eitaa logo
حاج نقی ولدی
1.5هزار دنبال‌کننده
124 عکس
201 ویدیو
0 فایل
شرح حالات فخرالائمه، یگانه ی دوران ها، ولی خدا حاج نقی ولدی، گریه کن بی نظیر حضرت اباعبدالله الحسین سلام الله علیه https://zil.ink/haj_naghi_valadi ارتباط با ادمین @H_shariaty
مشاهده در ایتا
دانلود
حاج آقا ولدی بر خلاف بسیاری از اهل کشف و کرامت، نه برای منفعت طلبی یا خودنمایی و نه سرخود و بدون اذن، بلکه تنها در مواردی که حضرات معصومین علیهم السلام به ایشان حواله می دادند عمل می نمودند. چه بسیار بیماران غیر قابل علاجی که با دم ایشان که مسیح زنده می کرد، شفا پیدا کردند ولی فقط در مواردی که حضرات می خواستند. و چه بسیار از گمگشتگان طریق عشق، که به دستور آل الله علیهم صلوات الله، در ظاهر و باطن دستگیری می کردند. از راه «علم » تنها می توان به «معلوم » رسید و تنها از راه «عشق » است که می توان به «معشوق » رسید. و چه کسی می داند که راه عشق چیست و چه خطراتی دارد؟!! که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها _ کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟ در ره منزل لیلی که «خطرها»ست در آن شرط اول قدم آنست که مجنون باشی _ شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟! ___ قطع این مرحله بی همرهی خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهی مدعیان این راه زیادند ولی بویی از عشق هم به مشامشان نرسیده است. به قول امام خمینی: این جاهلان که دعوی ارشاد می کنند در خرقه شان به غیر منم تحفه ای میاب کسی که خضر های گمشده در راه را هدایت و راهنمایی می کرد و نجات می داد، حاج آقا ولدی بود ولی فقط با خواست خدا و ذوات مقدسه علیهم السلام. و ما تشاؤون إلًا أن یشاء الله إن شاء الله چند مورد از این هدایت ها را، آن مقداری که می شود بیان خواهم کرد. و السلام علی من اتّبع الهدیٰ
یکی از افرادی که خدمت حاج آقا ولدی می رسید، جریان آشنایی خود با حاج آقا را این گونه برایم نقل کرد: سالها قبل از آشنایی با این مرد بزرگ، طلبه ای بودم که به خاطر وصال امام زمان علیه السلام مشغول تحصیل علوم دینی شدم. سرگذشت خیلی از بزرگانی که نام آنها را شنیده بودم، در کتابها خوانده و در حد توانم دستورات آنها را انجام می دادم. در رأس تمام دستورات، اتیان واجبات و ترک تمام محرمات بود، حتی تا جایی که علم داشتم از تمام شبهات نیز پرهیز می کردم. مداومت بر زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام، زیارت جامعه کبیره، نماز شب، حضور در مجالس اقامه عزای اهل بیت و گریه و توسل و... کارهایی بود که هر روز انجام می دادم. می گفت: خدا را شاهد می گیرم که پنج مرتبه تمام اعمال مفاتیح الجنان را از ابتدا تا انتها انجام دادم. بیش از هشت سال متصل روزه گرفتم و خیلی اوقات فقط با آب افطار می کردم. هر چه بیشتر تلاش می کردم، بیشتر تشنهٔ دیدار صاحب الزمان علیه السلام می شدم، درحالی که هیچ خبر یا حتی خوابی از ایشان به من نمی رسید. دیگر این اواخر اصلاً حال مساعدی نداشتم و دائما گریه می کردم. با کسی سخن نمی گفتم و هر روز حالم خراب تر می شد. خانواده اش که از این حال او، به شدت نگران شده بودند، برایش بدون هماهنگی با او در سالروز ولادتش، جشن تولد می گیرند تا حال او کمی عوض شود. اما در کمال تعجب وقتی که او به منزل می آید و همه به او تبریک و شادباش می گویند، می گوید: چرا برای من جشن تولد گرفته اید؟!! باید برای من عزا بگیرید. چرا که من عمریست به دنبال مهدی فاطمه علیه السلام می گردم و او را نیافته ام. باید برای من عزادار باشید، و به نشانهٔ عزا برای خودش، در روز ولادتش پیراهن مشکی به تن می کند و از درون می سوزد و بلند بلند گریه می کند و از منزل خارج می شود. بعد از چند روز که بدین منوال می گذرد، شبی در عالم رؤیا، حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام را زیارت می کند. در کمال خضوع و خشوع به ایشان سلام می کند حضرت رضا علیه السلام جواب سلامش را می دهند و در حالی که به حاج آقا ولدی اشاره می کنند، به او می فرمایند: «در خدمت این مرد چالاک باش و هرآنچه که از ما میخواهی ازین مرد بخواه که این مرد تورا در دنیا و آخرت بی نیاز میکند.» او قبلا حاج آقا ولدی را دیده بود و شناخت کمی نسبت به ایشان داشت. تا اینکه شبی در مجلس روضه ای که حاج آقا ولدی در صدر مجلس و او در پایین مجلس نشسته بودند، متذکر و متوجه خوابش میشود و با اینکه میفهمد این مرد همان کسی است که امام رضا سلام الله علیه به او معرفی فرموده اند، برای اطمینان در قلبش به امام رضا سلام الله علیه میگوید: اگر این مرد همانی است که شما در خواب به من نشان دادید، یک لیوان آب به دست من بدهند. حاج آقا ولدی رضوان الله علیه از صدر مجلس برخاسته و لیوان آبی برداشته به سمت او میروند و با لبخند ملیح و با صوت جانم رضا لیوان آب را به او میدهند و از مجلس خارج میشوند. به خاطر این عنایت ویژه ی امام رضا سلام الله علیه، او مات و مبهوت و متحیر میشود و قدرت حرکتش را از دست میدهد ناگهان یاد بیان امام رئوف می افتد که فرمودند: در خدمت به این مرد چالاک باش. خود را به سختی جمع میکند و به سوی ایشان میدود و خود را بر روی پای حاج آقا ولدی که درود خدا بر او باد می اندازد و با ناله و اشکی وصف ناشدنی ازایشان میخواهد که اجازه دهند که درخدمت ایشان باشد.
حیفم آمد این حکایت را بیان نکنم تا بفهمیم «ولی خدا » کیست و ما چقدر راحت این گونه الفاظ را برای هر کس و ناکسی استفاده می کنیم و بفهمیم علم حقیقی چیست و عالم کیست. روزی به اتفاق دوست طلبه ای که گفتم، در محضر مبارک حاج آقا ولدی نشسته بودیم. ایشان خطاب به آن طلبه فرمودند: دلت می خواهد بگویم در سفر اخیرت چه کردی؟!! دوست ما با خوشحالی و تعجب عرض کرد: بله، قربانتان گردم. سپاسگزارم. حاج آقا شروع به سخن فرمودند و یک شبانه روز از مسافرت او را با جزئیات کامل شرح فرمودند. به طوری که هر عملی که انجام داده بود را با نیت عمل و صورت ظاهری عملش شرح می دادند. مثلاً می فرمودند: در فلان امامزاده دو رکعت نماز آقا قمر بنی هاشم علیه السلام هدیه به فلان امام کردی و در قسمت پایین پا، کنار ضریح، مشغول نماز شدی و با خود گفتی: ای کاش حاج آقا الان اینجا بودند. و من آنجا بودم رو به روی شما، اما شما مرا نمی دیدید. بیان فرمودند: به چه نیتی می رفتی، با فلان کس چه می گفتی و او چه می گفت، از کجا به کجا می رفتی، کجا نشستی، کی گرسنه شدی، چه وقت غذا خوردی، چه غذایی با خود بردی و کی میل نمودی، کفشهایت را کجا درآوردی و کجا گذاشتی و... و هرچه می فرمودند، دوست ما با شعف و تعجب تصدیق می کرد. طوری همه چیز را با جزئیات ظاهری و باطنی بیان می فرمودند، که ما متحیر شده بودیم. سپس فرمودند: پروندهٔ اعمال شما، شبانه روز نزد ما باز است و هیچ چیز از کارهای شما بر من پوشیده نیست.
حکایت آشنایی و ارادت بنده به حاج آقا ولدی روحی فداه این گونه بود که: از ابتدا محبت ویژه ای به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام، مخصوصاً حضرت سید الشهدا علیه السلام داشتم و همیشه از خدا می خواستم کمکم کند و راهی نشانم دهد که مرا به امام حسین و صاحب الزمان علیهما السلام متصل گرداند. کتابهایی که در آن شرح حال بزرگان آمده است می‌خواندم و می گریستم و به حالشان غبطه می خوردم و به دنبال دستور و راهی بودم تا مرا به امام زمان سلام الله علیه متصل کند. تا اینکه به داستان تشرف سید عبد الکریم کفاش رسیدم، که شوق دیدار امام زمان علیه السلام بی قرارش ساخته بود و در عالم خواب حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به او می فرمایند: اگر می‌خواهی فرزندم را زیارت کنی باید یک سال روزی دو مرتبه، هر صبح و شام همانند فرزندم برای مظلومیت و مصیبت سیدالشهدا علیه السلام اشک بریزی. وقتی این عبارات را می‌خواندم، بدنم لرزید و اشک از دیدگانم فرو ریخت و درونم انقلابی به پا شد و احساس کردم انگار مخاطب این پیام خودم هستم. با خود عهد کردم که حداقل یک سال به این دستور حضرت ختمی مرتبت عمل کنم. نیمه شب ها پای سجاده می نشستم و نوار روضه ای می گذاشتم و تا اذان صبح گریه می کردم و یک ساعت مانده به غروب آفتاب تا اذان مغرب نیز همین کار را انجام می دادم. تا اینکه بعد از حدود چهار ماه که بر این کار مداومت داشتم، در عالم رؤیا مشاهده کردم که از باب القبله مشرف به زیارت قبر مطهر حضرت ابا عبدالله الحسین در کربلای معلا شده ام. وقتی دست ادب به سینه گذاشته و به محضرشان سلام عرضه داشتم، ناگهان دیدم، ضریح شش گوشه شکافته شد و مردی با دشتاشهٔ سفید از ضریح مطهر به طرف حقیر بیرون آمده و بدون هیچ کلامی دست راستم را که بر روی سینه ام بود در دست چپشان گرفته و مرا از مرکز بین الحرمین به سمت حرم حضرت ابا الفضل العباس علیه السلام می برند. من در حالت ادب و احترام سرم به سمت پایین بود و همانطور که دستم در دستان مبارک ایشان بود، که گمان می کردم حضرت سیدالشهدا هستند، یک قدم عقب تر راه می رفتم تا مبادا شانه به شانهٔ حضرت شوم. وقتی به بالای پله های ورودی باب الحسین در حرم حضرت ابا الفضل سلام الله رسیدیم، آن بزرگوار مرا مانند کبوتر دست آموز نو پرواز، به سمت صحن و سرای حضرت اباالفضل سلام الله علیه پرتاب کردند و فرمودند: محل عشق بازی اینجاست. بعد از این رؤیا و بشارت با سوز و حالی دیگری به گریهٔ صبح و شام اهتمام می کردم. تا اینکه بعد از حدود یک سال از انجام عهدی که بسته بودم، در ایام فاطمیه در مجلس روضه ای برای اولین بار و بدون شناخت قبلی حاج آقا ولدی را در حال بکاء عجیب دیدم که ناگهان متوجه خوابی که هشت ماه پیش دیده بودم شدم و با تعجب تصویر کسی را که از ضریح شکافته شدهٔ حضرت سیدالشهدا علیه السلام بیرون آمده بود با چهرهٔ ایشان مرور می کردم و انگار ادامهٔ همان رؤیا را در بیداری مشاهده می کردم. اگرچه علائم صورت و صور ظاهری تطابق کامل با ایشان داشت، مع الوصف برای آرامش و اطمینان محکم قلبی، طی اشارات و نشانه هایی که قابل وصف و بیان نیست، یقین حاصل شد که ایشان همان کسی است که پس از سلام به محضر حضرت سیدالشهدا سلام الله علیه از ضریح شکافته شدهٔ مطهر حضرت سیدالشهدا علیه السلام خارج شدند و ازین عبد رو سیاه دستگیری نمودند...
در سال ۱۳۸۳ هجری شمسی می فرمودند بیش از بیست سال است که حضرات معصومین علیهم السلام دستور فرموده اند: « اگر تشنه ای دیدید سیراب کنید.» اکنون بیش از بیست سال است که تشنه ای ندیدیم !!!
حاج آقا ولدی فرمودند: در چهار ساله دوم انتخابات ریاست جمهوری آقای سید محمد خاتمی، از طرف حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام مأمور شدم پیغامی به ایشان برسانم. فرمودند: اینکه چطور وارد کاخ ریاست جمهوری شدم، بماند. چون تا کسی را نشناسند و هماهنگی قبلی صورت نگرفته باشد، به داخل راهش نمی دهند. اما وقتی آقای خاتمی متوجه حضور من در دفتر کارشان شدند، با تعجب پرسیدند: شما که هستید؟ و اینجا چه می کنید؟ ایشان فرمودند: به آقای خاتمی گفتم: اینکه بنده چه کسی هستم، مهم نیست. اما حامل پیغامی از طرف حضرت هستم. حضرت سلام الله علیه می فرمایند: شما برای رأی آوردن در این انتخابات، به پابوس علی ابن موسی الرضا علیه السلام رفته اید و با ایشان عهد بسته اید که در صورت پیروزی در این انتخابات به این ۱۰ عهد، وفا خواهید کرد. از طرف حضرت مأمور شده ام و آمده ام بگویم وقتی پیروز شدید به عهدتان وفا کنید و پایبند عهدتان باشید. و حاج آقا ولدی تک تک عهدهایی که آقای خاتمی با حضرت رضا سلام الله علیه بسته بودند و روی کاغذی نوشته بودند برایشان با جزییات خاطر نشان می کنند، طوری که اشک از دیدگان آقای خاتمی جاری می شود و تصدیق می نماید. در هنگام خداحافظی آقای خاتمی با گریه از ایشان خواهش می کنند که یک هفته ای مهمان ما باشید و ایشان قبول نمی کنند و می فرمایند اجازه ندارم بیشتر اینجا بمانم. آقای خاتمی می گویند: اهل کجایید؟ اجازه دهید بگویم شما را به مقصدتان برسانند. ایشان می فرمایند: اهل ناکجا آبادم و به ناکجا آباد می روم و نیازی نیست که مرا برسانید. خودم از همان راهی که آمده ام، بازمی گردم. فقط به عهدی که با خدا در محضر امام رضا سلام الله علیه بسته اید وفا کنید. حاج آقا ولدی، در حالی که آقای خاتمی منقلب و گریان بودند آنجا را ترک‌ می کنند. سپس به حقیر با غصه فرمودند: مگر آقای خاتمی به عهدش پایبند بود؟ ایشان گریستند و فرمودند: آقای خاتمی به عهدش وفا نکرد.
یکی از شبهای پایانی ماه صفر، در حرم مطهر حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام در صحن قدس با حاج آقا ولدی نشسته بودیم و ذاکر اهل بیت شعر خوانی می کرد و مردم می گریستند. صحن قدس مملو از جمعیت شده بود، طوری که دیگر عبور و مرور به سختی مقدور بود. وقتی ذاکر اهل بیت به این ابیات از جناب عمان سامانی در وداع آخر حضرت زینب کبری علیها السلام با امام حسین علیه السلام رسید: خواهرش بر سینه و بر سر زنان رفت تا گیرد برادر را عنان سیل اشکش بست بر شه راه را دود آهش کرد حیران شاه را در قفای شاه رفتی هر زمان بانگ مهلاً مهلاً اش بر آسمان کای سوار سرگران کم کن شتاب جان من لَختی سبکتر زن رکاب تا ببوسم آن رخ دلجوی تو تا ببویم آن شکنج موی تو شه سراپا گرم شوق و مست ناز گوشهٔ چشمی به آن سو کرد باز دید مشکین مویی از جنس زنان بر فلک دستی و دستی بر عنان زن مگو مرد آفرین روزگار زن مگو بنتُ الجلال، اختُ الوقار زن مگو خاک درش نقش جبین زن مگو دست خدا در آستین... پس ز جان بر خواهر استقبال کرد تا رخش بوسد الف را دال کرد همچو جان خود در آغوشش کشید این سخن آهسته بر گوشش کشید کای عنان گیر من آیا زینبی؟ یا که آه دردمندان در شبی؟ پیش پای شوق زنجیری مکن راه عشق است این عنان گیری مکن با تو هستم جان خواهر همسفر تو به پا این راه کوبی من به سر... حاج آقا ولدی چنان صرخه و ناله ای زدند و با دست مبارکشان چنان بر زمین و سپس به پیشانی زدند که از شدت این حالت و صرخه تا شعاع ۱۰ متری از ایشان همه منهزم شدند و جمعیت متراکم، از ترس متفرق شدند و مجلس از هم گسیخته شد و ذاکر دیگر ادامه نداد. مدت زمانی طولانی گذشت تا حاج آقا از این حال شدت و ناله خارج شوند. قال رسول الله صلی الله علیه وآله: «الا و صلّی اللّه علی الباکین علی الحسین رحمةً و شفقةً» آگاه باشید که خداوند بر گریه کنندگان برای حسین علیه السلام، از روی رحمت و مهربانی درود می فرستد. » بحار الأنوار ج ۴۴ ص ۳۰۶
انس و الفت حاج آقا ولدی با حاج آقا فخر تهرانی به حدی بود که ایشان می فرمودند: ما با آقا فخر، یک روح بودیم در دو بدن. می فرمودند: ما ماهانه جلسه ختم ۱۴ هزار صلوات داشتیم و آقا فخر در آن مجلس بیشتر مشغول به خدمت بود. می فرمودند: آقا فخر تا آخر عمر شریفشان با مادرشان در یک حجره زندگی می کردند و همواره به مادرشان خدمت می کردند. می فرمودند: بعضی اوقات به منزل ما می آمدند و گوسفندی ذبح می کردند و گوشت آن را بین فقرا تقسیم می کردند. می فرمودند: آقا فخر خیلی آدم متشرعی بود و تمام دستورات اسلام را رعایت می کرد. فرزند بزرگوار حاج آقا ولدی، آقای حاج ابراهیم ولدی می گفتند: من بیشتر اوقات در خدمت آقا فخر بودم. سید ذبیح الله قوامی معروف به حاج آقا فخر تهرانی، کسی که مورد توجه و عنایت ویژهٔ امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار داشت و آیت الله سید رضا بهاء الدینی، ایشان را سلمان زمان می دانستند.
لا يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ الْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ ۚ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً ۚ وَ كُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَىٰ ۚ وَ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا سوره نساء آیه ۹۵ « هرگز مؤمنانی که بدون عذر از جهاد بازنشستند، با آنان که به مال و جان در راه خدا جهاد کنند، یکسان نخواهند بود. خدا مجاهدان فداکار به مال و جان را بر بازنشستگان از جهاد، بلندی و برتری بخشیده است. و همهٔ اهل ایمان را وعدهٔ پاداش نیکو فرموده است. و خداوند مجاهدان را، بر بازنشستگان به اجر و ثوابی بزرگ برتری داده است.» حاج آقا ولدی می فرمودند که در دورهٔ اختناق و خفقان قبل از انقلاب اسلامی ایران، وقتی که حضرت امام خمینی رضوان الله علیه تبعید بودند، اعلامیه های ایشان که توسط کامیون ها از عراق به ایران می آمد، در خانهٔ ایشان انبار و به سراسر کشور توزیع می گردید. رانندگان در منزل ایشان استراحت می کردند و ایشان به پذیرایی شبانه روزی از مهمانان اهتمام داشتند. این در حالی بود که اگر رژیم شاه متوجه موضوع می شد، ایشان را به خاطر این کار اعدام می کرد.
از پریشانی صاحبنظران، بی‏ خبریم... یکی از علمای بزرگ و عرفای معروف، خدمت حاج آقا ولدی رسید و گفت: در راه بازگشت از مشهد الرضا به سمت شهر خودمان، به گناباد رفتیم. در آنجا از خانقاهی، نوری به آسمان متصاعد دیدم، و به راننده گفتم به آن سمت برود. دراین هنگام حاج آقا ولدی غضبناک و عتاب آلود، خطاب به آن شخص فرمودند: در مضجع و محضر شریف علی ابن موسی الرضا سلام الله علیه نور ندیدی؟؟؟!!! در خانقاه گنابادی ها نور دیدی؟؟؟ تو را چه به این کارها، دیگر به گناباد نرو. چه زیبا امام خمینی رضوان الله علیه سروده اند: ما ز دلبستگی حیله گران، بی‏ خبریم از پریشانی صاحبنظران، بی‏ خبریم عاقلان از سر سودایی ما بی‏ خبرند ما ز بیهودگی هوشوران بی‏ خبریم خبری نیست ز عشاق رُخش در دو جهان چه توان کرد که از بی‏ خبران بی‏ خبریم؟ سرّ عشق از نظر پرده دران پوشیده است ما ز رسوایی این پرده دران بی‏ خبریم راز بیهوشی و مستی و خراباتی عشق نتوان گفت که از راهبران بی‏ خبریم ساغری از کف خود بازده، ای مایهٔ عیش ما که از شادی و عیش دگران بی‏ خبریم
حاج آقا ولدی رضوان الله علیه به دیدار یکی از عالمان برجسته و صاحبان معرفت می روند. خادم ایشان به در خانه می آید و به دلیل کسالت آن عالم ایشان را جواب می کند. ایشان به خادم می گویند: برو به آقا بگو ولدی آمده است. وقتی آن خادم پیغام را می رساند، آن عالم خودش برای خوش آمد گویی بیرون می آید و می گوید: ولدی جان خوش آمدید، ولدی جان خوش آمدید و آقای ولدی را به داخل منزل دعوت می کند. بعد از اندکی آقای ولدی خطاب به آن عالم می گویند: من این همه راه به اینجا آمده ام تا یک چیز را به شما بگویم. آقای... عمرت را تلف کردی و کتاب ابن عربی را شرح کردی. از شما سوألی دارم. آیا شب اول قبر ابن عربی به فریادت می رسد؟!! یا محمد و آل محمد به فریادت می رسند؟؟ ... بروید و از کردهٔ خود توبه کنید تا خدا شما را ببخشاید. در موقع بازگشت آن عالم اصرار می کند و می گوید: ولدی جان بیشتر پیش ما بمان. و ایشان می گویند: آمده بودم همین را بگویم که گفتم، اگر خدا بخواهد در فرصتی دیگر یکدیگر را خواهیم دید.
حاج آقا ولدی می فرمودند: راه نجات بشریت، در اطاعت از علمایِ ربانی است. می گریستند و می فرمودند: ما باید قدردان ایشان باشیم. چه زحمتها و مرارتهایی که متحمل شدند. در حجره های تاریک و نم دار، زیرِ نورِ چراغ هایِ پی سوز، تا صبح نشستند و قلم زدند تا این آیات و روایات را به دست ما برسانند. برخی علمایی که حاج آقا، نام ایشان را با عظمت و احترام یاد می کردند: آیت الله سید محمد مهدی بحرالعلوم که در وصفش می گریستند و می فرمودند: او کسی است که دائما محضر مبارک امام زمان سلام الله علیه را درک می کرد. آخوند کاشی که با چشمانی اشکبار و با پای برهنه به زیارت مزارشان رفتند. آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی آیت الله میرزا مهدی اصفهانی آیت الله شیخ مجتبی قزوینی آخوند ملا علی معصومی همدانی آیت الله شیخ هادی تألهی آیت الله شیخ محمد تقی بهجت آیت الله شیخ لطف الله صافی گلپایگانی آیت الله سید محمود سیستانی حضرت امام خمینی آیت الله علامه میر جهانی شهید سید مجتبی نواب صفوی آیت الله حسن زاده آملی آیت الله جوادی آملی آیت الله فیاض دستگردی آیت الله سید علی حر آیت الله شیخ حسین وحید خراسانی که ایشان را در حال حاضر اعلم فقهاء می دانستند. مقام معظم رهبری، آیت الله خامنه ای که می فرمودند: یکی از ۳۱۳ نفر یاران حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه هستند. درباره ۳۱۳ نفر می فرمودند: اینگونه نیست که همه در یک رتبه باشند بلکه فاصله هر کدام با نفر بعدی، بیش از فاصلهٔ زمین تا آسمان است. از اینکه خصوصیات اخلاقی علمای قدیم مانند اخلاص و زهد و ساده زیستی و رعایت آداب و ادب و ... کمتر یافت می شود اظهار تأسف می کردند و تعبیرشان این بود که قحط الرجال است.
حاج آقا ولدی می فرمودند: در خانه ی هر بچه شیعه ای لازم و واجب است که چهار کتاب باشد: اول: قرآن کریم دوم: مفاتیح الجنان سوم: نهج البلاغه چهارم: رسالهٔ عملیه می فرمودند: این کتابها مورد تأیید و توجه خاص حضرت صاحب الزمان صلوات الله علیه هستند: دیوان «گنجینة الاسرار» عمان سامانی دیوان «آتشکده» نیر تبریزی کتاب «اكسیر العبادات فی اسرار الشهادات» مشهور به «اسرار الشهادة» از فاضل دربندی «معراج السعادة» ملا احمد نراقی کتابهایی که توصیه به مطالعهٔ آن می کردند: «البکاء للحسین علیه السلام» تألیف آیت الله علامه میر جهانی «البرهان فی تفسیر القرآن» تألیف آیت الله علامه سید هاشم بحرانی «القطره من بحار مناقب النبي و العترة عليهم السلام» تألیف آیت الله علامه سید احمد مستنبط که به نام «قطره ای از دريای فضائل اهل بيت عليهم السلام» ترجمه شده است. «مکیال المکارم في فوائد الدعاء للقائم علیه السلام» تألیف آیت الله سید محمد تقی موسوی اصفهانی «سقای معرفت: نشانی از حضرت اباالفضل سلام الله علیه در حدیث و تاریخ» تألیف آیت الله باقر فخار «مصباح الهدی» تألیف مهدی طیب «متألّه قرآنی_ شیخ مجتبی قزوینی» تألیف محمد علی رحیمیان فردوسی دیوان حافظ دیوان اشعار امام خمینی دیوان اشعار صغیر اصفهانی دیوان اشعار غبار همدانی دیوان اشعار غمام همدانی
ملا آقای دربندی آیت الله العظمی وحید خراسانی می فرمایند: شیخ انصاری مردی است که مادر علم، کم تر مثل او زاییده است. شیخ انصاری آن کسی است که دنیا اعتراف می کند که او از آن نوابغ نایاب بشریت است و از آن مغزهای طراز اول بشریت است. شیخ فرمانده صد میلیون شیعه بوده و میلیونها لیره در آن زمان از زیر دستش رد می شده، ولی وقتی که از دنیا رفت، تمام داراییش هفده تومان بوده است. آن علمش که سیطرهٔ علم او دنیا را پر کرده و این هم عملش که وضع عملش عالم را گیج کرده است. این است که وقتی خلیفهٔ عثمانی از والی عراق برنامهٔ زندگی شیخ انصاری را پرسید، او به خلیفهٔ عثمانی گفت که اگر می خواهی علی بن ابی طالب را در علم ببینی و اگر می خواهی فاروق اعظم را در زهد ببینی، باید شیخ انصاری را ببینی. شیخ چنین مردی است. آن وقت از یک چنین مردی و از یک چنین فحلی، شخصِ عالمی را طلبیدند. بسیار تأمل نمود تا یکی را انتخاب کرد. شیخ انصاری آن هنگام که این شخص را فرستاد، تا دم دروازه به همراهی و بدرقه اش رفت و برگشت. فردای آن روز به شیخ انصاری خبر دادند که این شخص برگشته است. شیخ پریشان شد که چرا برگشته، به دیدنش رفت و گفت: چرا آمدی؟ گفت: دیروز که بدرقه ام کردی، وارد کربلا شدم... به خواب رفته و خودم را در بهشت دیدم. به من قصری نشان دادند که دیدم تمام قصرهای عالم در مقابل این قصر خرابه ای بیش نیست.پرسیدم این قصر از کیست؟ گفتند: این قصر از آن توست و تو سه شب دیگر در این قصر منزل می کنی. دنبال آن، قصر دیگری به من نشان دادند که دیدم باز قصر من در مقابل آن قصر، گویی مثل یک خرابه ای بیش نیست. چشمم که به آن قصر افتاد، اصلأ تمام بهشت را فراموش کردم. گفتم: این قصر از کیست؟ گفتند: این قصر از شیخ مرتضی انصاری است. بعد از این قصر، قصر سومی را به من نشان دادند که باز دیدم قصر تو، در مقابل آن قصر یک خرابه ای بیشتر نیست. پرسیدم: این قصر مال کیست؟ گفتند: این قصر از ملا آقای دربندی است. تا من این کلمه را شنیدم، در عالم رؤیا متحیر ماندم. گفتم: شیخ ما کجا، ملای دربندی کجا؟! ملای دربندی مردی است برازنده ولی چه حسابی در این عالم است که قصر شیخ انصاری با این تفوق علمی و عملی اش، در مقابل قصر ملای دربندی، مثل یک ستاره در مقابل خورشید باشد؟! تا این حیرت برای من پیش آمد، به من گفتند داستان این است: این قصری که به تو داده اند، زاییدهٔ علم و عمل توست. این قصری هم که به شیخ داده اند، مولود علم و عمل شیخ است. اما این قصری که به ملای دربندی داده اند، نه از علم اوست و نه از عمل او. این یکی از قصرهای اختصاصی حسین بن علی است. و چون ملای دربندی برای عزای پسر فاطمه علیهما السلام منبر می رفته، سید الشهداء از قصور اختصاصی اش این قصر را به ملای دربندی حواله داده است. این نه قصری است که به علم و عمل بشود به آن رسید. این قصر اختصاصی حسینی است... آن عالم برازنده، خواب را برای شیخ گفت. چنان که در خواب به او گفته بودند: این قصر، مال توست و سه شب دیگر جایت این جاست، همچنان شد و او در آن شب موعود، در وادی السلام زیر خاک خفته بود... آیت الله العظمی وحید خراسانی می فرمایند: فاضل دربندی در روز تاسوعا، چگونگی شهادت حضرت عباس علیه السلام را می خواند، پیراهنش عرق می کرد. این پیراهن را بر هر مریضی می انداخت شفا پیدا می کرد.
حاج آقا ولدی، اهتمام ویژه ای به چند نماز داشتند، طوری که در شبانه روز و مخصوصاً نیمه های شب تا سحر، حداقل یکی از این نمازها را با سوز و اشک اقامه می کردند: نماز استغاثه به حضرت فاطمهٔ زهرا سلام الله علیها: دو رکعت است که بعد از آن، تسبیحات حضرت زهرا علیها السلام باید گفته شود و به سجده رفته و صد مرتبه « یا مولاتی یا فاطمةُ أغیثینی» گفته شود. سپس سمت راست صورت را روی مهر گذاشته و صد مرتبه همین ذکر، گفته شود. دوباره پیشانی، صد مرتبه. سپس سمت چپ، صد مرتبه. در آخر پیشانی، صد و ده بار. در مجموع پانصد و ده بار این ذکر گفته می شود. نماز توسل به حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام: دو رکعت که بعد از آن، تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها باید گفته شود. آنگاه به سجده رفته و ۱۳۳ مرتبه ذکر پر فضیلت« یا کاشِفَ الْکَرْبِ عَنْ وَجْهِ الْحُسَیْنِ علیه السلام اِکْشِفْ کَرْبی بِحَقِ اَخْیکَ الْحُسَیْنِ علیه السلام» گفته شود. نماز حضرت صاحب الزمان علیه السلام: دو رکعت است که در حمد،« إیّاک نعبد و إیّاک نستعین» صد مرتبه باید گفته شود و ذکر رکوع و سجده، هفت مرتبه گفته شود. بعد از تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها به سجده رفته و صد مرتبه ذکر شریف صلوات گفته شود. حاج آقا ولدی بعد از این نماز ۳۱۳ مرتبه ذکر« یا صاحبَ الزمان أدرکنی» را توصیه می نمودند. ۲۸ رکعت( ۱۴ نماز دو رکعتی) هدیه به مادران ذوات مقدسه سلام الله علیهم اجمعین. بعد از اتمام هر نماز باید تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها خوانده شود. اولین نماز هدیه به حضرت آمنه، مادر پیامبر اکرم. نماز بعد هدیه به حضرت فاطمه بنت اسد، مادر أمیر المؤمنین. نماز بعد هدیه به حضرت خدیجه مادر حضرت زهرا. نماز بعد هدیه به حضرت زهرا، مادر امام حسن و امام حسین(یک نماز )... و آخرین نماز هدیه به حضرت اُم البنین، مادر قمر بنی هاشم صلوات الله علیهم اجمعین.
حاج آقا ولدی فرمودند: بر دوستانِ امام زمان سلام الله علیه لازم و واجب است هر روز حداقل هزار مرتبه ذکر شریف صلوات را بر زبان جاری کنند. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم مى شود فرصت ديدار مهيّا حتماً بد به دل راه مده مى رسد آقا حتماً اى كه دنبال دواى غم هجران هستى مى شود درد نهان تو مداوا حتماً اگر امروز نشد بوسه به دستش بزنيم وعدهٔ ما همه افتاده به فردا حتماً ثمر گريهٔ ما، خندهٔ روز فرج است آن زمان مى شكفد خنده به لب ها حتماً دورهٔ غيبت طولانى و تأخير ظهور امتحانى است براى همهٔ ما حتماً كار ما منتظران چيست؟ اميد و تقوا غم مخور مى شود آخر گره ها وا حتماً هر كه در زمرهٔ ما منتظران مى باشد مى كند تا به ابد پشت به دنيا حتماً انبياء منتظر آمدنش مى باشند مى رسد پشت سرش حضرت عيسى حتماً كاش باشيم و ببينيم كه روز رجعت مى سپارد عَلَم خويش به سقّا حتماً زره شير خدا بر تن و شمشير به دست مى رسد منتقم حضرت زهرا حتماً انتقام دَرِ آتش زده را مى گيرد و به آتش بكشد آن دو نفر را حتماً شاعر : محمد فردوسی
حاج آقا ولدی فرمودند: امام زمان صلوات الله علیه فرمودند: تا معرفت دوستان و شیعیان ما نسبت به ساحت مقدس حضرت اباالفضل العباس سلام الله علیه و مادرشان حضرت فاطمهٔ ام البنین سلام الله علیها کامل نشود، فرج امام زمان صلوات الله علیه محقق نخواهد شد. ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل وی دست علی در صف پیکار اباالفضل هم خون حسین بن علی در تن پاکت هم روح تو در پیکر ایثار اباالفضل ریحانۀ دو فاطمه و ماه سه خورشید آرام دل حیدر کرار اباالفضل مانند تو در ارتش اسلام که دیده فرمانده و سقا و علمدار اباالفضل تو ماه بنی هاشمی و ما شب تاریک تو لالهٔ عباسی و ما خار اباالفضل هم کاشف کرب پسر فاطمه هستی هم خیل بنی فاطمه را یار اباالفضل بر حاجت خود کرده صد و سی و سه نوبت هر خسته دلی نام تو تکرار اباالفضل در مصر ولایت شده بر یوسف زهرا تو مشتری و علقمه بازار اباالفضل عشق و ادب و غیرت و ایثار و شهادت کردند به آقایی ات اقرار اباالفضل تو رسته ای از خویش و گرفتار حسینی خلقند به عشق تو گرفتار اباالفضل ما بهر تو گریان و زند زخم تو خنده پیوسته به شمشیر شرربار اباالفضل برخیز سکینه به حرم منتظر توست جامش به کف و اشک به رخسار اباالفضل از سوز عطش آب شده طفل سه ساله مگذار بگرید به حرم زار اباالفضل تا آن که ببینند به تن دست نداری یک لحظه سر از علقمه بردار اباالفضل مگذار رود زینب کبری به اسیری ای دست علی، دست برون آر اباالفضل تو چشم حسینی که زده تیر به چشمت ای دور حرم چشم تو بیدار اباالفضل کی گفته تن پاک تو در علقمه تنهاست گردیده تو را فاطمه زوار اباالفضل خون دل ما را که شده اشک عزایت زهرا و حسین اند خریدار اباالفضل مگذار شود خشک دمی دیدهٔ "میثم" چشمی که بگریم به تو بسیار اباالفضل (غلامرضا سازگار)