..توصیه میڪنم
ـ جوان ها اگر بخواهند
از دستِ شیطان راحت شوند
ـ {عشق بھ شهادت}
را در وجودِ
ـ خود زندھ نگه دارند . . .🌱
👤#حاجحسینآقایڪتا🍃
🌸•|رفـاقـت با شـہدا تـا ظہـورمہدے|•🌸
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#رفیق_جانمـ
#رفیق_شهید
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
#نه
یک وقت هایی در خانه بی هوا روضه می خواند. فضای خیلی آماده ای داشت. می دیدی با یک شعر جمع عوض می شود و بساط روضه و سینه زنی راه می افتد. این هنر محمدحسین بود.
#چله_نوکری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
یه حرف به #رفیقشهید....
مرهم🌱
به
دست ✋
و مارا
مجروح💔
می گذاری...؟:)
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#رفیق_جانمـ
#رفیق_شهید
#حاجی
#فرمانده
#باز_پنجشنبه_و_یاد_شهدا💔
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
#هفت
دهه محرم روی پایش بند نبود. توی هیئت انصار ولایت یزد صبح عاشورا ، زیارت عاشورای مفصل می خواندم. می آمد. قبل از ظهر توی خانه خودش مجلس خصوصی می گرفت. به سر و سینه می زدند. ظهر توی هیئت زیارت ناحیه مقدسه داشتیم، می آمد. سیر نمیشد.
#چله_نوکری
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدعشق ❤️🌱
🆔 @hajammar313 🔷🔸
هدایت شده از بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
فکر کنم دیگه وقتشه بیای.
ما روضه خون نداریم...
#آقای_روضه_خون
.
.
.
.
تو مشخصات عکس، تاریخ زده بود:
سه شنبه
یازده
محرم
یکهزار و چهارصد و سی و شش...
.
.
.
.
.
.
.
چشمم به در حسینیه است
که بیای تو و
میکروفن بگیری دستت و شروع کنی به روضه خوندن و
منم تهِ دلم بگم:
این عمار، واقعا مداحه با این صداش!!؟
و تو
بی توجه به همه
فقط برای اربابت بخونی...
.
خلاصه اینکه
منتظرتم عمار
عاشورا
نزدیکه...
.
.
.
.
من این چشمی
که رویت را نمیبیند
نمیخواهم
#رفیق
#عمار
#فرمانده
#محرم
#منتظرتم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
ششم محرم یکهزار و چهارصد و چهل و دو
ساعت دو پانزده دقیقه بامداد
@bi_to_be_sar_nemishavadd
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
گفت:
رفتم به طرف نمازخونه، دیدم یه برگه a4 به دیوار زده به این مضمون نوشته"برادر محمدحسین خانی، درگذشت کودک دلبندتان را به شما تسلیت میگوییم".
شنیده بودم تازه بچه دار شده. یه فاتحه ای خوندم و رفتم پیِ کارم...
.
.
گفت:
هیئت تموم شد و شام رو خوردیم. بعد دست عمارو گرفتم ورفتیم به طرف اتاقم. برقو روشن نکردیم... صدای گریمون بی بهونه بلند شد... یکی من میگفتم و یکی عمار میخوند....انگار تازه عزاداری ما شروع شده بود... من خوندم:
دست را بر طناب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
خیمه را اضطراب می گیرد
دست و پا می زند علی اصغر
تیر دارد شتاب می گیرد
مگر این حنجر بهم خورده
چند قطره آب می گیرد
از سوال نکرده اش حنجر
به سه صورت جواب می گیرد
آه از غنچه گلی این بار
تیر دارد گلاب می گیرد
تا که اصغر سوار عرش شود
خود مولا رکاب می گیرد.
صدای گریه ی بلند عمار بیتاب ترم میکرد.... عمار جواب میداد:
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
و ضجه های عمار همه محیط اتاق رو میگرفت... من میخوندم:
این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟
شاید زبانم لال بیچاره رباب است
اصلاً بیا و فرض کن کن که آب خورده
اصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب است
اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست
به جای لالا بر لب تو آب آب است
گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی
ای کاش میشد زودتر دست تو را بست
حال عمار آتیشم میزد... آتیش میگرفتم با گریه هاش... عمار جواب میداد:
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
رُباب را چقدر در حرم خجالت داد
همان دو لحظه که تاخیر کرد آب فرات
سفید شد همه گیسویش یکی یکی
عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات
همان که آبرویت را ز گریه اش داری
سه شعبه در گلویش گیر کرد… آب فرات
دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را
چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات
و نتونست شعر رو تموم کنه... هق هق میزد... داد میزد... عمار دوباره ادامه داد و خوند:
حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن
درمانده ام میان دو راهی کجا روم
چشمم که رفته است سیاهی کجا روم
جان رباب من به همه رو زدم نشد
دنبال آب من به همه رو زدم نشد
زار میزد و میخوند... به اینجا که رسید، با همون حالت زار، رو بهم کرد و گفت:اینو هیچ جا نگفتم، الان میخوام به تو بگم...
عمار با حال زارش و بغض گلو گرفته اش گفت:
دیدی میگن اباعبدالله بعد از علی اصغر متحیر شد، درمونده شد، تو دوراهی موند... دو قدم به سمت خیمه میرفت... دو قدم بر میگشت... حیرون شده شده بود... شرمنده رباب شده بود...
عمار گفت:
اردوگاه بودم که تماس گرفتن حال بچه ات خراب شده... چیزی تو گلوش گیر کرده بود و.... راه نفسش بسته شده بود....خودمو سریع رسوندم ولی... بچه ام... طفلم... گلم... پر پر شده بود...
با چشمای پر اشکش نگام کرد و گفت، نگاه مادرش آتیشم میزد، گلش پرپر شده بود جلو چشماش...
میگفت: بچه رو از مادرش گرفتم و.... نگذاشتم که بیاد، که باشه... خودم غسلش دادم... خودم گلم رو کفن کردم... خودم بهش نماز خوندم... خودم قبرش رو کندم و تو خاک گذاشتمش.... خودم خاک رو تن نازنینش ریختم...
میگفت: وقتی میخواستم برگردم خونه... از شرمندگی مادرش... دو قدم میرفتم... دو قدم برمیگشتم... میگفت متحیر شده بودم چی کار کنم....برم... نرم...
میگفت حسین متحیر شده بود... بچه تو آغوشش بود... برده بود سیرابش کنه... حالا سر علی اصغرش رو یه دست و.... تن گلگونش تو یه دست دیگه.... آقا به سمت خیمه برگشت... دید رباب کنار خیمه است.... پاهای آقا.... دو قدم میرفت.... برمیگشت.... میگفت خانم رباب به خیمه برگشت تا امام خجالت نکشه.... ولی رباب... مادر بود.... مادر بود....
میگفت نمیدونستم چی کار کنم... خانومم.... مادر بچه ام.... برم خونه.... نرم.....مسگفت هنوزم یه وقتایی خانومم میگه، طفلم رو تو خاک کردی.... میگفت آتیش میگیرم.... آآآآآخ حسییییییین
میگفت بمیرم برا دل ارباب....
.
.
.
مادر طفل شیرخوار... منو ببخش...
السلام علیک یا عبدالله الرضیع...
#فرمانده
#عمار
#شب_هفتم
#علی_اصغر
#روضه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
دردم
همه
در
مصرعِ
بعد
است
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
من
ماندم و.....
او
رفت و.....
نیامد
#رفیق
#عمار
#فرمانده
#حوصله_شرح_قصه_نيست
#محرم
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 🏴
♡براےخدانازکن🌱
حاجحسینیڪتا:
#شهدابراخدانازمیڪردن!♥️
#گناهنمےڪردن
ۅلےعۅضشبراخدانازمۍڪردن،
خداهمنازشۅنۅمیخرید...:)
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدعشق 🖤🕊
🆔 @hajammar313 🏴
من صبورم اما؛
آه این بغض گران صبر چه میداند چیست!؟
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#رفیق_جانمـ
#رفیق_شهید
#حاجی
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 🏴
20.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ
💠داستان یکی از کرامات #شهید_محمدخانی که کمتر شنیده شده
🎤از لسان
#حجت_الاسلام_حسین_حیدری
🔹بـه مـنـاسـبـت سـالگرد شـهـادت شـهـید مـحـمـدحـسـین مـحـمـدخـانـی (عـمـار)
😔آری شـهـدا زنــده انــد
حـتــی زنــده تــر از مــا...
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#شهیدان_زنده_اند
#حاج_عمار
#شهید
🆔 @alamdarehossein_yazd
هدایت شده از هیئت علمدارحسین دارالعباده یزد
25.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
|به مناسبت سالروز تولد شهید محمدحسین محمدخانی|
❣حاج عمار که بود؟
🔹برگی از زندگی و خاطرات شهید محمدخانی از زبان دوستان شهید در هیئت علمدارحسین دارالعباده یزد
🎥فیلمبردار: محسن ابوالمنصوری
🎞صدابرداری و تدوین: امیرمحمد طاهرنژاد
🔅کاری از واحد رسانه ی هیئت علمدارحسین دارالعباده یزد🔅
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#هیئت_علمدارحسین_دارالعباده_یزد
از اینجا بفرمایید حسینیه مجازی هیئت👇🏻
🆔 https://eitaa.com/alamdarehossein_yazd
هدایت شده از هیئت علمدارحسین دارالعباده یزد
❣حسین (ع) جبران می کند...
🔸کمک به برپایی خیمه ی سیدالشهداء علیه السلام در محرم ۱۴۰۰
«مراسم بارعایت کامل دستورالعمل های بهداشتی برگزار می گردد»
💳شماره کارت جهت واریز حمایت های نقدی
6280 2313 0101 3065
🔘بانک مسکن _ به نام احسان خواجه رضایی
📞شماره تماس
09133560560
#هیئت_علمدارحسین_دارالعباده_یزد
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#حسین_جبران_میکند
🆔https://eitaa.com/alamdarehossein_yazd