eitaa logo
هادیان هدایت
189 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
467 ویدیو
274 فایل
در این کانال مقاله‌ها و مطالب مناسبتی معتبر علمی در اختیار مبلغین قرار خواهد گرفت. لطفا برای ا رسال پیشنهادها و انتقادات خویش با آیدی زیر در ارتباط باشید. @Ghkfwn با تشکر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃یار شیرین سخن باید گوشم را وقف کنم، وقف حرف‌های مفید و می‌دانم مفیدتر از حرف‌های نورانی خدا و شما، حرف دیگری نیست. آقا! عیبی دارد اگر آرزو کنم آرزو کنم روزی دو زانو بنشینم در برابرت، دست ادب بگذارم روی پایم و چشم بدوزم به لب‌های شیرینت و گوش جان بسپارم به کلامت؟! بشنوم و بشنوم و در دلم قربان صدقه‌ات کنم و بگویم: تو با این لب شیرینت، چطور این قدر بانمک حرف می‌زنی محبوبم؟! آرزو بر پیر و جوان عیب نیست. من در سایۀ این آرزوهاست که دنیا را تاب می‌آورم. شبت بخیر یار شیرین سخن! @abbasivaladi
🍃جان و جهان من تو مرا جان و جهانی چه کنم جان و جهان را تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را کسی اگر ادعای عشق کرد و تو همه چیزش نبودی، باید از هر واژه‌ای که عشق را با آن فریاد زده، توبه کند. تو همه چیز و همه کس عاشقی. او وقتی تو را دارد نه جان می‌خواهد و نه مال. سود و زیان او تنها یک ملاک دارد: کم داشتن یا زیاد داشتن تو، همین. یک روز می‌آید که از صمیم دل فریاد می‌زنم تو دار و ندارم هستی و جز تو هیچ چیز از خدا نمی‌خواهم. شبت بخیر جان و جهان من!
🍃لبخند خدا دوست دارم روزی اگر کسی از من پرسید آرزوهایت چیست، بلافاصله بگویم جز تو آرزویی ندارم. دوست دارم وقتی که این حرف را از من شنیدی، با لبخند رضایتت آن را امضا کنی. این جواب اگر از ته دل نباشد و تنها واژه‌هایی جاری شده بر زبان باشد، امضای لبخند تو پای آن نمی‌نشیند. درست می‌گویم؟ آقا! چقدر فاصله دارم تا این ادعا؟ و آیا امیدی هست که تا عمرم به دنیاست، مفتخر به امضای لبخند تو شوم؟ خوش به حال هر کسی که امضای لبخند تو را دید! شبت بخیر لبخند خدا!
🍃امید عشق این روزها که خودم را مرور می‌کنم، می‌بینم بیش از همیشه به نگاهت محتاجم تا از زندگی ناامید نشوم. از خودم پرسیدم: وقتی که با دیگران نشست و برخاست می‌کنی، دغدغۀ چه چیزی را در دلشان زنده می‌کنی؟ به جوابش که فکر کردم دنبال راه فراری از خودم بودم. دیگران از من دغدغۀ هر چیزی را بگیرند، دغدغۀ تو را نمی‌گیرند و دنیا را برای دیگران دغدغه می‌کنم اما آخرت را نه. آقا! دوست دارم بشوم عاشقی که هر کسی کنارم نشست، بی آن که حتی حرفی از من بشنود، بوی عشق بگیرد و بمیرد برای تو. شبت بخیر امید عشق!
🍃 امام تنها رشتۀ دلم را به هر چیزی گره زدم، جز به دل تو. هر چیزی دلم را با خودش برد، جز لبخند تو. علاقه‌ها یکی یکی روزهای عمرم را خرج خودشان کردند، جز علاقه به تو. و حالا منم و یک دل هزار تکه که هر تکه‌اش به چیزی تعلق دارد. دنبال تکه‌ای می‌گردم که روی آن نام تو را نوشته باشند؛ اما پیدا نمی‌کنم. چقدر سنگین است شرمساری برای عاشق نبودن! مرا ببخش برای عاشق نبودنم. شبت بخیر امام تنها!
🍃حجت خدا وقتی تو حجّت باشی و ما تو را به زبان حجّت بخوانیم ولی در دل، حجّت ندانیم، می‌شود همین آشفته‌بازاری که می‌بینیم. هر کسی از ظنّ خود می‌شود یار شما و برای تأیید بافته‌های ذهنش از گنجینۀ حرف‌های شما چیزی بر می‌دارد. همه هم می‌گویند حرفشان حرف توست و راهشان راه تو. کاش زودتر می‌آمدی و به این آشفته‌بازار پایان می‌دادی؟ شبت بخیر حجت خدا!
🍃زندگی من کسی که به فکر مرگ نیست، توان دل کندن از دنیا را نخواهد داشت. اهل دنیا مگر می‌شود منتظر تو باشند؟! هرگز. انتظار تو با حب دنیا جمع نمی‌شود. کسی که اهل دنیاست و تو را صدا می‌زند، یا منافق است یا نمی‌داند که تو اگر بیایی، دنیای مردم را آباد می‌کنی؛ اما آبت با کسی که دنیا قبلۀ اوست،‌ در یک جوی نمی‌رود. یاد مرگ، ریشۀ محبت دنیا را می‌کَند. مرگ را از خاطرم نبر، تا امید به منتظر بودنت از میان نرود. شبت بخیر زندگی من!
🍃آبادی زندگی کاش باور می‌کردیم، در لحظه‌هایی که به یاد تو نیستیم، مرده‌ایم! و کاش به اندازه‌ای که از انتقال از این دنیا به دنیای دیگر وحشت داریم، از مرگ خفت‌بارِ غفلت از تو هم می‌ترسیدیم! ما وقتی از تو غافل می‌شویم، لحظه‌هایمان یکی یکی خرابه می‌شود و در میان این ویرانه‌ها روزگار طی می‌کنیم و به دنبال رمز و راز آبادانی زندگی هستیم. کاش لحظه‌های زندگی را با یاد تو آباد می‌کردیم تا این قدر تلاش بیهوده نمی‌کردیم! شبت بخیر آبادی زندگی!
🍃امام تنها می‌ترسم از روزی که پس از عمری بفهمم، تو را طوری تفسیر کردم که مثل من باشی،‌ بی آن که نیازی باشد تغییری کنم. این هم خیانت به توست و هم خیانت به خودم. خدا نکند روزی بیاید که شیطان مرا در این دام بیندازد. که اگر در این دام بیفتم، از فریادهای تو فقط آنهایی را می‌شنوم که مرا تأیید می‌کنند. چه روزگاری بدی می‌شود وقتی بفهمی عمری خیال می‌کردی مأمومی غافل از این که خودت را امام کرده‌ای و امام خویش را مأموم. التماست می‌کنم مرا به این عاقبت مبتلا نکن! شبت بخیر امام تنها!
🍃سرمایه آرامش وقتی که با توییم، خیالمان آسوده است که نگاه خدا به سوی ماست. نگاه خدا که به سوی ما باشد، عالم و آدم که به هم بریزد، آب در دلمان تکان نمی‌خورد. وقتی از تو فاصله می‌گیریم، خدا از ما رویگردان می‌شود. خدا از ما اگر روی بگرداند، عالم و آدم هم که پشتمان باشد، باز هم بی قراریم. با این که این حقیقت را با همۀ وجودمان درک کرده‌ایم، چرا باز هم از تو فاصله می‌گیریم؟ خودمان هم در پاسخ به این سؤال مانده‌ایم. شبت بخیر سرمایۀ آرامش!
🍃فریادرس بیچاره ها ما را چه می‌شود که بدون تو می‌توانیم نفس بکشیم و دنیا را تاب بیاوریم؟ مگر تپش قلب ما نباید بند تو باشد؟ و اگر بند تو باشد، می‌شود بدون تو مثل ساعت کار کند و از تپش‌هایش، فریاد فراق شنیده نشود؟ چرا کسی در صورت ما قیاقۀ آدم فراق زده را نمی‌بیند؟ این عاشق نبودن بناست تا کی امتداد پیدا کند؟ خودمان هم از دست خودمان خسته‌ایم. تو به فریادمان برس! شبت بخیر فریادرس بیچاره‌ها! اللهم عجل لولیک الفرج
🍃راز سعادت من از کرَم تو بعید می‌دانم که شب بخیرهای هر شب مرا تا آخر عمرم بی‌جواب بگذاری. آخرش یک شب می‌رسد که شب بخیر می‌گویم در حالی که تو در مقابلم نشسته‌ای. جواب شب بخیرم را از زبان تو می‌شنوم در حالی که لبخند به لب به چشمانم خیره شده‌ای. یک شب که مثل همۀ شب‌ها، شب بخیرم را در دلم می‌گویم، می‌آیی و دست بر شانه‌ام می‌گذاری، دعا می‌کنی که شب‌هایم همیشه به خیر باشد و می‌شنوم که فرشته‌ها بی‌فاصله بعد از دعایت آمین می‌گویند. یک شب من با شب بخیری که تو به من می‌گویی، خودم را خوشبخت‌ترین آدم روی زمین خواهم دید. آقا! مرا زودتر برسان به قلۀ خوشبختی شبت بخیر راز سعادت!
🍃فرمانده لشکرم خوب است برای این که کمی دلم را آرام کنم و از وحشت فکر کردن به کربلا و ظهور بیرون بیایم، به حرّ بن یزید ریاحی فکر کنم. او نامه‌ای برای حسین ننوشت، در سپاه حسین نبود، بی‌طرف هم نبود،‌ مأمور سپاه دشمن بود؛ اما دلش با حسین بود. حرّ کار را بر حسین سخت کرد و شاید اگر با او همراهی کرده بود، عاقبتی غیر از کربلا برای حسین رقم می‌خورد؛ اما هر چه بود او روز عاشورا به خود آمد، پیش از آن که حسین به شهادت برسد و توبه‌اش قبول شد و حسین راضی نشد که گرد شرمندگی بر صورتش بنشیند. حرّ جواز شهادت را گرفت و جان‌نثار از دنیا رفت. آقا! بعید می‌دانم سپاه تو از این حرّ‌ها نداشته باشد. دارد، نه؟ می‌شود امید داشت که اگر عباس لشکرت نشدیم یا پا جای پای حبیب نگذاشتیم، چونان حرّ، جان‌نثار تو شویم. نمی‌شود؟ بگو می‌شود و آبی به دل ‌آتش گرفتۀ این روزهایم بریز. شبت بخیر فرمانده لشکرم!
🍃فرزند حسین خودم را گذاشته‌ام وسط خیمه‌ای که حسین با یارانش سخن می‌گوید و راه را برای برگشتن برایشان باز می‌کند. سخنان هر یک از یاران حسین یک جور با دل آدم بازی می‌کند؛ اما حرف‌های زهیر طعم دیگری دارد. آخر، حرف‌های او حرف‌های یک فراری است؛‌ فراری از حسین و همراهی با او. زهیر به پا می‌خیزد و می‌گوید: به خدا قسم دوست دارم کشته شوم‌ و پس از آن زنده شوم و باز کشته شوم و باز زنده شوم و هزار مرتبه کشته شوم و زنده شوم تا تو و جوانان اهل بیت تو با کشته شدن من از کشته شدن در امان بمانید. آقا! می‌بینی زهیر چه طور خون امید را در رگ‌های من می‌دواند. یعنی می‌شود یک روز من زهیر تو شوم؟! وقتی امام مهربانی مثل تو دارم،‌ چرا امید نداشته باشم؟ تو مثل جدت حسین بلدی آدم‌های فراری را صید محبت خویش کنی. شبت بخیر فرزند حسین!