eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
801 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم رب الحسین یکی از رفقا عادت داشت اذان مغرب اول محرمُ که میگفتن شروع میکرد به پیامک گروهی ارسال کردن اون وقتا نرم افزار اجتماعی مد نبود مضمون پیام ها به این صورت بود شب اول گذشت کاش عاشورا رو درک کنیم شب دوم گذشت کاش زنده باشیم شب سوم شب سوم گذشت. و زنده ایم شب نهم علمداریا جایی روضه خصوصی ندارن خون بریزیم شب دهم مکن ای صبح طلوع (هر نیم ساعت یه بار) خلاصه محرم که تموم میشد سوژه عوض میشد 220 روز مونده تا محرم 210 روز مونده تا مستی 186 روز مونده تا کاروان بیاد سمت کربلا 40 روز مونده ... همیشه به اینجای کار که میرسید و محمد حسین گوشیشو نگاه میکرد یادمه یه آهی میکشید ازبچه های خونه قول میگرفت برای احیای چله عاشورای بعد نماز صبح محمدحسین چله میگرفت اخه میترسید اونجور که میخواد وارد شهر محرم نشه یادمه در کنار چله ی زیارت عاشورا خونیش تو هفته دوسه باری دیگِ عدس پلو رو بار میذاشت میگفت عدس اشک آوره محمدحسین دوست داشت از همه بیشتر گریه کنه. محمدحسین الان ... __________________________________ همچين شبى بود تو خونه محمد حسين بوديم بعد از سينه زنى محمد حسين هيچ جور آروم نميشد بهش گفتم محمد حسين بيا بريم تو كار شام گفت: فلانی آخه يه اربعين مونده تا محرم گفت:خدایا یعنی زنده‌ا‌يم تا مراسم شب اول محرم لباس مشكيامون رو دوباره تو محرم بپوشيم و دوباره برا اربابمون عزاداری کنیم؟؟؟! . .
شهیـــღـد عِشـق
@hajammar313
 روایت یکی از فرماندهان مدافع حرم: حدود چهل روز قبل از شهادتش یعنی هفتم مهر، عمار توی یک پادگان برای بچه ها صحبت می‌کرد.  داشت برای نیروهای تازه وارد، شرایط منطقه را توجیه می‌کرد.توی آن جلسه، هم بود. جلسه که تمام شد، قرار شد با ایشان و عمار و چند تا از فرماندهان محورها، به بازدید از خطوط مختلف برویم. توی راه وقتی من و عمار با هم حرف می‌زدیم، سردار همدانی متوجه شد که عمار من را 《عمو》 صدا می‌کند. بهم گفت:《فلانی ماجرا چیست؟ مگر شما از قبل با هم آشنایی داشتید؟!》 گفتم:《من این بچه را از نوزادی تا الان می‌شناسم و با خانواده‌شان رفت و آمد دارم.》 تا این حرف را زدم سردار همدانی رو کرد به عمار و گفت:《آخر تو چرا به این می‌گویی عمو؟! اصلا می‌دانی این چه آدمی هست که هی بهش میگی عمو؟! از من میپرسی، بیخیالش شو و ارتباطت رو باهاش قطع کن! این آدم، آدم خوبی برای معاشرت نیست ها! سابقه‌اش دست من است...از من گفتن بود!》 عمار هم سرش را انداخته بود پایین و فقط لبخند می‌زد. بهش گفتم:《 ببین عمار جان! من عموی تو هستم. ما یک عمر است که باهم رفت و آمد داریم و نون و نمک همدیگر را خوردیم. قرار هم هست ان‌شاءالله از این به بعد هم مثل قبل باشیم، ام ایشان چی؟! سردار همدانی آمده برای ماموریت؛ اصلا معلوم نیست بعدش او را ببینی یا نه! پس خوب حواست را جمع کن که من را بهش نفروشی!》 شهید همدانی از حرفم زد زیر خنده، اما این جوان جمله‌ای حرف نزد و فقط لبخند زد. خیلی حد و حدود خودش را می‌دانست. با شهید همدانی و عمار، از خطی که مسئولیتش با او بود بازدید کردیم. نزدیک غروب بود که برگشتیم توی مقرشان و نماز جماعت خواندیم. بعد از نماز، محمدحسین از شهید همدانی خواست که چند جمله برای نیروهایش صحبت کند. خودش بچه ها را جمع کرد، یک نفر را هم گذاشت تا صحبت های سردار همدانی را برای نیروهای عرب زبان ترجمه کند. صحبت های شهید همدانی به آخر رسید و خطاب به جمع گفت:《دعا کنید که آخر عمری، خدا ما را عاقبت به خیر کند و به بهترین شکل ما را پیش خودش ببرد.》 . @hajammar313
بسم رب الشهدا کار کردن پی در پی بدون استراحت.... میدیدم چطور داره پر میکشه از خنده هاش مشخص بود از شوخیا و شیطنتاش معلوم بود از کار کردنش میشد فهمید که دیگه وقت رفتنشه... عمار کلا خیلی کار میکرد، بخصوص چند شب قبل عملیات تا لحظه ی شهادتش کارش خیلی بیشتر شده بود، واقعا شب و روز نداشت... چندین روز بود  بود ماشین یکی از فرمانده ها خراب شد  طول میکشید تا مکانیک بیاد، محمدحسین گفت: فرصت خوبیه یه چرتی بزنیم. گفت بیا توهم بخواب بعد چشماش رو بست دوربینم رو درآوردم و دوتا عکس ازش گرفتم وقتی به عکس نگاه کردم با خودم گفتم : چقدر آروم خوابیده ، انگار شهید شده ، وقتی عکس بعد از شهادتش رو دیدم ، دیدم انگار خوابیده ، عین همون عکس آروم و آروم و آروم و خوشگل ، حتی خیلی خوشگل تر از اون عکس . میگفت راز اون آرامش رو میدونستم، آخه تازه داشت یه دل سیر استراحت میکرد ، تازه داشت  های اون همه کار و زحمت کشیدناش رو در میکرد . میگفت : تو آغوش خداش راحت خوابیده بود ... . یَا أَیَّتُها النَّفسُ المُطمَئِنَّة إِرجعی إِلی ربِّکَ راضیةً مَرضیة فَادخلی فِی عِبادی وَادخلی جَنََّتی   @hajammar313
💖 حاشیه دیدار فرزندان شهداے با پــدر مهــرباݩ انقلاب 👒 در خواسٺ بامزه دختر شهید مدافع حرم از ‼️ 🔹بہ رهبر گفتم: کُلاتُ مامانت براٺ درست ڪرده؟! 🔸گفت: آره 😊 🔹گفتم: میدے بہ من؟ ☺️ 🔸گفت: این مال منه یکی دیگه براٺ میخرم! 🔹گفتم: پس صورتی بخــری‌ها 😍 ╭━━━⊰❀❀❀❀❀⊱━━━╮ @hajammar313 ╰━━━⊰❀❀❀❀❀⊱━━━╯
بسم رب الحسین یکی از رفقا عادت داشت اذان مغرب اول محرمُ که میگفتن شروع میکرد به پیامک گروهی ارسال کردن اون وقتا نرم افزار اجتماعی مد نبود مضمون پیام ها به این صورت بود شب اول گذشت کاش عاشورا رو درک کنیم شب دوم گذشت کاش زنده باشیم شب سوم شب سوم گذشت. و زنده ایم شب نهم علمداریا جایی روضه خصوصی ندارن خون بریزیم شب دهم مکن ای صبح طلوع (هر نیم ساعت یه بار) خلاصه محرم که تموم میشد سوژه عوض میشد 220 روز مونده تا محرم 210 روز مونده تا مستی 186 روز مونده تا کاروان بیاد سمت کربلا 40 روز مونده ... همیشه به اینجای کار که میرسید و محمد حسین گوشیشو نگاه میکرد یادمه یه آهی میکشید ازبچه های خونه قول میگرفت برای احیای چله عاشورای بعد نماز صبح محمدحسین چله میگرفت اخه میترسید اونجور که میخواد وارد شهر محرم نشه یادمه در کنار چله ی زیارت عاشورا خونیش تو هفته دوسه باری دیگِ عدس پلو رو بار میذاشت میگفت عدس اشک آوره محمدحسین دوست داشت از همه بیشتر گریه کنه. محمدحسین الان ... __________________________________ همچين شبى بود تو خونه محمد حسين بوديم بعد از سينه زنى محمد حسين هيچ جور آروم نميشد بهش گفتم محمد حسين بيا بريم تو كار شام گفت: فلانی آخه يه اربعين مونده تا محرم گفت:خدایا یعنی زنده‌ا‌يم تا مراسم شب اول محرم لباس مشكيامون رو دوباره تو محرم بپوشيم و دوباره برا اربابمون عزاداری کنیم؟؟؟! . .
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
🍃در دریای وابستگی‌های اگر شناگر خوبی نباشی غرق می‌شوی. اما گاهی اوقات هم، خدا فرشته نجاتی را می‌فرستد، مثل که این روزها دست‌های خسته از گناه را گرفته و به سوی خدا برده است. . 🍃کمتر کسی است که اسم را بشنود و یاد محمد حسین نباشد. . 🍃زندگی‌اش درسی است برای آنان که راه عشق را می‌جویند، حتی برای آنان که راه را اشتباه رفته‌اند و منتظر راهنمایی هستند. . ▪️سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک ▪️ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک . ▪️آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک ▪️سر زینب به سلامت سر نوکر به درک . 🍃تمام زندگی‌اش همین دو بیت بود. شد و ، آن‌هم با اصابت ترکش بر سرش😞 اما دل ها را وقتی سوزاند که وصیت نامه‌اش حکایت از پیراهن مشکی هیئت و زیارت و سینه زنی بر پیکرش داشت. حتی شهادت را هم با روضه ارباب می‌خواست. . 🍃او فهمید... را... را... را... . 🍃و این روزها حواسش هست، به دلی که ارباب است، به دلی که غافل شده است، حتی آن‌ها که زخم ، روحشان را آزرده کرده است.😔 . 🍃ای شهید... مدت هاست گم شده‌ایم. پاهایمان خسته از رفتن های اشتباه و پراز التهاب گناه، پیچک شده در گلو، چشم هایمان پر از اشک ندامت، نَفسِمان پر از وصله‌های و از شکستن های دوباره. . 🍃با مسیحایی‌ات روضه شش ماهه بخوان بر دل های مرده ما، به یاد همان روز که کودک شش ماهه‌ات را به خاک سپردی و برای دل ارباب گریه کردی. . 🍃برایمان بغض کن، کن، دعا کن، تا نشویم؛ شرمنده نشویم در مقابل حضرت (س)، در مقابل (ع)، در مقابل (س)، در مقابل مدافعانش، در مقابل شهدا، در مقابل تو... . . . ✍نویسنده: .
این روز ها گاهی دلم میشود. آشفته ام و مرهم دردم است و تفکر... 🔻 . 🤔قدم میزنم و و خیال و اندیشه‌ی درمانده ام را می دهم به سوی آن روز! راستی چقدر او من بود... 😞 . مقابل مربی اش قد علم کرده بود و مقتدرانه با زبان شکرینش، سخن می گفت:" درسته بابای من شده اما می خوام بدونن که منم دارم. می خوام دیگه کسی..." 😔 . برد. گوش هایم را از شنیدن مابقی اش کردم. 😭 . او چه می گفت؟! . دیدم و شنیدم و احساسم شد. 😖 . خوردم به برخی بزرگ نمایان و بالیدم بر مردی برخی کودکان. . کسانی چون اویی که به تا به حال تنها چهار بار شعر برایش خوانده اند. 😞 . فرزند یکی از همین هایی بود که می گویند برای رفته اند. 😔 . حقیقتا چه باید گفت؟ نمی دانم... . شاید باید بیایند و هزاران مثل اویی را به بنشینند تا حرفمان، و آرمان هایمان را کمی بفهمند. 😕 . یادم به خودم افتاد، من هم پدرم شده بود. اصلا همه‌ی آنهایی که قهرمان رویاهای کودکانه شان، مرهم زخم ، پدرشان، به گفته‌ی مادر، آن بالا نزد خدا است؛ چیزی شبیه این ماجراها داشته اند و دارند و خواهند داشت زیرا هایمان هنوز ادامه خواهند داشت... ✌️ . راستی اسمش چه بود؟ . مربی صدایش زد امیرحسین... . ! . به قلم: Zahra._.Mahdiar@ .
بسم رب الحسین یکی از رفقا عادت داشت اذان مغرب اول محرمُ که میگفتن شروع میکرد به پیامک گروهی ارسال کردن اون وقتا نرم افزار اجتماعی مد نبود مضمون پیام ها به این صورت بود شب اول گذشت کاش عاشورا رو درک کنیم شب دوم گذشت کاش زنده باشیم شب سوم شب سوم گذشت. و زنده ایم شب نهم علمداریا جایی روضه خصوصی ندارن خون بریزیم شب دهم مکن ای صبح طلوع (هر نیم ساعت یه بار) خلاصه محرم که تموم میشد سوژه عوض میشد 220 روز مونده تا محرم 210 روز مونده تا مستی 186 روز مونده تا کاروان بیاد سمت کربلا 40 روز مونده ... همیشه به اینجای کار که میرسید و محمد حسین گوشیشو نگاه میکرد یادمه یه آهی میکشید ازبچه های خونه قول میگرفت برای احیای چله عاشورای بعد نماز صبح محمدحسین چله میگرفت اخه میترسید اونجور که میخواد وارد شهر محرم نشه یادمه در کنار چله ی زیارت عاشورا خونیش تو هفته دوسه باری دیگِ عدس پلو رو بار میذاشت میگفت عدس اشک آوره محمدحسین دوست داشت از همه بیشتر گریه کنه. محمدحسین الان ... ______________________________ همچين شبى بود تو خونه محمد حسين بوديم بعد از سينه زنى محمد حسين هيچ جور آروم نميشد بهش گفتم محمد حسين بيا بريم تو كار شام گفت: فلانی آخه يه اربعين مونده تا محرم گفت:خدایا یعنی زنده‌ا‌يم تا مراسم شب اول محرم لباس مشكيامون رو دوباره تو محرم بپوشيم و دوباره برا اربابمون عزاداری کنیم؟؟؟! . . ❤️🌱 🆔 @hajammar313 🔷🔸
هدایت شده از گرافیست الشهدا🎨
🍃بسم رب الزهرا . 🍃 و این است رسم جهان:  روز به شب می‌رسد و شب به روز.  آه از سرخی شفقی که روز را به شب می‌رساند! اما مارا به تو نه ! نه این که راهی نباشد نه انتخاب ما غافلان هزار تو بود آن هم  تاختن در هزارتوی   و نتیجه یکه تازی هایمان شد چاله . چاله هایی از جنس نفس در وجودمان . . 🍃حاج عمار!  این روز ها یکی مانند تو را نیاز داریم در زندگی فانی مان .حاج عماری که چاله های وجودمان را پر کند و انتهای راه را ختم کند به همان راهی که نزدیک ترین راه به است و نزدیک ترین راه به امام حسین بود و ما تمام امیدمان به محرم. اما آن هم دیگر امیدی بهش نیست و یادآوری اش خاری است به قلبمان چرا که ،  همین ها بود! . 🍃اما ملالی نیست چرا که " بانی روضه همین جاست شک نکن"و تلاش می کند برای شناختن امام حسین  به عالم،  همانطور که در زمان بودنش در این جهان همه ی دنیا را  می نشاند پای سفره . . 🍃هنوز هم که هنوز است  ما آدمیان منتظر یک معجزه ایم برای زنده شدن محافلی بهر مان   جان خودتان پای درمیانی کنید شاید شد! پ.ن : گذری بر کتاب  ( شهید اوینی) پ.ن : گذری بر کتاب "شعر های "  . . ✍نویسنده: . 💔به مناسبت هایمان برای . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ .
♨️ 📚 🔖 👱‍♂ 🖐سلام آقا مجید سلام برادر، نه! بگذار شبیه خانواده ات صدایت کنم، سلام داداش مجید. داداش مجید، پهلوان‌ها 💪همیشه در افسانه‌ها نیستند. همیشه آن آدم‌های عجیب و غریب و بی‌آلایش قصه‌ها هم نیستند. قهرمان‌ها💪این روزها همه آدم‌های ساده دیروزند. همان آدم‌هایی که چه ساده از کنارشان گذشتیم و آن‌ها چه ساده‌تر دل بریدند.💔 تو قهرمان این شهر و محله بودی و هستی و شاید کمتر کسی پی به پهلوانی ات برده بود.👀 قصه تو قصه کوچه پس کوچه‌های یافت‌آباد است. 🗣قصه تو از آن قصه‌هایی بود که بارها به شهادت چشم‌هایمان قضاوتت کردیم اما صدای «هل من ناصر ینصرنی» را که شنیدی تمام راه را با سر دویدی تا از قافله عقب نمانی.👣 تو وقتی یک‌باره چمدان‌هایت👝 را بستی هیچ‌کس نمی‌دانست در سرت چه می‌گذرد؛ اما تصمیمت را گرفته بودی. پس بی‌قید به دنیای پشت سرت و تمام آرزوهایت، حتی جیب‌هایت را خالی کردی تا سبک و راحت‌تر بروی تا یک محله و یک نسل را روسفید کنی.🙁 قصه تو📘 قصه این روزهای بچه‌های محله «یافت‌آباد» تهران است و عکس‌هایت زینت‌بخش کوچه‌هایی است که کودکان خردسال آن هنوز به امید آمدنت اسباب‌بازی‌هایشان🎈 را بساط می کنند هنوز با دیدن ماشین🚗 خالی تو بالا پایین می‌پرند.🤩 حتی به امید آمدنت برایت نامه می‌نویسند ✍و آدم بزرگ‌ها بارها هر روز از خودشان می‌پرسند، چه چیزی مجید را برد؟⁉️ 🖤🌱 🆔 @hajammar313 🏴
🍃نوزادی بهاری، متولد شده در قلبِ زمستان. محمد مهدی، متولد سرمایِ استخوان‌سوز دی‌ماه. پسری که تار و پودِ وجودش را با به و امام حسین_علیه‌السلام_ بافته بودند. 🍃عاشق و روضه ها و ؛ و همین عشق او را به دریایِ بی‌کران رساند. دست‌به دامانِ شهدا بود. در گروه ، پیکرها را از دلِ خاک به آغوشِ خانواده ها می‌رسانند و شاید همین اتصال ها، انقطاعِ او از دنیا را رقم می‌زد. 🍃آخرین انگیزه اش؛ نابودی رژیم غاصب صهیونیست بود. همانهایی سنگینی خونِ هزاران کودک را به دوش می‌کشند. برای پرواز مهدی، این انگیزه چیزِ کمی نبود! 🍃و سرانجام جانش را در این راه فدا کرد. آن هنگام که در "پایگاه هوایی تیفور سوریه" مورد حمله هوایی مستقیمِ هواپیماهایِ اسرائیلی قرار گرفت، با‌ شش تن از همرزمانِ همراهش به سمت آسمان بال گشودند🕊 🍃و این چنین محمدمهدی؛ نام گرفت. 🍃مقام معظم رهبری: "این جوان را من چندباری دیده بودم،جوانی پویا و سرزنده بودند و ارزش کار ایشان و شهدای در این است که برخلاف زمان جنگ تحمیلی که صدا و سیما و همه جامعه درباره جنگ صحبت می‌کردند، الان فضای جنگی در کشور حاکم نیست و صدای توپ ها شنیده نمی‌شود. ولی این شهید ، خانواده و فرزندان کوچکش را رها کرد و جان خود را فدای هدف و دفاع از حرم کرد." ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٨ دی ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ فروردین ۱٣٩٧ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهیدان علی بن جعفر _قم