#مباهله🌸🍃
محمّد، با خودش آورد،
محبوبش، حبیبش را
حسن، آن باغ حُسنش را،
حسین و عطر سیبش را
زنی از راه میآید،
که دارد آرزو مریم،
به رویش وا کند،
یک لحظه چشمان نجیبش را
#عید_مباهله_مبارڪ |🌸🍃
ناگهان صومعه لرزید از آن دق الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
رجز مأذنه ها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطه کابوس انداخت
قصه فتنه و نیرنگ و دغل پیوستهست
نان یک عده به گمراهی مردم بستهست
ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیساست
لاجرم چاره ای انگار به جز جنگ نماند
«قل تعالوا»... به رخ هیچ کسی رنگ نماند
به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبان گیر است
کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خونریز تر اس
بانگ توفانی القارعه توفان آورد
آنچه در چنته خود داشت به میدان آورد
باخود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفتهست نبی جانش را
عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صفآرایی آن پنج نفر خیره شدند
پنجتن، پنجتن از عطر خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده
دفترم غرق نفس های مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد
با طمأنینهٔ خود راه میآمد آرام
دست در دست یداللّه میآمد آرام
دست در دست یداللّه چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد
ایها الناس من از پارهٔ تن میگویم
دارم از خویشتن خویش سخن میگویم
آن که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آن که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است
من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم
نه فقط جسم علی روح محمد باشد
یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد
دیگر اصلا چه نیازیست به توفان به عذاب
زهرهٔ معرکه را اخم علی میکند آب
الغرض مهر رسولانهٔ او توفان کرد
راهبان را به سر سفرهٔ خود مهمان کرد
مست از رایحهٔ زلف رهایش گشتند
باد ها گوش به فرمان عبایش گشتند
میرود قصه ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق میخورد آرام آرام...
#برقعی
#مباهله
@hajammar313
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
رجز مأذنهها لرزه به ناقوس انداخت
راهبان را همه در ورطۀ کابوس انداخت
قصۀ فتنه و نیرنگ و دغل پیوستهست
نان یک عده به گمراهی مردم بستهست
ننوشتند که باران نمی از این دریاست
یکی از خیل مریدان محمد، عیساست
لاجرم چارهای انگار به جز جنگ نماند
قل تعالَوا... به رخ هیچ کسی رنگ نماند
به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است
بر حذر باش که زنّار، گریبانگیر است
کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است
بهراسید که این معرکه خونریزتر است
بانگ طوفانیِ القارعه طوفان آورد
آنچه در چنتۀ خود داشت به میدان آورد
با خود آورد به هنگامه عزیزانش را
بر سر دست گرفتهست نبی جانش را
عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند
به صفآرایی آن پنج نفر خیره شدند
پنج تن، پنج تن از عطر خدا آکنده
آفتابان ازل تا به ابد تابنده
دفترم غرق نفسهای مسیحایی شد
گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد
با طمانیۀ خود راه میآمد آرام
دست در دست یدالله میآمد آرام
دست در دست یدالله چه در سر دارد
حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد
ایها الناس من از پارۀ تن میگویم
دارم از خویشتن خویش سخن میگویم
آنکه هر دم نفسم با نفسش مأنوس است
آنکه با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است
من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم
او علی هست و محمد من و او خویشتنیم
نه فقط جسم، علی روح محمد باشد
یکتنه لشکر انبوهِ محمد باشد
دیگر اصلا چه نیازیست به طوفان، به عذاب
زهرۀ معرکه را اخم علی میکند آب
الغرض مهر رسولانۀ او طوفان کرد
راهبان را به سر سفرۀ خود مهمان کرد
مست از رایحۀ زلف رهایش گشتند
بادها گوش به فرمان عبایش گشتند
#مباهله
#برقعی
╔═.🍃🕊.════♥️══╗
@hajammar313
╚═♥️═════.🍃🕊.═╝
◇امامرضاعلیهالسلام♡
روز #مباهله مزیتی است که،
هیچکس درآن
بر #اهلبیت پیشی نگرفته است•
عیوناخبارالرضا.ص۲۲۹
#عید_مباهله🌿
╔═.🍃🕊.════♥️══╗
@hajammar313
╚═♥️═════.🍃🕊.═╝