنصر مقاومت و عنصر نامیرائی میتوان عنصر "عشق معنوی" را در شهادت مهم برشمرد. در واقع شهادت حاصل "از خود گذشتگی" است و گذشت از خود هم زمانی رخ میدهد که انسان عشقی فراتر از خود پیدا بکند که بتواند از خود عبور کند. بدون عشق صادق امکانی برای عبور از خود نخواهد بود.
بنابر فلسفه اشراق، پیوندی هست بین عشق انسانی و عشق الهی. در این منظر امکان ندارد کسی عشق به خدا داشته باشد ولی عشق به خلق خدا را فروگذاشته باشد. این نکته در مورد خود خدا نیز صادق است که او چون عاشق خود است به آفریدههای خود عشق میورزد.
با عطف توجه به این نکته، عنصر دیگر اخلاقی نهفته در شهادت، عنصر "خلوص" و سپس عنصر "وفاداری" است. با توجه به این عناصر اخلاقی میتوان شهادت را به مثابه "مرگ اخلاقی" تصویر کرد.
@Habibollah_Babai
معنای اخلاقی شهادت در اسلام، مسیحیت، یهودیت (۱۱)
"شهادت در اسلام"
حبیباله بابائی
احمت جونز (Emmet Jones)
در شهادت نوعی از فروش و عرضه خود به یک حقیقت برتر و متعالی است (و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاتالله). قربانی کردن خود برای خدا (چه به صورت "فیالله" باشد و چه به شکل "فیسبیلالله") نوعی از شباهت بین شهید و آن غایت متعالی (الله) ایجاد میکند. بدینسان نکته اخلاقی مهم در شهادت، تشبّه اخلاقی شهید به خودِ خداست و این میتواند باب جدیدی را در عمق اخلاق شهید بگشاید.
در این باره یکی از نکتههای مهم اخلاقی در شهید، جمع اخلاقی بین "من" و "دیگری" است. به بیان دیگر قربانیشدن شهید صرفا یک اخلاق نوعدوستانه نیست که "معتقد است ، از نظر اخلاقی "ذینفع یک عمل باید شخصی غیر از شخص عمل کننده باشد"، بلکه اخلاق شهید، اخلاقی فراگیر است که هم خود (من عِلوی) و هم دیگران را به طور مساوی در بر می گیرد.
به عبارت دیگر ، ایثارگری شهید به این معناست که همانطور که اخلاق از خود شروع می شود و به دیگران ختم می شود ، به خاطر دیگران نیز شروع می شود و در خود ما منعکس می شود. بنابراین ، عمل اخلاقی شامل خود و دیگران به طور همزمان می شود. انسان وقتی به دیگران خدمت می کند خود را نادیده نمی گیرد و به همان اندازه که به خود خدمت می کند از دیگران غافل نمی شود.
@Habibollah_Babai
یادداشتهای آمریکا قسمت 33 (موضوع «امام حسین ع» برای مخاطبان مدرن)
امام حسین ع در آمریکا برای شیعیان ایرانی، افغانی و عرب بیش از آنکه معنای آکادمیک داشته باشد، معنای مناسکی دارد که صدالبته در دنیای غرب برای حیات دینی و معنوی میتواند مغتنم باشد. رویکرد آکادمیک به این موضوع، نه در میان مسلمانان در دانشگاهها رایج بود و نه حتی در میان مسیحیان و مستشرقان.
برای من پدیدۀ سیدالشهداء، پیش از عزیمت به آمریکا، نه صرفا یک امر دینی و معنوی و مناسکی، بلکه یک امر مترقی و مدرن برای انسان معاصر بود و برای همین نیز موضوع امام حسین ع را همواره در مطالعات جدیدم مورد تأمل قرار میدادم و از آوردۀ آن برای انسان معاصر جستجو میکردم. این کار در سال دوم از حضور من در آمریکا جدی شد و من در دومین مقاله علمیام با رویکرد تطبیقی بین اسلام و مسیحیت بر این موضوع تمرکز کردم و حاصل آن را در مقاله A SHIITE THEOLOGY OF SOLIDARITTY THROUGH THE REMEMBRNCE OF LIBERATIVE SUFFERING آوردم. به نظرم آوردۀ امام حسین ع برای انسان معاصر در دنیای مدرن هم آوردهای علمی و معرفتی و هم آوردهای معنوی بود. آوردههای معنوی و معرفتی امام حسین ع را به آسانی میشد برای انسان بیگانه از فرهنگ اسلامی به زبان فطرت بیان کرد و از آن راهی برای سلوکی متفاوت و ترسیم چشماندازی نو در زندگی در دنیای کنونی تعریف کرد (در این باره مشکل تخاطب و تفاهم وجود نداشت). این رویکرد زمانی برای من جدیتر شد که در برخی از کلاسهای دکتری با آثار یورگن مولتمان آشنا شدم آنجا که «الهیات امید» (Theology of hope) با «خدای به صلیبرفته» (The Crucified God) پیوند پیدا میکرد و مولتمان به مثابه یکی از الهیدانان سیاسی موضوع «امید» را به موضوع «رنج» گره میزد و از نقطۀ تلاقی این دو راهی برای انسان مسیحی امروز در جهان مدرن میگشود.
@Habibollah_Babai
چهار نکته در بارۀ «بازسازی انقلابی فرهنگ»
رهبر فرزانه انقلاب در اولین دیدار خود با دولت سیزدهم، جایی که «کرونا» و «وضعیت آشفته اقتصادی» بسیاری از سیاستگزاران را از فرهنگ و ضروریات فرهنگی کشور کلا خوابزده کرده، به ضرورت «بازسازی انقلابی» در امر فرهنگ پرداختند. در این راستا چهار نکته به نظر میرسد:
1. بازسازی انقلابی فرهنگ به معنای تنگتر کردن دایرۀ انقلابیگری آنهم با تفسیرهای تنگ برخی از تکنوکراتهای جوان فرهنگی در نهادهای انقلابی نیست. اقتضائات انقلابیگری در حوزه فرهنگ متفاوت است از اقتضائات انقلابیگری در حوزه اقتصاد و سیاست. انقلابیگری اگر بخواهد سر از «حرکتی بنیانی، خردمندانه، عاقلانه و برخاسته از اندیشه و حکمت» دربیاورد، باید طیف متنوع فکری و فرهنگی در ایران امروز را تجمیع کرده و از برآیند تراکم نخبگانی در ساحت فرهنگ و هنر بتواند حرکتی بزرگ بیافریند.
2. متصدیان فرهنگی کشور که در صدد بازسازی انقلابی فرهنگ هستند، باید رابطه تنگاتنگ «اخلاق و انقلابیگری» و «اخلاق و فرهنگ» را نیک بدانند و بخوبی از آن مراقبت کنند. مدتهاست که تملق و چاپلوسی در میان برخی جریانات سیاسی از جمله بعضی جریانات انقلابی نفوذ کرده و نوعا کسانی که صراحت و صداقت میورزند مطرود و مغضوب واقع میشوند، این در حالی است که رشد رذیلتهای اخلاقی در نسبت معکوسی با رشد فرهنگ است و بیتوجهی به آن حرکت فرهنگی را از اساس عقیم میکند.
3. رویکردهای پوپولیستی شاید در حوزه یارانه و اقتصاد و توجه به اقشار پایین جامعه مفید باشد، لیکن تکرار آن رویکرد در ساحت فرهنگ خطایی فاحش است. اساسا در ساحت فرهنگ، شعارهای عامیانه راهی نمیگشاید و بلکه بر «ضد فرهنگ» تبدیل میشود. از این رو به نظر میرسد دولت در امر فرهنگ باید راه تعامل با نخبگان فرهنگی را به رسمیت بشناسد و صادقانه به آن باور داشته باشد تا بتواند چشمانداز جدیدی را در ساحت فرهنگ بگشاید.
4. و نکته پایان اینکه، فرهنگ جامعه اسلامی را باید در راستای تمدن اسلامی دید. رویکرد تمدنی در حوزه فرهنگ نه نگاهی لوکس و فانتزی، بلکه یک نگاه استراتژیک است. فرهنگ جامعه ایرانی زمانی سامان پیدا میکند که حداقل بتوان آن را در جغرافیای فرهنگی جهان اسلام تحلیل کرد. از این رو، هرچند زباندانی وزیر خارجه جمهوری اسلامی لازم و ضروری است، لیکن مهمتر از آن وزیر فرهنگ جمهوری اسلامی است که دست کم باید زبانهای اصلی جهان اسلام را بداند، وضعیت فرهنگی (چالشهای و ظرفیتها) جهان اسلام را بشناسد، و با نخبگان فرهنگی جهان اسلام بتواند ارتباط برقرار کند تا بلکه بتواند در حل مسئلههای فرهنگی بومی و محلی نیز طیّ طریق نماید.
@Habibollah_Babai
"ریشههای فقدان خودمشاهدهگری در جهان اسلام" (مقاله منتشر شده در مجله فرهنگی تمدنی سفارت جمهوری اسلامی ایران در تونس)
در این مقاله کوشیدهام نشان دهم که چرا نخبگان جهان اسلام، نوعا در مورد نیازهای بومی خود، خود فکر نمیکنند و چرا نظامنیازهایشان را در آینه غرب و ادبیات مدرن جستجو میکنند؟!
فایل مقاله 👇👇
یادداشتهای آمریکا، قسمت ۳۴ (مسئله سیاهپوستان)
آمریکا برخلاف اروپا به جهت تنوع قومی، فرهنگی، و حتی دینی کشوری چندفرهنگی و برخوردار از آزادیهای درخوری است. در موضوع سیاهان و جماعت آفریقایی ـ آمریکاییها، از یک طرف میشد رفع نشانههای تبعیض بین سیاه و سفید را به وضوح دید و دید که چگونه تبعیض نژادی در مدتی اندک فروکش کرده و حتی زمینه برای رئیسجمهور شدن یک فرد سیاهپوست مانند اوباما مهیا شده است. این از جمله نکتهها و دستاوردهای واقعی و انسانی در تاریخ آمریکاست و آمریکاییها برای آن مجاهدتهای عظیمی کردهاند. برای برخی آمریکاییها مسئله تبعیض نژادی نه تنها در داخل آمریکا حل شده، بلکه برخی از آنها از آفریقا هم بچههایی را به عنوان فرزندخوانده میآورند و سرپرستی آنها را بر عهده میگرفتند.
در کنار این میتوان آثار و نشانههای تبعیض و بلکه بردگی را در زندگی امروز آمریکاییها مشاهده کرد. سخن از بردگی و نمادهای آن را میتوان در تاریخ آمریکا (مثلا در خانۀ تاریخی جفرسون و نمایش بردگان و جای آنها در داخل و خارج از خانه) و همینطور در وضعیت و جایگاه کنونی سیاهان در جامعه کنونی آمریکا مشاهده کرد. مثلا در شهر شارلوتسویل که یکی از شهرهای نمونه در آمریکاست، قسمتهای محروم شهر نوعا مربوط به سیاهان با خانههای بههم چسبیده است، و قسمتهای برخوردار شهر همه مربوط به سفید پوستها با خانههای بزرگ و جدا از هم است.
همچنان تلقیهای پَست نسبت به سیاهپوستان را کم و بیش میتوان در حیات خلوت و باورهای اندرونی و گاه واکنشهای بیرونی سفیدپوستان (مثل رفتار پلیس با کسانی همچون جرح فلوید) دید. یادم هست وقتی در مورد مقالهام در بارۀ «رنج سیاهان» با یکی از مربیان رایتینگام که سفید پوست بود صحبت میکردم، او به راحتی واکنش نفرت و بیزاری را در چهرهاش نسبت به جماعت سیاه آمریکا نشان میداد.
این وضعیت را کم و بیش در کلیساها هم میشد مشاهده کرد. دین و کلیسا که میبایست خود عامل وحدتی در از بین بردن تفاوتها و تبعیضهای نژادی باشد، به نظرم در این باره مشکل داشت. برخی کلیساها مغلوب همین فرهنگ نژادی بودند. کلیسای تثلیث (Trinity Church) که کلیسای بسیار با شکوه و پرجمعیتی هم بود و هر یکشنبه دوبار سرویس عبادی میداد، همه از خوانین و لُردها و سفید پوستها بودند و من یادم نمیاد که در آن کلیسا سیاه پوستی دیده باشم. در دانشگاهها هم از جمله دانشگاه ویرجینیا که هزینه تحصیلی هر یک دانشجو برای یک سال حدودا 30 هزار دلار بود، کمتر میشد داشجوی سیاهپوست دید.
در مقابل، سیاهپوستان را در بسترهای ناهنجاری بیشتر میدیدم. نوع رانندههایی که در خیابان تیکاف میکشیدند و صدای ضبطشان را بلند میکردند نوعا سیاهپوست بودند و نه سفیدپوست. همین وضعیت را میشد در مورد جماعت بیخانمانها (homeless) در پارکها و فضاهای عمومی دید که بیشتر آن از میان آفریقایی ـ آمریکایی بودند. همه این موارد نشان از بقاء تبعیضنژادی در لایههای پنهان و پیدای فرهنگی جامعه آمریکا داشت.
@Habibollah_Babai
توضیحات یکی از کاربران ایرانی در نیوزیلند نسبت به پست فوق
👇👇
این مسله سیاهپوستان در آمریکا یکی از واقعیت های تلخ جامعه آمریکاست که همچنان با اون در گیر هستند. دو هفته گذشته در جلسه ای (بصورت مجازی) که رییس انجمن فیزیک آمریکا و مشاور علمی آقای اوباما هم حضور داشت همین موضوع رو ایشون مطرح کرد. پروفسور جمیز گیتس یک آفریقایی- آمریکایی هست که در مورد تبعیض نژادی در آمریکا صحبت میکرد. یک نکته جالب برای من این بود که ایشون گفت که در آمریکا خانه ها و محله هایی که آفریقایی-آمریکایی ها در آنجا زندگی میکنن به صورت میانگین ۲۳ درصد از خانه های مشابه ارزون تر هست و از اونجایی که هر خانه با توجه به قیمت اون خونه مالیات پرداخت میکنه بنابراین محله هایی که آفریقایی-آمریکایی ها زندگی میکنن مالیات کمتری پرداخت میکنن و از اونجایی که مدرسه های هر محله با همین مالیات ها اداره میشه بنابراین مدرسه های موجود در محله های سیاه پوستان از درآمد کمتری برخوردار خواهد بود و بنابراین کیفیت آموزشی در اونها هم پایین تر از میانگین سطح آموزش خواهد بود. و این تبعیض بصورت سیستماتیک روی آینده جوانان سیاه پوست تاثیر میذاره و این چرخه هیمنطور تکرار میشه!
یادداشتهای آمریکا قسمت 35 (فرهنگ مصرف انرژی)
اساتید نه فقط برخوردار از آتوریته علمی بودند، بلکه در ساختار مدیریتی دانشگاه نیز دارای قدرت بودند و کارمندان دانشگاه و مراکز علمی از اساتید و پژوهشگران حساب میبردند. فصل زمستان بود و ما به رسم ایران، فکر میکردیم که باید خانه را آنچنان گرم کنیم که بتوان با آستینکوتاه هم در خانه مثل تابستان راحت بود. تماسی با پروفسور ساشادینا گرفتم و گفتم که خانه سرد است و چندین بار هم نامه نوشتهام تغییری در شرایط دمای خانه ایجاد نشده است. آقای ساشادینا نامهای به تأسیسات دانشگاه نوشت. همین چند خط نامه باعث شد که یک تیم فنی از تأسیسات دانشگاه برای بررسی وضعیت دمای منزل، به خانه آمدند. سرانجام معلوم شد که «دما» هم یک عادت و شاید یک فرهنگ است و معنای سرما و سردی در ایران و برای ایرانیان با مفهوم سرما و سردی در آمریکا متفاوت است و ما به رسم بَد، زمستان و تابستان را یکی میگیریم و در هر دو فصل میخواهیم در منزل با زیرپیراهن بگردیم.
همین مشکل را زمانی که در کالیفرنیا بودم نیز مشاهده کردم. مدت کوتاهی برای دهه سوم ماه صفر (اسفند ماه بود) به کالیفرنیا رفته بودم و میهمان یکی از ایرانیانی بودم که سالها در سانفرانسیسکو زندگی میکرد. صرفهجویی در انرژی و وسایل گرمایشی در منزل ایشان چنان بود که من به رغم اینکه لباس گرم پوشیده بودم، مدام احساس سرما میکردم و حتی صبحها از ترس سرما جرأت نمیکردم از زیر پتو بیرون بیام. یک بار صاحبخانه خیلی محترمانه به سردی خانه اشاره کرد و گفت با توجه به قیمت گران انرژی نمیتوانیم بیش از این انرژی مصرف کنیم و ناگزیر از قناعت هستیم.
این صرفهجویی در روشنایی خانهها و ساختمانها هم به چشم میخورد. فرهنگ روشنایی نیز بین ما و آمریکاییها متفاوت بود و من البته فرهنگ روشنایی در آمریکا را به فرهنگ خودمان ترجیح میدهم. مثلا تعداد لامپی که در سالن مطالعه کتابخانه بزرگ دانشگاه ویرجینیا استفاده میشد (برای هر فرد یک آباژور وجود داشت و هرکسی به وقت لزوم یک یا دو لامپ روشن میکرد) به مراتب کمتر بود از تعداد لامپهایی که مثلا در سالن مطالعه کتابخانه پژوهشگاه (برای هر فرد گاه بیش از ده لامپ و گاه بیش از صد لامپ مهتابی!!) روشن میکنند.
گرانی یکی از علل صرفهجویی در دانشگاه در موضوع دما و روشنایی بود. یکی دیگر از علل و ریشههای این صرفهجویی هم تعلیم و تربیت موضوع «دوری از اسراف آب و انرژی» در مدارس و در خانهها به بچهها بود. البته نباید اغراق کرد، بسیاری از آمریکاییها به لحاظ خورد و خوراک و به جهت لباس و پوشاک اهل اسراف بودند. برخی ازآنها به خاطر «بیماری خرید» اگر تا چندین سال لباس نمیخریدند همچنان لباس نو داشتند. با اینحال، همه در موضوع انرژی اهل توجه بودند.
@Habibollah_Babai
نقد کتاب "تنوع و تمدن در اندیشه اسلامی" در خانه کتاب
لینک ورود
https://www.skyroom.online/ch/khaneketab/khaneketab50
@Habibollah_Babai
یادداشتهای آمریکا، قسمت ۳۷ (مراسم توراتخوانی دانشجویان یهودی)
در مسیر رفتن به کلاس «اسلام مدرن» بودم که تعدادی از دانشجویان یهودی را دیدم که در صحن دانشگاه توراتهای بزرگی را روی میزهای بزرگ گذاشته بودند و تورات را با صدای بلند میخوانند. چیز عجیب و البته غریبی بود و من چیزی از تمدن در آن ندیدم. تاکنون توراتخوانی یهودیان را ندیده بودم و فلسفه آن را هم نمیدانستم. تا اینکه کتاب "یهودیت به مثابه تمدن" از مرادخای کاپلان را خواندم و دیدم که ایشان چگونه روایتی تمدنی از توراتخوانی یهودیان ارائه میکند و میگوید:
«عادت اجتماعی توراتخوانی، هرچند که الان منسوخ و متروک است، در درون خود چنین انباشت انرژیِ اخلاقی را داشته است. اگر این امر دوباره احیا گردد و کارکردهای آن زنده شود، روح اخلاقی یهودی یهودیان دوباره زنده خواهد شد. توراتخوانی در سنت یهودی، نه به منزله یک فعالیت علمی، بلکه به معنای فعالیت معنوی در سنت یهودی بوده است. و این خواندن نه برای کشف واقعیت، بلکه برای فهم کلام خدا بوده است. با چنین خواندنی یک یهودی متوجه میشد که برای نجات خود چه باید بکند و برای دنیای دیگر چه باید مهیا سازد.» (ص 464-465).
بعد از این قصه بود که من در یک نگاه مقایسهای دریافتم که در مراسمهای تلاوت قرآن چه گنجینههای تمدنی داریم که هم ابعاد هنری دارد، هم جهت معنوی دارد، و هم مشتمل بر مایههای معرفتی است که همه در یک نظم و انسجام اجتماعی انجام میگیرد، ولی افسوس تا آنجا که خبر دارم، کسی با این رویکرد تلاوت قرآن در فرهنگ اسلامی را مطالعه نکرده است.
@Habibollah_Babai
امداد غیبیِ «اربعین» در صیرورت جهانیِ فرهنگ توحیدی
در زمینه و بستری جهانی که فرهنگ جهانی مدرن برآن حاکم است چگونه میتوان تمدن اسلامی را بنا کرد و یا آن را احیاء نمود؟ و چهسان میتوان تضاد بین فرهنگ اسلامی (در تمدن اسلامی) و فرهنگ مدرن غربی (مدرنیتۀ آمده به جهان اسلام) را با هم یکجا جمع کرد و آنگاه سخن از فرایند تمدن توحیدی در میان مسلمانان مطرح کرد؟ در نگاه نخستین و عادی به نظر میرسد که اساسا مقابله با فرهنگ جهانی ناممکن و نشدنی است و چون فرهنگ جهانی مدرن برخوردار از پشتیبانیهای نظام سرمایهداری و کمپانیهای دنیای غرب است، مسلمانان نمیتوانند به آسانی خود را از قید آن رها کنند. این پاسخ در یک نگاه ابتدایی معقول به نظر میرسد و شواهد بسیاری نیز آن را تأیید میکند.
لیکن از منظر اسلامی حرکت تمدنی همواره با فعل و اراده انسانی تغییر نمیکند و انسان در ظهور و سقوط تمدنها دارای قدرت علیالاطلاق نیست. در این بین، گاه حرکت تمدنی با مباشرت خداوند در تاریخ و با ورود مستقیم خدا در زمین و زمان رخ میدهد و خدا خود راه دیگری باز میگشاید (ظهور پیامبران و ارسال رسل نمونهای از دخالت مستقیم خدا در حرکت تاریخی انسان است) و حرکت و جهت حرکت انسان را در تاریخ تعیین و تقدیر میکند. اکنون آنچه که در اربعین و فرهنگ اربعین رخ میدهد، نه فعل انسان بلکه فعل خداست (تمدن به مثابه فعل الله)، و آنچه که در تاریخ انسان معاصر در حرکت بزرگ اربعین در حال صیرورت و صورتبندی است ظهور غیب در پهنای حرکت انسان و بروز امدادهای غیبی در مقیاس جهانی است. در واقع، پدیدۀ اربعین یک مدد الهی و امداد غیبی است که میتواند بشر درمانده در انسداد مدرنیته و فرهنگ جهانی و بیروح مدرن را رها کند و راهی برای صورتبندی فرهنگ جهانی و الهی فراروی انسان کنونی باز کند.
ادامه 👇👇
@Habibollah_Babai
ظهور اربعین میتواند به دو صورت با فرهنگ مدرن جهانی (و فرایند مدرنیزاسیون فرهنگی در جهان اسلام) مقابله کند: الف) به صورت تدریجی و جزء به جزء ب) به صورت کلی، سریع، و سیلآسا. در حالت اول، عناصری از فرهنگ مدرن و سوغات مدرنیتۀ غربی برای جهان اسلام وجود دارد که اربعین و تمرین اربعین میتواند با هریک از این عناصر و مسائل مدرن در جهان اسلام مقابله کرده و راه تسری آلودگیهای فرهنگی مدرن در جهان اسلام را ببندد: 1. عرفی و سکولار بودن فرهنگ مثلا مدرنِ آمده به دنیای اسلام (مدرنیزاسیون، سکولاریسم و الحاد مدرن). اربعین به جهت اینکه ذاتا پدیدهای دینی است نه فقط خود سکولار نمیشود (البته شاید افراد سکولار در آن شرکت کنند و زوار سکولاری هم در اربعین حضور یابند) بلکه بر دامنه دینی بودن، اخلاقی بودن، معنوی بودن میافزاید. اینکه طیفی و جریانی در ایران نسبت به اربعین غفلت میکنند و عمدا اراده دارند که نور اربعین را به بهانههای مختلف خاموش کنند به موجب کارکردهای ضدّ سکولارِ اربعین در دنیای امروز است که به بازگشت دین به صحنه زندگی سرعت و شدت میبخشد و پروژههای سکولارسازی را نقش بر آب میکند. 2. دگرستیزی فرهنگ سکولار. دیگری و غیریتی که در فرهنگ مدرن همواره مطرود و مغضوب واقع میشود، گاه دیگری دینی (اسلام در برابر مسیحیت) است، گاه دیگری تمدنی (تمدن غرب در برابر تمدن شرق) و گاه دیگری فردی است. در برابر این دیگرستیزی، آنچه اربعین به ارمغان میآورد نوعی از دیگرگرایی و عشق به دیگریِ انسانی در نظام «زائر خادم»ی است. به بیان دیگر، اربعین نه فقط «اخوت ایمانی» و «اخوت اسلامی» و حتی «اخوت دینی» را بوجود میآورد، بلکه نوعی از «اخوت انسانی» را به نمایش میگذارد و این در شکلگیری یک اخلاق جهانشمول افقهای تازهای را میگشاید. 3) عنصر سوم در فرهنگ جهانی مدرن نوعی از تکثر و تنوع و چندگانگیهایی است که منجر به وضعیت اضطراب (در بیان لوفان بومر) و وضعیت بیشکلی (در بیان زیمل) میشود (غلبه کثرت بر وحدت)، ولی آنچه در اربعین رخ میدهد نوعی از آرامش، قرار، ثبات، و پیوستگی در عین پویایی است (غلبه وحدت بر کثرت، و صیرورت وحدانی در میان کثرات). تمرین اربعین و سلوک اربعین در زندگی کنونی موجب میشود که انسان امروز و مسلمان معاصر در برابر شکافها، خلاها و پارگیهای دنیای مدرن کمتر آسیب ببیند و وحدت و یگانگی الهی و بلکه یگانگی انسانی را بر گوناگونی و نسبیت انسانی و فرهنگی غالب سازد. 4) چهارمین عنصری که در فرهنگ مدرن جهانی وجود دارد مقوله «رنج از» (suffering from) یا رنج و دردهای آمده از نداشتنها است که تفصیل آن را در کتاب «رنج عرفانی و شور اجتماعی» آوردهام. در حالی که رنج و اَلَم و درد در فضای فرهنگی و معنوی اربعین، رنجی است برای (suffering for)، (برای داشتن و برای رسیدن به غایت و برای نیل به کمال مانند آنچه که یک مادرِ باردار از فرزند خود فارغ میشود). تقویت و تمرین ذکر رنجها و آلام قدسی شهدا و پیامبران و ائمه معصومین علیهم السلام و خاصا نمونه برجسته مصائب سیدالشهداء در عاشورا و سپس در اربعین موجب میشود اولا ما از رنجهای بیمعنای جامعه مدرن امروز رهایی پیدا کنیم و ثانیا نوعی از معناداری و وجود و داشتن را در صحنه زندگی اجتماعی را تجربه کنیم. نکته جالب اینکه در این میان هر مقدار رنج و الم بر زائر کربلا بیشتر عارض میشود، آرامش بیشتری روح و روان او را دربرمیگیرد.
آنچه از عناصر چهارگانه فوق گفته شد، اینکه هر یک از عناصر و مسائل فرهنگی مدرن درجهان اسلام در گفتمان اربعین به حاشیه میرود، و اینکه هر میزان هم اربعین در زندگیهای روزمره ما ساری و جاری میشود این عناصر آزاردهندۀ مدرن کاهش مییابند، همه در نگاه تدریجی و کارکردهای گام به گام اربعین در زندگی انسان مسلمان امروز است. در نگاهی دیگر میتوان کارکردهای فوری و فراخ اربعین را در سطح کلان جهانی دنبال کرد. به نظر میرسد برای حرکت فرهنگی سریع و برقآسا مهمترین عنصر نه عنصر رسانه و ارتباطات، بلکه عنصر «عشق و محبت» است که باید در جایی دیگر آن را تفصیل داد. وجود عنصر عشق و محبت (در کنار عنصر معرفت) سرعت حرکتی اربعین را در ایجاد موج فرهنگی در سطح جهان و در جهت تغییرات سریع فرهنگی شدت میبخشد. به بیان دیگر اساسا عنصر حب و عشق انسانی و اجتماعی میتواند در بسط «قلمرو اعتبار تمدنی» (civilization prestige) عنصری بسیار تعیینکننده و راهگشا باشد که لازم است به بهانۀ اربعین، نسبت به مسئله «عشق و تمدن» راهی متفاوت از زیگموند فروید در کتاب «تمدن و ناخرسندیهای آن» و در تضاد بین عشق و تمدن طی نمود و سرعت تمدنی امروز را به عشق الهی ـ انسانی با معنا و ماهیتی متفاوت پیوند داد.
@Habibollah_Babai
نکتهای در باب "فرستکلاس" کردن زوار اربعین
بهنظر میرسد فرستکلاس کردن زائرین کربلا در اربعین عملا به معنای فروکاستن "اربعین امت" به "اربعین ملت" (یا اربعین عراق) خواهد بود و جمعیت مسلمان را از آوردههای فرهنگی و معنوی اربعین محروم خواهد ساخت. لازم است دولتمردان ما که عملا به تحمیل محدودیتهای اربعینی تن دادند به خصوصیسازی زیارت اربعین تن ندهند و دستکم سهمیهای را برای زائر اولیها و مستحقان نیازمند کربلا اختصاص دهند.
@Habibollah_Babai
در این نشست به موضوع "الهیات خدمت در اربعین" خواهم پرداخت. انشالله
@Habibollah_Babai
اربعین و «الهیات خدمت» (رویکرد تمدنی)
نظام ارتباطی «زائر ـ خادم» در اربعین، دو عنصر کلیدی در مطالعات اجتماعیِ جهان اسلام پیش روی ما قرار میدهد: عنصر «زیارت»، و عنصر «خدمت». آنچه در این یادداشت کوتاه به آن اشاره میکنم موضوع «خدمت» در اربعین و ابعاد انسانی و جهانی آن در وضعیت کنونی دنیای اسلام است. تعبیر «الهیات خدمت» (theology of service) پیش از این در الهیات مسیحی مخصوصا در کلیسای کاتولیک در نسبت با خدا (خدمت به خدا) و خلق (خدمت به خلق) مطرح بوده است. در ادبیات جدید نیز موضوع «خدمت» را میتوان در اخلاق کاربردی (در تعریف «حرفه» به مثابه شغلی که «آرمان خدمت» داشته باشد) و در معنویتشناسی و معنویتهای نوظهور (داعیهی اخلاق اجتماعی در معنویتگرایی جدید و وجود نوعی از خودارضایی اخلاقی در آن) دنبال کرد.
اما «الهیات خدمت» در تفکر اسلامی را میتوان هم در خدمت به خدا (قو علی خدمتک جوارحی)، هم در خدمت به دین، و هم در خدمت به انسان؛ مثل خدمت به امام (المواظبه علی خدمه الامام)، خدمت به پدر و مادر (در دعای 24 صحیفه سجادیه)، خدمت به عالم (احق الناس بالخدمه العالم)، خدمت به برادران دینی (اشرف العباده خدمتک اخوانک المومنین)، و خدمت به میهمان و غیره، جستجو کرد و به لحاظ نظری نیز نسبت بین «خدمت و معنویت» (اقتضائات و کارکردهای معنوی خدمت)، «خدمت و عزت» (اینکه خدمت نه به ذلت بلکه به عزت فرد میانجامد)، «خدمت و عدالت» (اینکه خدمت مناسبات عادلانه و برابریهای اجتماعی را موجب میگردد)، را تحلیل کرد، لیکن آنچه که من در این نوشته کوتاه بدان اشاره میکنم رابطه بین «خدمت و همبستگی» در فرهنگ اربعین و آوردههای اجتماعی و احیانا تمدنیِ آن است.
نظام ارزشیِ «خدمت» در اربعین، اولا برخوردار از «خلوص خدمت» است (یعنی خدمت در برابر خدمت نیست، بلکه خدمت برای عشق است)، ثانیا خدمت به همه است (همه فارغ از دستهبندیهای فرهنگی، قومی، و حتی مذهبی مشمول خدمت هستند)، ثالثا خدمت همه جانبه است و همه زندگیِ خادم، حتی سایۀ شخص خادم (خدمت سایه) از جمله نذر و نذورات فرد خادم و در خدمت زوار قرار میگیرد.
بر خلاف آنچه که در تاریخ خدمت تبشیریها در مسیحیت بوده که خدمت در آن راهی بوده است برای توسعه استعمار غرب، خدمت در اربعین امری معنوی، اخلاقی، و انسانی است که جامعه اربعینی را به خوشهای از نیکیهای متراکم و بلکه «خیر بزرگ جهانی» بدل میکند و آن را به آستانههای تمدن نزدیکتر میکند (تأمل کنید در آیۀ « مَثَلُ الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ يُضَاعِفُ لِمَنْ يَشَاءُ»). این خوشههای انباشته از نیکی و خیر، که همه خیر بودن آن را به زبان فطرت فهم و درک میکنند (اساسا زبان خدمت زبان فطرت است)، نوعی از یگانگی و توحید اجتماعی را ایجاد میکند و این بار به جای آنکه تقریب مذاهب و یا گفتگوی بینالادیان در سالنهای تشریفات معطل بماند، در موکبهای حسینی توسعه مییابد.
بدینسان به نظر میرسد اگر الگوی «خدمت» و الهیات پشتیبان آن را بتوان به یک نظریه و یا به یک مدل ارتباطی در مناسبات انسانی و اسلامی تبدیل کرد میتوان زمینه را برای تحول اخلاقی و ترقی تمدنی در میان مسلمانان از بالکان تا بنگال و از شرق تا غرب فراهم نمود و افقهای جدیدی را فراروی انسان معاصر بازگشود.
در این میان به نظر ضرورت دارد که نخبگان و کنشگران تمدنی در جهان اسلام نسبت به سرمایههای تمدنی در جهان اسلام (مانند حج و اربعین) بیش از پیش اعتنا بورزند و نسبت به سرمایههای تمدنی دنیای اسلام بهوش باشند که آنها در حصار دولتهای عراق و عربستان نماند و تصمیم در بارۀ اکنون و آیندهی این سرمایهها نیز نه به دست سیاستمداران بلکه به دست عالمان و دانشمندان دنیای اسلام تعریف و تعیین شود.
@Habibollah_Babai
AUD-20210925-WA0010.mp3
47.9M
سخنرانی دکتر حبیباله بابائی در مورد "اربعین و الهیات خدمت" در پژوهشکده حج و زیارت
@Habibollah_Babai
یادداشتهای آمریکا (استقراض تمدنی) (قسمت 38)
یکبار در کنفرانس انجمن بینالمللی مطالعات تطبیقی تمدنها که در شهر ریو برگزار شد از آقای دیوید ویلکینسون (از دانشگاه کلمبیا و سردبیر مجله World-Systems Research and the Comparative Civilizations Review) که تخصصاش مطالعه پدیدههای بزرگ مانند امپراتوریها، تمدنها و سیستمهای جهانی بود، پرسیدم که شما آمریکاییها که مدعی پایان تاریخ هستید، برای چی تطبیق تمدنها را دنبال میکنید؟ ایشان در پاسخ به من گفت که ما در تطبیق تمدنها نقطههای ضعف خود و نقطههای قوت دیگر تمدنها را میشناسیم و آنگاه در صدد کسب نقطههای قوت دیگران و رفع نقطههای ضعف خود برمیآییم.
نمونههای این استقراض تمدنی را من در جاهای مختلف دیدم. در کنفرانس اتریش در دانشکده الهیات اینسبورگ که در مورد «ژیرارد و اسلام» شکل گرفته بود، روز کنفرانس به پروفسور پالاور گفتم که سهشنبه آمدم محل کارتان، تشریف نداشتید، به من گفت که حمام بودم. ایشان همین لفظ حمام (Hammam) را به کار بردند. پرسیدم که حمام کجاست؟ ایشان نشانههایی که از حمام به من گفتند همان چیزی بود که از حمام در فرهنگ خود داشتیم که الان متأسفانه نوعا تبدیل به خرابه شدهاند.
مورد دیگر را یکی از اساتید در دانشگاه وین در مورد استقراض تمدنی و شاید سرقت علمی به من گفت. ایشان به من گفت که 70درصد از آثاری که شما در حوزه علمیه در ایران منتشر میکنید بیفایده است. از 30 درصد باقیمانده، 20 درصد از آثار خوب است، ولی 10 درصد از این آثار بسیار عالی است. بعد ایشان اشاره کردند که برخی اساتید در دانشگاه وین این 10 درصد از آثار حوزه را رصد میکنند و آنها را بخوبی میشناسند و میخوانند و آنگاه آن را به اسم خود در دانشگاه مطرح میکنند.
به نظرم از این قبیل سرمایههای تمدنی فراوان در شرق و در جهان اسلام وجود دارد که ما از آن فهم تمدنی نداریم و قدرِ آن را نمیدانیم، ولی دیگرانی هستند که قدر آن را میدانند، آن را فهم میکنند و گاه غبطه آن را میخورند و اگر بتوانند از آن در بستر فرهنگی و تمدنی خود شبیهسازی میکنند. یکی از دوستانی که همراه با پدرش در واتیکان به دیدار پاپ رفته بود، میگفت پاپ رو کرد به پدرم و پرسید که چه طور است که جوانان شما این قدر برخوردار از شور معنوی هستند، ولی جوانان ما در غرب فاقد این شور معنوی هستند؟ بعد خودش پاسخ داده بود که خُب شما شرقی هستید و ما غربی.
@Habibollah_Babai
آنچه ما نمیخواهیم در مورد "ترجمه" بدانیم! (بمناسبت روز ترجمه)
(قسمتی از مقاله "ریشههای فقدان خودمشاهدهگری در میان نخبگان مسلمان")
.... غفلت از جهان اسلام در مطالعات اجتماعی و جامعهشناختی در موسسات کشورهای اسلامی را میتوان برای مثال در بیان دکتر احمد هاشمی (دانشگاه آکسفورد) در موضوع «ترجمه در جهان اسلام» دید و بیتوجهی نخبگان جامعهشناس در ایران به عنصر «ترجمه» در پاسخ به سئوال راقم این سطور دید: «در حوزه مطالعات ترجمه کارهای زیادی دیدهام، اما کسی که جهان اسلام را رصد کرده باشد به خاطر نمیآورم. اصولا کمتر پژوهشگر ایرانی را میشناسم که نگاه جامع و روشمندی به تحولات فکری جهان اسلام کرده باشد و دست کم پنج جغرافیای فرهنگی جهان اسلام (دنیای عرب با سه محور مغرب عربی، مصر و شام، و حجاز، ایران یا جوامع پارسیگو Persianate Societies که شامل افغانستان و تاجیکستان هم بشود، ترکیه و پیشتر عثمانی که حوزه فرهنگی بالکان را هم دربر دارد، و شبه قاره و جنوب شرق آسیا با سه محور پاکستان و اندونزی و هند، و نیز آسیای میانه و قفقاز را در تحقیقاتش پیش چشم داشته باشد.»
همین مسئله در مورد «ترجمۀ کتاب» در جهان اسلام نیز صادق است. مثلا عناوین مربوط به کتاب کودک در هشت ماه از سال 1397 در ایران 5400 عنوان بوده که از آن تعداد 4500 عنوان کتاب ترجمه بوده، و به اذعان معاون فرهنگی وزارت ارشاد (محسن جوادی)، 70 درصد از فروش کتابِ کودک نیز به کتابهای ترجمهای اختصاص داشته است.
جامعهشناسان این پدیده ترجمه و ریشهها و پیامدهای اجتماعی آن را در ایران و سپس در جهان اسلام مطالعه نمیکنند. در این باره اساسا آمار مقایسهای در ترجمه کتاب کودک در ایران و سایر کشورهای اسلامی وجود ندارد، و کسی هم در حوزه و دانشگاه به پیامد فرهنگی ترجمههای «کتاب کودک» و آیندۀ نسل مسلمان در این جامعه مسلمانان نمینگرد. این قصه بنابه گفتۀ محسن جوادی، در ساحتهای اندیشهای در ایران در همان سال (1397) نیز صادق است. در هشت ماه نخست از سال 97 در ایران، هزار و سیصد عنوان کتاب، تألیف شده، و دوهزار و دویست کتاب ترجمه شده است.
با این همه نمیدانیم واقعیت ترجمه اندیشهها و اندیشههای ترجمهای در کشورهای ترکیه، مالزی، عربستان، تونس، و غیره چگونه است و معنای پراکندگی آمار در حوزه تألیف و ترجمه، در حوزه علوم اسلامی و علوم انسانی، در حوزه زنان و مردان، و در حوزه کودکان و بزرگسالان چیست و آیندۀ آن نیز چه خواهد بود؟
همینطور امروزه ما فاقد اطلاعات لازم و طبقهبندی دادههای ضروری در موضوع کتاب در دنیای اسلام هستیم. در این باره علمسنجیهای دقیقی در حوزه نشر کتاب، موضوعات و پراکندگی آن درپروژههای تألیفی و ترجمهای، و زبان و یا زبانهای تألیفات در جهان اسلام و بُرد علمی و فکریِ آثار متفکران مسلمان در کشورهای اسلامی و غیر اسلامی انجام نشده است و ما در این باره ذهنی نسبتا تاریک نسبت به وضعیت تفکر (در علوم اسلامی و در علوم انسانی) و آیندۀ فکری مسلمانان و پیامدهای اجتماعی و سیاسی و یا حتی اقتصادیِ «کتاب در دنیای اسلام» داریم. مثلا در همین موضوع «کتاب» در ایران و بلکه در جهان اسلام نمیدانیم چه میزان از آثار کنونی مسلمانان قابلیت ترجمه به زبانهای جهان اسلام (اردو، عربی، فارسی، استانبولی، مالایایی و غیره) دارد، و چه تعداد و چه گونههایی از آن قابلیت انتشار در سطح بینالملل را دارد.
گفتنی است موضوع غربزدگی در امر ترجمه و تألیف صرفا یکی از نمونههای غربزدگی است که جامعهشناسان کمتر به آن میپردازند و به ندرت ریشهها و پیامدهای آن را نشان میدهند. این در حالی است در موضوعات اندیشهای در دنیای اسلام، نوعا ترجمه بر تألیف غلبه کرده و تولید اندیشه توسط اندیشمندان مسلمان در حوزههای علوم انسانی نیز به محاق رفته است (شما مثلا ببینید وضعیت عدالتاندیشی را در دنیای اسلام)؛ و ثانیا هیچ مطالعه روشنی از عنصر ترجمه در جهان اسلام (در یک نگرش تطبیقی به «ترجمه درایران»، «ترجمه در ترکیه»، «ترجمه در مالزی» و «ترجمه در جهان عرب») وجود ندارد (فقدان جامعهشناسی «ترجمه» در دانشگاههای اسلامی)، و ما نمیدانیم که دنیای اسلام با انبوهی از ترجمهها از زبانهای اروپایی ـ آمریکایی به زبانهای اسلامی به چه سمت فکری و یا فرهنگی پیش میرود.
@Habibollah_Babai
یادداشتهای آمریکا قسمت 39 (مراسم کافیخوران اساتید)
یکی از مراسمهای ساده و البته بسیار موثر در روابط علمی و آکادمیک دانشگاهی، روابط غیر رسمی اساتید با یکدیگر بود. به رغم مشکلاتی که مدرنیته و ماشینیشدن انسان دربرداشته است، دستکم میتوان غرب را در این نقطه و در فرایند علمی و دانشگاهیاش به روشهای انسانی نزدیکتر دید.
اساتید دانشگاه یو وی ای ابتدای هر ترم یک مراسم کافیخوران داشتند که در آن مراسم با درسهای ترمی همدیگر آشنا میشدند و در پی این اطلاع از فعالیتهای آموزشی یکدیگر، برخی از دانشجویان خود را برای استفاده از کلاسهای اساتید دیگر مطلع و راهنمایی میکردند و بلکه حتی گاهی خودشان در درس برخی اساتید حضور مییافتند. نمونه این را من در کلاس کِوِن هارت در موضوع «تثلیث» دیدم که علاوه بر دانشجویان، برخی اساتید هم در آن حضور مییافتند.
در موسسه مطالعات پیشرفته در فرهنگ، ما هر هفته روزهای سهشنبه مراسم کافیخوران داشتیم که در آن اساتید و محققان به گفتگوهای غیر رسمی با هم میپرداختند و نسبت به فعالیتهای پژوهشی یکدیگر اطلاع پیدا میکردند.
در دانشکده الهیات دانشگاه اینسبورگ، اساتید نه هر هفته، بلکه هر روز از ساعت 4 عصر تا 4.20 فقط به مدت بیست دقیقه در محل قهوهخوری (یا همان آبدارخانه) دانشکده جمع میشدند. من به همراه یکی از اساتید دانشگاه به مناسبتی در یکی از این بیستدقیقهها حضور داشتم. تجربه جالبی بود. یکی از اساتید به من گفت که این 20 دقیقه جمع شدنها بسیاری از ناهماهنگیهای ما را برطرف میکند و مشکلات اداری ما را هم حل مینماید.
در دانشگاه ویرجینیا هم نه فقط اطراف دانشگاه پر از کافه بود و اساتید و دانشجویان به مناسبتهای مختلف علمی برای گفتگو به آنجاها میرفتند، بلکه بسیاری از سالنهای مختلف دانشگاه نیز کافههای مخصوص به خود داشت. مثلا شما برای اینکه بخواهید در کتابخانۀ دانشگاه با یکی از دوستان گفتگو داشته باشید لازم نبود از کتابخانه بیایید بیرون. علاوه بر اتاقهای شیشهایِ گفتگو در مخزن کتابخانه، خود کتابخانه هم کافیشاپ مجزایی داشت که میشد به راحتی برنامه و قرار گپ و گفت با اساتید و یا دانشجویان را درآنجا برنامهریزی کرد.
@Habibollah_Babai