eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
831 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از شمسه
💠 فروش آنلاین کتاب #قصه_دلبری 🌐 http://revayatfath.ir/کتاب/قصه-دلبری 🔰به کانال "شمسه" بپیوندید: 🌐 @shamseh8
🔻 🔻 به مناسبت سالروز شهادت شهید محمدخانی 🔻 خبرگزاری فارس: 🌐 http://yon.ir/OIvRQ 🔰به کانال "شمسه" بپیوندید: 🌐 @shamseh8
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
🍃در دریای وابستگی‌های اگر شناگر خوبی نباشی غرق می‌شوی. اما گاهی اوقات هم، خدا فرشته نجاتی را می‌فرستد، مثل که این روزها دست‌های خسته از گناه را گرفته و به سوی خدا برده است. . 🍃کمتر کسی است که اسم را بشنود و یاد محمد حسین نباشد. . 🍃زندگی‌اش درسی است برای آنان که راه عشق را می‌جویند، حتی برای آنان که راه را اشتباه رفته‌اند و منتظر راهنمایی هستند. . ▪️سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک ▪️ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک . ▪️آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک ▪️سر زینب به سلامت سر نوکر به درک . 🍃تمام زندگی‌اش همین دو بیت بود. شد و ، آن‌هم با اصابت ترکش بر سرش😞 اما دل ها را وقتی سوزاند که وصیت نامه‌اش حکایت از پیراهن مشکی هیئت و زیارت و سینه زنی بر پیکرش داشت. حتی شهادت را هم با روضه ارباب می‌خواست. . 🍃او فهمید... را... را... را... . 🍃و این روزها حواسش هست، به دلی که ارباب است، به دلی که غافل شده است، حتی آن‌ها که زخم ، روحشان را آزرده کرده است.😔 . 🍃ای شهید... مدت هاست گم شده‌ایم. پاهایمان خسته از رفتن های اشتباه و پراز التهاب گناه، پیچک شده در گلو، چشم هایمان پر از اشک ندامت، نَفسِمان پر از وصله‌های و از شکستن های دوباره. . 🍃با مسیحایی‌ات روضه شش ماهه بخوان بر دل های مرده ما، به یاد همان روز که کودک شش ماهه‌ات را به خاک سپردی و برای دل ارباب گریه کردی. . 🍃برایمان بغض کن، کن، دعا کن، تا نشویم؛ شرمنده نشویم در مقابل حضرت (س)، در مقابل (ع)، در مقابل (س)، در مقابل مدافعانش، در مقابل شهدا، در مقابل تو... . . . ✍نویسنده: .
کتاب 😍 کتاب 😍 دو تا کتاب خیلی خاص و قشنگ در مورد زندگی عزیز 🖤🌱 🆔 @hajammar313 🏴
کتاب هایی که در مورد هستن 1⃣ 2⃣ 3⃣ اون قرمزه هم سومی هست😊 ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
: *یڪ‌روایت‌عاشقانہ💍💕* مطمئن شده بود کہ جوابم مثبت است تیر خَـلاص را زد صدایش را پایین تر آورد وگفت : دوتا نامہ نوشتم براتون🗒 یکے توےِ حرم امام رضا(ع) یکے هم کنار شهداے گمنام بهشت زهرا! برگہ ها را گذاشت جلوے رویم کاغذ کوچکے هم گذاشت روےِ آنها درشت نوشتہ بود همانجا خواندم زبانم قفل شد: تو مرجانے ، تو دَر جانے تو مروارید غلتانے اگر قلبم صدف باشد میانِ آن تو پنهانے♥️🙃 روایتے از همسرِ↓ به مناسبت ٨ تیر، سالگرد ازدواج شهید ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ @hajammar313 ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
حسابی کلافه شده بودم. نمی فهمیدم که جذب چه چیز این آدم شده اند. از طرف خانم ها چندتا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشگاه. وقتی شنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم، اونم با چه کسی! اصلا باورم نمیشد. عجیب تر اینکه بعضی از آنها مذهبی هم نبودند. به نظرم که هیچ جذابیتی در وجودش پیدا نمی شد. برایش حرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تأکید کرد: «وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده !» برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم. باورم نمی شد این صدا صدای او باشد. برخلاف ظاهر خشک و خشنش، با آرامش و طمأنینه حرف میزد. تن صدایش زنگ و موج خاصی داشت. از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شش جیب پلنگی گشاد می پوشید با پیراهن بلند یقه گرد سه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیف برزنتی کوله مانند یک وری می انداخت روی شانه اش، شبیه موقع اعزام رزمنده های زمان جنگ. وقتی راه می رفت، کفشهایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد... برشی از کتاب ╔═.🍃🕊.════♥️══╗ @hajammar313 ╚═♥️═════.🍃🕊.═╝