🎼 وركشاپ آموزشی ساز دف
✅با اعطای گواهی حضور
این دوره با مجوز ادارهی فرهنگ و ارشاد اسلامی گراش برگزار میشود
🔻 با همکاری
فرهنگسرای آبشار انديشه |موسسهی فرهنگی هنری هفتبرکه | آموزشگاه موسیقی رایگان گراش
🔹مدرس: شریفه هاشمی🔹
🔻مباحث ورکشاپ دف:
✅ تکنیکهای گروه نوازی
✅ نتخوانی و وزنخوانی
✅ شناخت میزان نماها و مباحث تئوری مربوطه
✅ اتودنوازی و درک ریتم
✅ تحلیل ارزش زمانی نت در موسیقی
✅ آشنایی با تیوپلتها
✅ ریز و ریتم
✅ تکنیکهای همنوازی با آهنگ
✅ مقامها و تاریخچهی دف
✅ نقش مترنوم و به کارگیری اصولی برای بازدهی بهتر در تمرین و اجرا
(قابل ذکر است که مباحث درج شده نسبت به سطح شرکتکنندگان قابل تغییر است)
مهلت ثبت نام ۲۰ تا ۲۷ خرداد
زمان برگزاری : ۳۰ خرداد ۱۴۰۳
⏰ به مدت سه ساعت ۱۶ الی ۱۹
🏢 مکان: گراش - سالن اجتماعات فرهنگسرای آبشار اندیشه
📌شرکت برای تمامی علاقمندان ساز دف آزاد است.
📌برای ثبت نام به دایرکت و یا واتساپ زیر پیام دهید
wa.me/989307700324
لطفا👇🏻
نام و نام خانوادگی ، سن ، شماره تماس و شماره واتساپی
و مدت زمان و سابقهی نوازندگی خود را حتما ارسال کنید.
#فراگیر
❌ در جاده جهرم: راننده شوتی، زد و در رفت
⚠️ برخورد یک خودرو شوتی با پژو پارس یک خانواده گراشی، باعث واژگونی و مصدومیت سه نفر شد.
▫️به گزارش هفتبرکه خانواده اسدی لاری که با خودرو پژو پارس در مسیر بازگشت از شیراز به گراش بودند، ساعت ۱:۵۰ بامداد در نزدیکی صادقآباد جهرم با ضربه یک خودرو شوتی از جاده منحرف شدند.
💬 بدریه اسدی راننده خودرو در مورد وقوع حادثه گفت: من ابتدا تصور کردم که از جاده منحرف شدهام اما بعد که پلیس یکی از دوربینهای کنار جاده را بررسی کرد مشخص شد یک خودرو با سرعت زیاد به ما برخورد کرده و باعث واژگونی خودرو ما شده است. سرعت خودرو آن قدر زیاد بوده که من در لحظه برخورد اصلا متوجه برخورد و عبور آنها نشده بودم.
📹 دوربین مداربسته یک مرکز جمعآوری ضایعات در کنار جاده نشان میدهد که خودرویی با سرعت بالا و نور بالا دو بار از گوشه عقب و سمت راننده با خودرو پژو پارس برخورد و باعث انحراف آن میشود و سپس به مسیر خود ادامه میدهد.
⚠️ خودروهای موسوم به شوتی با سرعت زیاد در این مسیر تردد میکنند. هر چند خودرو عامل تصادف شناسایی نشده است اما به نظر میرسد این حادثه نیز در اثر بی احتیاطی رانندگان شوتی بوده است.
🚨 با حضور نیروهای امدادی و اورژانس جهرم سه مصدوم این حادثه به بیمارستان پیمانیه جهرم منتقل شدند.
🚑 بدریه اسدی در بیمارستان پیمانیه بستری است و با وجود شکستگی وضعیت عمومی پایداری دارد. حسنا اسدی به دلیل آسیب در ناحیه کمر به بیمارستان شیراز منتقل شد.
🙏 پریا توکلی دختر ۱۲ ساله بدریه اسدی و سعید توکلی از ناحیه جمجمه، دست و لگن دچار شکستگی شده است و با توجه به سطح هوشیاری با نظر پزشکان در حالت کما قرار دارد.
🔻 در هفتبرکه بخوانید:
https://7berkeh.ir/archives/147504
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🎂 محمد، سرشاخهی هنرمندان و فنیکاران خانوادهی بابااحمدی
✍️ راحله بهادر
📸 هادی افشار
🎂 بیستمین «#آیین_چراغ» برای زادروز آکتور پیشکسوت گراش، محمد بابااحمدی، عصر روز پنجشنبه هفدهم خرداد ۱۴۰۳ با حضور تعداد زیادی از اعضای خانواده و دوستانش در موسسهی هفتبرکه برگزار شد.
م▫️ حمد بابااحمدی متولد ۱۳۳۳ در لار است. دوران کودکی او در لار با سه خواهر و دو برادر دیگرش گذشته است و بعدها به گراش میآیند و در محلهی ناساگ ساکن میشوند. علاقه و تجربیاتش در عرصهی بازیگری و کار فنی به دوران مدرسه و نوجوانیاش برمیگردد. محمد هم در بازیگری و هم در کارهای فنی، سرشاخهی خانواده بابااحمدی است و بیشتر براداران و پسرانش هم به راه او رفتهاند و دستی در هنر و دستی بر آچار دارند. آیین چراغ این بار به بهانهی تولد او روشن شد.
🔻 در صحبت دوستان و خانواده:
💬 علی فخری، کارگردان تئاتر و سرپرست گروه هنری صبا: من راهی را برای خودم انتخاب کردم دقیقا از زمانی که بازیهای او را دیدم. او خیلی در این عرصه زحمت کشید و یک بازیگر، تئاترشناس و هنرمند بزرگ است.
💬 غفور زینلی، دوست گرمابه و گلستان او: قدیمترها برای قرآنخوانی به باغ میرفتیم. در نقش روحانی ظاهر میشد و به طور بداهه نقش بازی میکرد. آشنایی ما به جلسات قرآنی در کلات در ماه رمضان بر میگردد. قرآن را بسیار عالی میخواند و صوت زیبایی داشت. آشپزی او هم حرف ندارد و کباب را عالی درست میکند.
💬 جواد حسننژاد، بازیگر: افتخار داشتهایم با هم همبازی باشیم. کارهای مذهبی مثل «غریب شام»، «طفل بزرگوار» و «در چشم فرات» با هم همکاری داشتهایم.
💬 عبدالرضا افشار، بازیگر: دههی ۶۰ محمد و دوستانش فوتبال بازی میکردند. ما کودک بودیم و میگفتند یک گراشی در فیلمی بازی میکند که همان فیلم «آن سوی حقه» بود.
💬 علی، برادر محمد: در نمایش «پاسداران» به کارگردانی آقای کمیلی از لار برادرم خوب بازی کرد. آقای کمیلی را از لار میآوردیم و نقش محمد را انتخاب کرد و از پس نقش هم بر آمد و در گراش هم زبانزد شد.
💬 فاطمه زاهدی، همسر محمد و دخترعمهی او: محمد خیلی برای بازیگری زحمت کشیده است و افتخار میکنم که همسر او هستم. برای خانواده و خواهرانش خیلی زحمت کشیده است و جای پدر آنها است. هیچ وقت در آرامش نبوده است. هنوز روی پای خودش است و کار میکند. الان ۴۸ سال است همسر هستیم و خیلی از او راضی هستم.
💬 احمد، برادر محمد: هم در زمینهی هنری و هم کارهای فنی همکار بودهایم. هر چه داریم از او است و استاد ما است. در گروه هنری میثاق بودیم با هم.
💬 ثریا، خواهر تهتغاری محمد: پدرمان زود از دنیا رفت و او سرپرست ما شد و همگی سپاسگزار او هستیم.
🔻 محمد بابااحمدی از زبان خودش:
🎭 از همان وقت کارهای هنری کوچک انجام میدادیم. در جمعهای خانوادگی و مدرسه دنگ در میآوردیم و بازی هم میکردیم.
🔧 اولین تجربیات فنی من کار برای شرکت ایتالیایی هاتپوینت در عینالمال بحرین بوده است.
▫️ بعد از این شرکت، پیش یک فلسطینی کار میکردم. پیش شیوخ آنجا خیلی احترام داشتم و مرا سید بابااحمدی صدا میکردند.
▫️ بعد به خاطر مشکل قند پدرم آنجا را ترک کردم و از اوایل انقلاب برگشتم ایران و کار هنری را شروع کردم.
▫️ شاگردان زیادی داشتهام؛ از سیستان و بلوچستان تا داراب و شهرهای اطراف و خود گراش.
🎭 تعداد نمایشها بالای صد تا است و حتی اسم خیلیهایشان را یادم نمیآید. اوج کار هنریام بود که فعالیتم کم شد. بعد از بازخوانیها بود که ما را کنار زدند و دیگر کسی سراغمان را نگرفت.
▫️ فیلم تئاترهایم در شهرداری است و نمیدانم چه بلایی سرشان آمد و کجا رفت.
🎥 اوایل انقلاب هم با حسن شجاعی کارگردان از تهران و دو خواهر که اسمشان را به یاد نمیآورم در یک فیلم کوتاه همکاری داشتم.
📹 سال ۸۴ هم در فیلم کوتاهی از محمدعلی شامحمدی با نام «آن سوی حقه» همکاری کردم که اولین فیلمی بود که در گراش اکران شد.
⚽️ سالها بازیکن تیم فوتبال ستاره آبی و سرپرست تیم فوتبال اتحاد هم بوده است.
🔧 بابااحمدی تعمیرکار شناختهشدهی یخچال و جزو اولینها در گراش و دومین برقکار در گراش است. او در حال حاضر در بلوار منفرد مغازه دارد.
▫️ او چهار فرزند پسر به نامهای حسن، حمید، عماد و مهدی دارد. یکی از آنها پیش خودش کار میکند و سه تا در دبی مشغول به کار سرمایشی گرمایشی هستند.
🔻 #گزارش کامل در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/147401
▪️🎂▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🗳 رقابت انتخابات ریاست جمهوری آغاز شد
▫️با اعلام اسامی تایید شده شورای نگهبان از سوی وزارت کشور تبلیغات و رقابت چهاردهمین انتخابات ریاست جمهوری آغاز شد.
▫️به گزارش هفتبرکه ۶ نامزد تایید شده برای کسب عنوان رییس جمهور نهم با هم رقابت میکنند و از امروز ۲۰ خردادماه ۱۴۰۳ تبلیغات انتخاباتی آغاز شده است.
🔻به ترتیب الفبا:
1️⃣ مسعود پزشکیان
پنج دوره نماینده مجلس از تبریز| ۴ سال نایب رییس مجلس | ۴ سال وزیر بهداشت و درمان دولت خاتمی
2️⃣ مصطفی پورمحمدی| وزیر کشور دولت احمدینژاد | وزیر دادگستری دولت روحانی | قائم مقام پیشین وزارت اطلاعات
3️⃣ سعید جلیلی
عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام | سومین دبیر و عضو فعلی شورای عالی امنیت ملی
4️⃣ علیرضا زاکانی
شهردار فعلی تهران| چهار دوره نماینده مجلس از تهران و قم
5️⃣ امیرحسین قاضی زاده هاشمی
رییس فعلی بنیاد شهید | چهار دوره نماینده مجلس از مشهد
6️⃣ محمدباقر قالیباف
رییس فعلی مجلس شورای اسلامی | دو دوره نماینده تهران در مجلس | ۱۲ سال شهردار تهران | فرمانده پیشین نیروی انتظامی | فرمانده پیشین نیرو هوایی سپاه
🗳 انتخاب ریاست جمهوری جمعه ۸ تیرماه ۱۴۰۳ برگزار میشود.
#انتخابات
https://7berkeh.ir/archives/147533
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
▪️درگذشت حاجیه سکینه فانی
▫️فرزند حسینعلی و همسر مرحوم حاج عباس درویشی
#پرسه
▪️مراسم تشییع و خاکسپاری:
📅 دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳|ساعت ۱۷
📍از جلوی آموزش و پرورش به سمت گلزار شهدا گراش
▫️مراسم ختم مردانه:
🕌 مسجد مهدیه|در محله بیدله
🕰به مدت دو شب از ساعت ۲۰ تا ۲۲
▫️مراسم ختم زنانه:
🏠منزل مرحوم حاج عباس درویشی واقع در خیابان مهدیه
🤲قرائت فاتحه و نماز لیلهالدفن جهت شادی روح مرحومه مزید امتنان است.
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📲 برنامه دفتر تلفن گراش من بروزرسانی شد
☎️ «گراش من»، دفتر تلفن موبایلی گراش، با همت برنامهنویسان شرکت رادیانرایانه بعد از پنج سال بروزرسانی شد.
📲 این سوپر اپلیکیشن اندرویدی را میتوانید از سایت برنامه به آدرس gerashapp.ir دریافت کنید. این برنامه کاملا رایگان است.
💬 مهندس منصور فتحپور، برنامهنویس و یکی از سازندگان این برنامه، در گفتوگو با هفتبرکه میگوید:
✔️ سال ۱۳۹۱ اولین نسخه این برنامه را منتشر کردیم. اما آخرین آپدیت آن به فروردین ۱۳۹۸ برمیگردد. اکنون بعد از حدود پنج سال وقفه، برنامه را آپدیت کردیم و بخشهایی را هم به آن اضافه کردهایم.
⬇️ در این دو روز اخیر، برنامه حدود ۳۰۰ بار دانلود شده است. ما حدود ۳۳۰۰ کاربر فعال نیز از قبل داشتیم.
🌐 برای نسخهی iOS کار خاصی نکردهایم چون مشکلات فنی و مشکل تایید از طرف اپل و دردسرهای دیگر دارد. اما قرار است محمدجعفر خواجه در آینده نسخهی وب این برنامه را هم آماده کند که افراد بیشتری بتوانند از آن استفاده کنند.
📌 منصور فتحپور و احمد اسدی لاری، برنامهنویسان شرکت رادیانرایانه، سازندگان این برنامه هستند. در بهروزرسانی جدید، راضیه سیاح در زمینهی افزودن شمارهها و مکانهای جدید به آنها کمک شایانی کرده است.
▫️ فتحپور ۳۴ساله است و لیسانس عمران دارد. او میگوید: «من حدود ۱۹ سال است که برنامهنویسی میکنم، و به ۳۰ زبان برنامهنویسی مسلط هستم، اما اخیرا تمرکزم را روی اندروید و وب گذاشتهام.» محصولات دیگر شرکت رادیانرایانه را میتوانید از سایت این شرکت ببینید.
🔻 به نوشته صفحه اینستاگرامی برنامه گراش من امکانات و تغییرات جدید برنامه شامل این بخشهاست:
▫️ اضافه شدن بخش گراشگردی
▫️ تغییر سیستم آپدیت شماره ها و مکان ها به سیستم آنی.(بدون اپدیت برنامه شماره ها و مکانهای جدید را در کمترین زمان داشته باشید)
▫️ سازگاری کامل با اندرویدهای جدید
▫️ حل مشکل نمایش نام تماس گیرنده
▫️ اضافه شدن بخش راهنما
▫️ وبسایت اختصاصی
▫️ و...
✔️ این صفحه در معرفی بخش گراشگردی هم نوشته است: «در بخش گراشگردی شما راحت میتونید به جستجوی مکانها با موقعیت مکانی دقیق بپردازید. این مکانها شامل هرچیزی میتونه باشه از کلات و خیابون درمانگاه و فلکه بیمارستان بگیر تا کافیشاپ ها و مراکز خرید و تجاری. آدرس مغازه شما نیست؟ خیلی راحت با چند کلیک برای همه اضافه کنید! اطلاعات مغازه رو با شماره موبایل اضافه کنید تا دیگران راحتتر شما رو پیدا کنن. از دیگر امکانات گراشگردی اشتراک مکان خود با دیگران حتی بصورت آفلاین! هستش.»
🔻 خبر در هفتبرکه:
☑️ 7berkeh.ir/archives/147536
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
هفت برکه گراش - گریشنا
📲 برنامه دفتر تلفن گراش من بروزرسانی شد ☎️ «گراش من»، دفتر تلفن موبایلی گراش، با همت برنامهنویسان
gerashapp.apk
7.18M
📲 دانلود برنامه دفتر تلفن گراش
☎️ «گراش من»، دفتر تلفن موبایلی گراش برای اندروید، با همت برنامهنویسان شرکت رادیانرایانه ساخته شده است و شامل بخشهایی مانند دفتر تلفن گراش، گراشگردی، خبر گراش و بازار گراش است.
🔻درباره این اپلیکیشن در هفتبرکه بخوانید:
☑️ 7berkeh.ir/archives/147536
#دانلود #برنامه
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
💠 ننتا، بادزن و عاشقانههای دیگر
✍🏼 یادداشتی از نوریه بلبل
📅 ۹ ژوئن برابر با ۲۰ خرداد به نام روز جهانی صنایع دستی نامگذاری شده است. ما گراشیها مانند بسیاری از مردمان دیگر از دیرباز در فرهنگ و سنت شهریمان دستسازههایی داشتهایم که این روزها کمتر از آن استفاده میکنیم و یا کاملا آن را فراموش کردهایم. اما مادر من با همین دستسازها و صنایع دستی عشق به دیگران را بروز میدهد.
✍️ مادر من اهل علم نیست، یعنی سواد علمی که بتوان با آن پز داد ندارد، به جای آن هنری دارد که در خانهی خیلی از اقوام، دوست و آشنا جا گرفته و ریشه دوانده است. او هنرمند است. اما اثر او نه بر روی صحنهی موسیقی اجرا میشود و نه بر دیوار گالریهای نقاشی آویزان شده است، اثر او بر تن کودکان نقش بسته است. مادرم حافظ یادگیریهایی است که از مادرش آموخته است یا خودش با کنجکاوی آنها را فراگرفته. اما من تا به این سن وارث خوبی برای پاسداری او از هنر پیشنییان نبودهام شاید همین چند خط ادای دینی به سبک عشق ورزیدن مادرم باشد.
🪡پارچه در خانهی ما مانند یک بوم نقاشی است. نخ، سوزن و چرخ خیاطی ابزار نگارگری اوست. مادر به پارچهها که نگاه میکند در ذهنش تصویرسازی میکند، گاهی تصویر یک بادبزن بر دستان مادر نوزاد تازه متولد شده در خانواده یا کلاه چیندار بر سر نوزاد دیگری از آشنایان.
✨ مشتری زریکِرگی در خانهی ما فقط مادرم است، این را از ردِ طلایی زریکِرگیهای پخش شده روی قالیهای خانه میشود فهمید، ردِ زریکِرگیها به ما میگوید که مهر مادر قرار است در خانهی یکی از اقوام جریان یابد. ما با دیدن طاقهی تِترونهای تازه خریداری شده چشمهایمان برق میزند و میدانیم دوخته شدن یک نِنتایِ دستدوزِ دو وجبیِ سفید رنگِ اتو شده چه ذوقی دارد و دیدن آن بر پای یکی از نوزادهای اطراف، ذوق آدم را دو برابر میکند.
👒 از گلستان پارچههای گلداری که دارد هر بار یک کلاه چیندار میروید و میرسد به سر نوزادی که ممکن است حتی ارتباط خونی با خانوادهی ما نداشته باشد اما مادر جایی او را دیده و دلش برای او غنج رفته است.
🧵 مادر به هنری مادرانه خلق میکند، او آرایهی جان بخشی به اشیاء را در زندگی آموخته است و از بیجانترین چیزها جاندارترینها را میسازد و شعر و نثر او بر تن کودکان نقش میبندد. تکه پارچهها با او حرف میزنند و او حرفهایشان را با نخ و سوزن و چرخ خیاطی دیکته میکند که میشود یک انشاء قشنگ بر تن نوهها یا کودکان اطرافمان.
🫧 بعد از هر بار خستگیاش بعد از نشستنهای زیاد پای یک اثر هنری دم و بازدم او بوی شوق میدهد، خستگی و دردِ دست برای او معنا ندارد چون میگوید: «ایی کارِیا بِچُوم باقیات الصالحاتن.» یعنی این کارها باقیات صالحات است. به بعد از خودش فکر میکند، معتقد است که خیرش باید به همه برسد.
🎁 خِیر او نه ساختن مسجد است و نه مدرسه، حتی کمک به بیمارانِ خاص و سرطانی هم نیست، خِیر او بخشیدن مهربانیهایش در قالب پارچهای است که بر روی آن پر از جزئیاتهای ریز و درشت است که این روزها کم کم دارد فراموش میشود. جزئیاتی که قدیمیترها با آن زندگی میکردند و حرفهای نهفته شده در پس کوکهای آن را میفهمیدند.
🫀 گاهی فکر میکنم پشت این سوزن زدنهای فاطمه رحمنزاده چه فلسفه و چه عشقی پنهان است. چیزی که در کتابها پیدا نمیشود و باید زندگیاش کنی. کار مادرم هنرهای دستی نیست من اسمش را گذاشتهام هنرهای دلی
🔻این یاداشت و عکسهای بیشتر در سایت هفتبرکه:
✅ https://7berkeh.ir/archives/147537
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☀️ صبح دوستان به خیر و نیکی
#حس_زندگی
📸 نگین محسنی
#لباس_محلی #دخترگراشی #صنایع_دستی #گراش
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ youtube.com/@7berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
🏰 افسانه همایوندژ
✍️ داستان تاریخی حسن تقیزاده
📖 فصل ششم: گنج آتشین
🔖 قسمت ۷۴
گلبست به تفنگچی ارباب گفت که دست مرا باز کند. وقتی آزاد شدم، به محض اینکه بلند شدم، به زمین افتادم. پاهای من خشک و بیجان شده بود. گلبست زیر بغلم را گرفت و تا بیرون از آبادی همراهی کرد. یک اسب با مقداری آذوقه تهیه کرده بود. در راه که میرفتیم، خیلی با هم حرف زدیم. یادم است به گلبست گفتم تو نباید این کار میکردی. پدرت تو را سخت تنبیه میکند. گلبست گفت مشکلی نیست، به تنبیه نمیرسد. گفتم من میخواهم سری به خانهام بزنم. چند سال است که پدر و مادر و خواهرانم را ندیدهام. گلبست گفت تو اینجا خانهای نداری. پدرت و پدر جهانگیر در خانه پدرم کشته شدند. پرسیدم چرا کشته شدند؟ به چه جرمی؟ گلبست با مکثی بلند گفت نمیدانم. نمیدانم. باز پرسیدم مادرم چه؟ خواهرانم؟ تو گفتی من اینجا خانهای ندارم. آنها چه؟ زندهاند؟ کجا هستند؟ گلبست گفت رفتند؛ فرار کردند؛ ترسیده بودند ولی مادرت...
«ولی صدای گریه بیاختیار گلبست بلند شد؛ گریهای سخت و حزنانگیز که با زبان حال شکوهها و گلایهها را فریاد میزد. گلبست مدتی ساکت ماند تا قدرت صحبت کردن پیدا کند. بعد ادامه داد: صدای نعرهی تو و جیغ زن عمویم، مادر راغب، را همه در این آبادی میشنیدند. از همه بیشتر مادرت میشنید. آرام و قرار نداشت. هیچ شب و هیچوقت چشمانش رنگ خواب را ندید. به پیر پنهون متوسل شد. از پدرت و گلاندام و گلروی خواست که یک شب او را ببرند تا دخیل ببندد و او را واسطه کند که از خدا بخواهد جان او را بگیرد و جان تو آزاد شود. همان شب خوابش برد و نزدیک نماز صبح متوجه میشود که کسی او را صدا میزند و میگوید وقت نماز است. خود پیر بود، پیر پنهون. به مادرت میگوید: من کمتر از آنم که بتوانم بین خدا و بنده وساطت کنم. ولی به خاطر تو ای مادر رنجور، من از خدا میخواهم که رنج و درد را پایان دهد. میگویند یک شب از سال شب قدر است و شب قدر هر دعایی مستجاب میشود. مادر تو هم دعا کن و دیگر به این مکان نیا. اگر میخواهی من را ببینی، بیا نزدیک درختهای گز نزدیک آبادی، بین گز سوم و چهارم.
«گلبست گفت مادرم هر شب میرفت آنجا. هر شب، تا زمانی که پدرم زنده بود همراهیاش میکرد ولی بعد از کشتن پدرم، گلاندام و گلروی هر شب همراهیاش میکردند. هر شب. بهار، تابستان یا زمستان. یک سال گذشت. دو سه هفته دیگر او میرفت. یک روز بعد نماز صبح، به گلاندام و گلروی میگوید که عزیزانم، شما بروید خانه. من برای همیشه این جا میمانم. میخواهم هر شب دعا کنم. شاید سال ما اشتباه است. شاید سال خدا خیلی بیشتر باشد. و همان وقت سر نماز جان میسپارد.
«گلبست میگفت: بیچاره گلروی. بیچاره گلاندام. چه وضعیتی داشتند. هرچه بخت از آنها روی میگرداند، آنها بیشتر از من رویگردان میشدند. حق داشتند. برادر نازنینشان توی ملک پدر من زندانی بود و شلاق میخورد. پدرشان در خانه پدرم کشته شد و حالا آخرین تکیهگاه که دو دختر معصوم میتوانند داشته باشند، مادرشان، رفته بود. اگر میخواهی مادرت را ببینی، آنجاست. جایی که وصیت کردند دفن شد. آنجاست. بین گز سوم و چهارم. گز عالی عمر.»
افراز ساکت شد و به آرامی نگاهش را از دهانه ورودی چادر که پر از روشنایی مهتاب بود، به بدنه چادر که نور را جدا میساخت انداخت. دوباره نگاهی به جهانگیر انداخت و گفت: «تف، تف بر این دنیای لاکردار. انگار همگی نفرین شدیم. بدشگونی و فطرت نحسِ راغب، زندگی خوب ما را نابود کرد. خیلی قربانی دادیم. میدانی، تو آخرین قربانی بودی. قسم خورده بودم که تو را بکشم.»
دو یار قدیمی چشمانشان را از تنها منبع نوری که از دهانه چادر به فضای تاریک چادر میپاشید گرفته بودند و به صورت همدیگر زل زده بودند. چشمان هر کدام در تاریکی فضای چادر مثل دو شبح دیر آشنا به هم دوخته شده بود.
مدتی گذشت. جهانگیر گفت: «پس چرا معطلی؟ چرا نمیزنی؟ من باید اولین قربانی بودم.» از جا بلند شد و در کنار درگاه چادر ایستاد. چپق خود را روشن کرد و دود غلیظ و سفید توتون با روشنایی مهتاب در هم آمیخته شد. گفت: «من باید میمردم. آتش این معرکه را من بر پا کردم، ولی این آتش بزرگ دامنگیر همه شد و همه چیز را نابود کرد.
📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکههای اجتماعی هفتبرکه دنبال کنید.
🔻 قسمتهای پیشین به صورت هفتگی در سایت هفتبرکه منتشر میشود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671
▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👼🏻 حراج ویژه سیسمونی
عجله کنید جا نمونید (:حراج ویژه :)
🛎 کلیه اجناس سیسمونی نینیناز به دلیل جابجایی و تغییر صنف حراج شده است
🛍 به زودی به اتمام میرسد
⚠️ فروش فقط با مراجعه حضوری
🏢 نشانی: گراش مجتمع تجاری گراش سنتر | طبقه همکف | غرفه ۱۸
#تبلیغات #فراگیر
▪️درگذشت حاج ابول فرحبخش
▫️فرزند زینل
#پرسه
▪️مراسم تشییع و خاکسپاری:
📅 دوشنبه ۲۱ خرداد ۱۴۰۳|ساعت ۱۷
📍از جلوی موتوری شهرداری به سمت آرامستان جعفرآباد
▫️مراسم ختم مردانه:
🕌 حسینیه ولیعصر (ع)
🕰به مدت دو شب از ساعت ۲۰:۳۰ تا ۲۲:۳۰
🏠منزل حمید فرحبخش|شهرک هشتاد هکتاری، خیابان شیخ مفید
▫️مراسم ختم زنانه:
🏠منزل عباس خرمپی|خیابان دروازه
🤲قرائت فاتحه و نماز لیلهالدفن جهت شادی روح مرحوم مزید امتنان است.
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🎖 صید پنج مدال پرس سینه از بوشهر
🎤به گزارش روابط عمومی هیات بدنسازی گراش مسابقات پرس سینه بدون تجهیزات، قهرمانی استان بوشهر به میزبانی شهرستان گناوه برگزار شد.
▫️در این دوره پنج ورزشکار از باشگاه اورال و به صورت انفرادی در این مسابقه شرکت کردند که سرپرستی و مربیگری ورزشکاران بر عهده بهنام پژدم بود.
🥇بنیامین حسین شیری⬅️ دسته ۵۹ کیلوگرم نوجوان
🥇محمدرضا شکاری⬅️ دسته ۱۲۰ کیلوگرم جوانان
🥈بهنام پژدم⬅️ دسته ۸۳ کیلوگرم بزرگسال
🥈جواد هاشمی⬅️ دسته ۹۳ کیلوگرم جوانان
🥈مهران جاویدراد⬅️ دسته ۱۰۵ کیلوگرم جوانان
💰محمدرضا شکاری بعنوان قهرمان قهرمانان این مسابقات معرفی شد و مبلغ ۴ میلیون تومان جایزه اورالی را از طرف مسئولین برگزاری دریافت کرد.
🔻خبر در سایت هفتبرکه:
✅ https://7berkeh.ir/archives/147552
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
🔴 میز خدمت و پاسخگویی
▫️ در اداره کل راه و شهرسازی لارستان
📆 زمان : سه شنبه ، ۲۲ خردادماه ۱۴۰۳
⏰ ساعت : ۸ الی ۱۲
📍 مکان : سالن جلسات اداره کل راه و شهرسازی لارستان
🌴 با حضور مدیرکل و معاونین این اداره کل
به گزارش روابط عمومی اداره کل راه و شهرسازی لارستان برای زنده نگه داشتن فرهنگ جهاد و خدمت به مردم به نیابت از سید محرومان، میز خدمت اداره کل راه و شهرسازی لارستان با حضور مدیرکل و معاونین این اداره کل پاسخگوی دغدغهها و مطالبات مردم شریف منطقه خواهند بود.
#میزخدمت #راه_و _شهرسازی
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
📷 یک جشن خانگی زنانه
💐 اول ذیالحجه سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه(س) است. در کنار مراسمهای رسمی بعضی از خانوادههای گراش نیز در سالهای اخیر این روز را در یک مراسم خاتگی جشن میگیرند.
📷 هدی نظامی گوشههایی از یکی از جشنهای خانگی روز ازدواج را ثبت کرده است که حس و حال خاص مراسمهای مذهبی زنانه را بازتاب میدهد.
#عسک #مذهبی #زنان #جشن #دف
(هشتگ #عسک، تک عکسهایی از گوشه و کنار گراش است که در هفتبرکه منتشر میشود)
🔻عکسهای بیشتر را در اینستاگرام هفتبرکه ببینید:
https://www.instagram.com/p/C8CvFmdKWIz
▪️▫️▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
☀️ صبح دوستان به خیر و نیکی
#حس_زندگی
📸 زهرا افشار
▪️☀️▪️
🔻همراه با هفتبرکه در شبکههای اجتماعی
🔴 7Berkeh.ir
✔️ T.me/HaftBerkeh
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/wa-ger
✔️ youtube.com/@7berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ twitter.com/7berkeh
✔️ Sapp.ir/7berkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh
✔️ Wa.me/989374909600
🏰 افسانه همایوندژ
✍️ داستان تاریخی حسن تقیزاده
📖 فصل ششم: گنج آتشین
🔖 قسمت ۷۵
مدتی گذشت. جهانگیر گفت: «پس چرا معطلی؟ چرا نمیزنی؟ من باید اولین قربانی بودم.» از جا بلند شد و در کنار درگاه چادر ایستاد. چپق خود را روشن کرد و دود غلیظ و سفید توتون با روشنایی مهتاب در هم آمیخته شد. گفت: «من باید میمردم. آتش این معرکه را من بر پا کردم، ولی این آتش بزرگ دامنگیر همه شد و همه چیز را نابود کرد. عزیزانمان را از ما گرفت. حتی آن آبادی را. آن آبادی که من و تو در آن جان گرفتیم و بزرگ شدیم. اولین جایی که بعد از هشت سال به آن برگشتم، همان آبادی بود. دلم گرفت. چه فکر میکردم؟ چه انتظاری داشتم؟ کاش موفق به فرار نمیشدم. کاش در همان بندگی اسارت و بردگی میماندم. دلم به این خوش بود که... دلم به این خوش بود که...» و بعد از مکثی طولانی ادامه داد: «میدانی افراز، وقتی بعد از چندین سال اسارت پاهایم آبهای گرم خلیج فارس را حس کرد، رویای خوش دیدن خانواده و عزیزان و بوی وطن دوباره در وجودم شعلهور شد. نقشه داشتم که چطور وارد آبادی بشوم. بدون سر و صدا چند روزی بمانم. پودنه خواهرم محرم اسرار من بود. نقشه کشیده بودم که پودنه کمک کند که یک روز بچههای قد و نیمقد تو و گلبست را ببینم. ببینم که گلبست سرشار از شور زندگی است و تو داماد ارباب و همهکارهی آبادی شدهای. میخواستم مطمئن شوم که کاری که من انجام دادهام، درست بوده. ولی هیچوقت نمیتوانستم تو و گلبست را ببینم. از دیدار شما گریزان بودم ولی سعادت شما و خوشبختی تو و گلبست...»
افراز مدتی منتظر ادامه کلام جهانگیر ماند. بعد بیصدا به دنبال جهانگیر از چادر بیرون آمد و دید شانههای جهانگیر میلرزد. افراز دستش را روی شانه جهانگیر گذاشت و گفت: «راهش هم همین است. اگر گلبست به تو میرسید من هم همین احساس را داشتم. برای خوشبختی تو و گلبست خوشحال بودم ولی علاقهای به دیدار تو و گلبست نداشتم. چون غیر ممکن بود گلبست به هیچ کدام از ما نرسد. او به عقد گل و خاک در آمد.»
جهانگیر چیزی برای گفتن نداشت. به ماه خیره مانده بود. حس عجیبی داشت. تجربهای نو را حس میکرد که در آن گذشته و حال کاملا ادغام شده بود. حس خوب دیدار رفیق گمشده با حس تلخی روزگار ترکیب میشد و گاه غمگینش میکرد و گاه هیجانزده. برای لحظاتی در روشنایی گلبست را میدید و گاه خواهرش پودنه، گاهی مادر، گاهی پدر، و گاهی آهنبهرام و پنجعلی.
بعد از لحظاتی رو به افراز گفت: «گلبست...»
افراز مدتی منتظر ادامهی کلام جهانگیر بود. این اسم را که شنید، گفت: «گلبست چی؟»
جهانگیر بالاخره پرسید: «گلبست خودش خودش را کشت؟»
- آه، خودش این را میخواست.
- و گلبست خودش تو را آزاد کرد؟ خود گلبست بود؟ یعنی تو او را زنده دیدی؟
- بله.
- توی بیعرضه چرا گذاشتی خودش را بکشد؟
مدتی سکوت شد، تا دوباره افراز به سخن در آمد: «نامردی نکن رفیق. طعنه نزن. من نمیدانم چقدر خاطرخواه گلبست بودی. ولی من... ولی من آنقدر دوستش داشتم که اگر گلبست در همایوندژ افسانهای شما اسیر بود و تو و سیصد تفنگچی نگهبانش بودید، یکتنه میزدم به جنگ قلعه.»
دقایقی گذشت تا افراز به چادر خود برود و چپق خود را چاق کند و بگوید: «تو آخرین باری که گریه کردی یادت میآید؟»
جوابی نشنید. ادامه داد: «آن شب روی مزار مادرم که افتادم، بیاختیار گریه کردم. با صدای بلند زار میزدم. انگار تازه فهمیده بودم این مادر چقدر مهربان بود. گلبست هم سخت گریه میکرد. آرام که شدم به طرف گلبست رفتم. تازه متوجه رنگِ پریده و بدن ضعیف گلبست شدم. ولی چشمانش که تازه با اشک شسته شده بود، زیباتر و براقتر بود. گلبست گفت: افراز، تو باید هرچه زودتر از اینجا بروی. آنها میآیند دنبالت. تو برو خواهرانت را پیدا کن. من گفتم: با هم میرویم. من تو را با خود میبرم. گلبست بیتوجه به حرف من گفت: به گلاندام و گلپونه بگو خیلی دوستتان دارم. به آنها بگو که مادرت تنها کسی نبود که هر شب گریه میکرد. و اگر جهانگیر را دیدی از او برای رهایی من تشکر کن. من به گلبست اصرار کردم که الان با هم میرویم. با هم، همه را پیدا میکنیم. من میبرمت. اما گلبست دستهایش را بالا گرفت و گفت: دیگر خیلی دیر شده افراز. رگهایش را زده بود. من ناگزیر شاهد خاموش شدنش بودم. آه، آرزو میکردم تا آخر عمر در زندان میماندم و او زنده بود.»
📌 داستان را با هشتگ #پاورقی روزانه در شبکههای اجتماعی هفتبرکه دنبال کنید.
🔻 قسمتهای پیشین به صورت هفتگی در سایت هفتبرکه منتشر میشود:
☑️ 7Berkeh.ir/archives/139671
▪️🏰▪️
🔴 7Berkeh.ir
✔️ t.me/HaftBerkeh
✔️ Whatsapp : bit.ly/7B-Wa
✔️ Instagram.com/7Berkeh
✔️ eitaa.com/Haftberkeh
✔️ Ble.ir/7Berkeh