eitaa logo
شهیـــღـد عِشـق
801 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
40 فایل
کانال بایگانی شد... به یاد شهیــღـد محمــღـدحسین محمـღـدخـانی کپی حلال حلال اینستا «آرشیو عکس ها و فیلم های شهید»👇🏻 https://instagram.com/hajammar_313
مشاهده در ایتا
دانلود
قصه را زود تر ای‌کاش بیان می‌کردم قصه زیبا از از آن شد که گمان می‌کردم برکه ای رود شد و موج شد و دریا شد با جهاز شتران کوه احد برپا شد و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت دستت در دست خودش یک تنه بالا می‌رفت تا که بعثت به تکامل برسد آهسته پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت تا شهادت بدهد عشق ولی الله است پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت پیش چشم همه دست پسر بنت اسد پیش دست پسر آمنه بالا می‌رفت گفت ‌این‌بار به پایان سفر می‌گویم بار ها گفته ام و بار دگر میگویم راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌‌ست کهکشان ها نخی از وصله نعلین علی‌ست گفت ساقی من این مرد و سبویم دستش بگذارید که یک شمه بگویم دستش_ هرچه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سیب تعارف کرده گفتنی ها همگی گفته شد آن‌جا اما... واژه در واژه شنیدند صدا را اما... سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آن که فهمید و خوش را به نفهمیدن زد... 🌹🌹🌹🎉🎉🎉🎉🌹🌹🌹 @hajammar313
ناگهان صومعه لرزید از آن دق الباب اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب رجز مأذنه ها لرزه به ناقوس انداخت راهبان را همه در ورطه کابوس انداخت قصه فتنه و نیرنگ و دغل پیوسته‌ست نان یک عده به گمراهی مردم بسته‌ست ننوشتند که باران نمی از این دریاست یکی از خیل مریدان محمد، عیساست لاجرم چاره ای انگار به جز جنگ نماند «قل تعالوا»... به رخ هیچ کسی رنگ نماند به رجز نیست در این عرصه یقین شمشیر است بر حذر باش که زنّار، گریبان گیر است کارزارش تهی از نیزه و تیر و سپر است بهراسید که این معرکه خون‌ریز تر اس بانگ توفانی القارعه توفان آورد آنچه در چنته خود داشت به میدان آورد باخود آورد به هنگامه عزیزانش را بر سر دست گرفته‌ست نبی جانش را عرش تا عرش ملائک همه زنجیره شدند به صف‌آرایی آن پنج نفر خیره شدند پنج‌تن، پنج‌تن از عطر خدا آکنده آفتابان ازل تا به ابد تابنده دفترم غرق نفس های مسیحایی شد گوش کن، گوش کن این قصه تماشایی شد با طمأنینهٔ خود راه می‌آمد آرام دست در دست یداللّه می‌آمد آرام دست در دست یداللّه چه در سر دارد حرفی انگار از این جنگ فراتر دارد ایها الناس من از پارهٔ تن می‌گویم دارم از خویشتن خویش سخن می‌گویم آن که هر دم نفسم با نفسش مأنوس است آن که با ذات خدا «عزّوجل» ممسوس است من علی هستم و احمد من و او خویشتنیم او علی هست و محمد من و او خویشتنیم نه فقط جسم علی روح محمد باشد یک تنه لشکر انبوهِ محمد باشد دیگر اصلا چه نیازی‌ست به توفان به عذاب زهرهٔ معرکه را اخم علی می‌کند آب الغرض مهر رسولانهٔ او توفان کرد راهبان را به سر سفرهٔ خود مهمان کرد مست از رایحهٔ زلف رهایش گشتند باد ها گوش به فرمان عبایش گشتند میرود قصه ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام... @hajammar313
شب، همان شب که سفر مبدأ دوران می‌شد خط به خط باور تقویم مسلمان می‌شد شب همان شب که جهانی نگران بود آن شب صحبت از جان پیمبر به میان بود آن شب در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجر ها باز هم چاره علی بود نه آن دیگر ها مرد، مردی که کمر بسته به پیکار دگر بی زره آمده در معرکه یک بار دگر تا خود صبح، خطر دور و برش می‌چرخید تیغ عریان شده بالای سرش می‌چرخید مرد آن است که تا لحظه آخر مانده در شب خوف و خطر جای پیمبر مانده باده در دست سبو بود و نفهمید کسی و محمد خود او بود و نفهمید کسی در شب فتنه، شب فتنه، شب خنجر ها باز هم چاره علی بود نه آن دیگر ها دیگرانی که به هنگامه تمرّد کردند جان پیغمبر خود را سپر خود کردند بگذارید بگویم چه غمی حاصل شد آیهٔ ترس برای چه کسی نازل شد بگذارید بگویم خطر عشق مکن «جگر شیر نداری سفر عشق مکن» عنکبوت آیه ای از معجزه بر سر در دوخت تاری از رشتهٔ ایمان تو محکم تر دوخت از شب ترس و تبانی چه بگویم دیگر از فلانی و فلانی چه بگویم دیگر چهارده قرن به دل سوخته ام میدانی مُهر وحدت به لبم دوخته ام میدانی باز هم یک نفر از درد به من میگوید من زبان بسته ام و خواجه سخن می گوید: «من که از آتش دل چون خُم می در جوشم مهر بر لب زده خون می خورن و خاموشم» @hajammar313
یازده بار جهان گوشه ی زندان کم نیست  کنج زندان بلا گریه ی باران کم نیست  سامرائی شده ام، راه گدایی بلدم  لقمه نانی بده از دست شما نان کم نیست  قسمت کعبه نشد تا که طوافت بکند  بر دل کعبه همین داغ فراوان کم نیست  یازده بار به جای تو به مشهد رفتم  بپذیرش به خدا حج فقیران کم نیست  زخم دندان تو و جام پر از خون آبه  ماجرائی است که در ایل تو چندان کم نیست  بوسه ی جام به لب های تو یعنی این بار  خیزران نیست ولی روضه ی دندان کم نیست  از همان دم پسر کوچکتان باران شد  تا همین لحظه که خون گریه ی باران کم نیست  در بقیع حرمت با دل خون می گفتم  که مگر داغ همان مرقد ویران کم نیست #برقعی 🍃شهادت امام حسن عسکری "علیه السلام" تسلیت باد 🍃 #آجرک_الله_یاصاحب_الزمان @hajammar313