یه کار فوقالعاده قَشَنگ❤️
آتش به اختیار از نوع خانوادگی😌🍃
دمتون گرم✌️
#محرم
#شهیدعشق 🖤🌱
@hajammar313 ◾️
تو را می خواهم ...
بارها گفتم و گویم که تورا می خواهم
از کرم خانه تو لطف و عطا می خواهم
آبم ازسر بگذشت است و به سرحد جنون
دگر از خوف نگویید رجا می خواهم
استخوانی در گلو دارم و خاری در چشم
به فراقت ز خدا اشک و نوا می خواهم
باز از قافله جا ماندم و نومید شدم
وصلت جمله رفیقان ز خدا می خواهم
مستکینم به جز ازعشق توام نیست کسی
بر سر خوان تو ارباب سخا می خواهم
استخوانی بده تا کلب درت رام شود
منم آن کلب که از شاه فنا می خواهم
به خدا چشم به دستان تو دارم آقا
دیدن صحن تورا کرب و بلا می خواهم
غافل از قافله گشتم همه از دستم رفت
من غفلت زده دستان رها میخواهم
سروده #شهید_محمدحسین_محمدخانی
#دهه_عاشقی
#دهه_محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️
از شیخ انصاری پرسیدند
چگونه میشود یک ساعت
فکر کردن، برتر از هفتاد
سال عبــــــــــادت باشد؟
فرمودند: فــکری مانند
فکر جـــــــــــــــــناب #حــــــــــر
در روز عاشــــــــــــورا...🍃
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️
Shab06Moharram1394[08].mp3
8.57M
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
#سید_حمیدرضا_برقعی
با نوای حاج میثم مطیعی
#شب_حضرت_قاسمبنالحسن
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️
هدایت شده از بی همگان...
.
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
فکر کنم دیگه وقتشه بیای.
ما روضه خون نداریم...
#آقای_روضه_خون
.
.
.
.
تو مشخصات عکس، تاریخ زده بود:
سه شنبه
یازده
محرم
یکهزار و چهارصد و سی و شش...
.
.
.
.
.
.
.
چشمم به در حسینیه است
که بیای تو و
میکروفن بگیری دستت و شروع کنی به روضه خوندن و
منم تهِ دلم بگم:
این عمار، واقعا مداحه با این صداش!!؟
و تو
بی توجه به همه
فقط برای اربابت بخونی...
.
خلاصه اینکه
منتظرتم عمار
عاشورا
نزدیکه...
.
.
.
.
من این چشمی
که رویت را نمیبیند
نمیخواهم
#رفیق
#عمار
#فرمانده
#محرم
#منتظرتم
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
ششم محرم یکهزار و چهارصد و چهل و دو
ساعت دو پانزده دقیقه بامداد
@bi_to_be_sar_nemishavadd
🌱دلی که می خواهد از #امام_حسین ع نور بگیرد باید #گناه را از خود دور کند...🌱
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️
همین الان در محضر شهید مدافع حرم جواد محمدی...
اگر خداوند شهادت را نصیب من کرد، بنده از شهدایی هستم که یقه بی حجاب ها و مروجان بی حجابی را در آن دنیا میگیرم.
چشم، گوش، دهان، حرکت و همه چیز
امام سید علی خامنهای ولاغیر...
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️
#ارسالی
سلام جای همه اعضای کانال خالی
شب ها هیات میریم دانشگاه آزاد
محل تحصیل شهید محمد خانی
کنار شهدای گمنام
همانجایی ک شهید محمد خانی همش اونجا بوده
محل رفت و آمد شهید محمد خانی ☺️
پشت کوچمون هم مسجد امام سجاد علیه السلام ( هیات حاج عمار) روضه هست ، همه بچهای هیات ، دوستان و هم دانشگاهی و... شهید محمد خانی هستن☺️
پر از شهید محمد خانی هستیم
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️
حُر پَشیمانآمَده
ایبهتَرین امام ببخش...
#ما_ملت_امام_حسینیم
#محرم
#شهیدعشق 🖤🌱
@hajammar313 ◼️◾️▪️
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
#قربة_الی_الله
گفت:
رفتم به طرف نمازخونه، دیدم یه برگه a4 به دیوار زده به این مضمون نوشته"برادر محمدحسین خانی، درگذشت کودک دلبندتان را به شما تسلیت میگوییم".
شنیده بودم تازه بچه دار شده. یه فاتحه ای خوندم و رفتم پیِ کارم...
.
.
گفت:
هیئت تموم شد و شام رو خوردیم. بعد دست عمارو گرفتم ورفتیم به طرف اتاقم. برقو روشن نکردیم... صدای گریمون بی بهونه بلند شد... یکی من میگفتم و یکی عمار میخوند....انگار تازه عزاداری ما شروع شده بود... من خوندم:
دست را بر طناب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
بچه را از رباب می گیرد
خیمه را اضطراب می گیرد
دست و پا می زند علی اصغر
تیر دارد شتاب می گیرد
مگر این حنجر بهم خورده
چند قطره آب می گیرد
از سوال نکرده اش حنجر
به سه صورت جواب می گیرد
آه از غنچه گلی این بار
تیر دارد گلاب می گیرد
تا که اصغر سوار عرش شود
خود مولا رکاب می گیرد.
صدای گریه ی بلند عمار بیتاب ترم میکرد.... عمار جواب میداد:
تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر به فدات
دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی
گلویش تازه گل انداخته من می ترسم
صبرکن تا صدقه دور سرش گردانی
و ضجه های عمار همه محیط اتاق رو میگرفت... من میخوندم:
این که جلوی خیمه ها زانو زده کیست؟
شاید زبانم لال بیچاره رباب است
اصلاً بیا و فرض کن کن که آب خورده
اصلاً بیا و فرض کن یک گوشه خواب است
اینکه نمیخوابد علی تقصیر تو نیست
به جای لالا بر لب تو آب آب است
گیسو نکش اینقدر تو تازه عروسی
ای کاش میشد زودتر دست تو را بست
حال عمار آتیشم میزد... آتیش میگرفتم با گریه هاش... عمار جواب میداد:
سپاه را چقدر سیر کرد آب فرات
چه زود این همه تغییر کرد آب فرات
چه کرد با جگر تشنه ها نمی دانم
رُباب را که زمین گیر کرد آب فرات
رُباب را چقدر در حرم خجالت داد
همان دو لحظه که تاخیر کرد آب فرات
سفید شد همه گیسویش یکی یکی
عروس فاطمه را پیر کرد آب فرات
همان که آبرویت را ز گریه اش داری
سه شعبه در گلویش گیر کرد… آب فرات
دو قطره آب ندادی و شاه عطشان را
چقدر حرمله تحقیر کرد، آب فرات
و نتونست شعر رو تموم کنه... هق هق میزد... داد میزد... عمار دوباره ادامه داد و خوند:
حالا برای خنده که دیر است گریه کن
بابا نخواب… موقع شیر است گریه کن
درمانده ام میان دو راهی کجا روم
چشمم که رفته است سیاهی کجا روم
جان رباب من به همه رو زدم نشد
دنبال آب من به همه رو زدم نشد
زار میزد و میخوند... به اینجا که رسید، با همون حالت زار، رو بهم کرد و گفت:اینو هیچ جا نگفتم، الان میخوام به تو بگم...
عمار با حال زارش و بغض گلو گرفته اش گفت:
دیدی میگن اباعبدالله بعد از علی اصغر متحیر شد، درمونده شد، تو دوراهی موند... دو قدم به سمت خیمه میرفت... دو قدم بر میگشت... حیرون شده شده بود... شرمنده رباب شده بود...
عمار گفت:
اردوگاه بودم که تماس گرفتن حال بچه ات خراب شده... چیزی تو گلوش گیر کرده بود و.... راه نفسش بسته شده بود....خودمو سریع رسوندم ولی... بچه ام... طفلم... گلم... پر پر شده بود...
با چشمای پر اشکش نگام کرد و گفت، نگاه مادرش آتیشم میزد، گلش پرپر شده بود جلو چشماش...
میگفت: بچه رو از مادرش گرفتم و.... نگذاشتم که بیاد، که باشه... خودم غسلش دادم... خودم گلم رو کفن کردم... خودم بهش نماز خوندم... خودم قبرش رو کندم و تو خاک گذاشتمش.... خودم خاک رو تن نازنینش ریختم...
میگفت: وقتی میخواستم برگردم خونه... از شرمندگی مادرش... دو قدم میرفتم... دو قدم برمیگشتم... میگفت متحیر شده بودم چی کار کنم....برم... نرم...
میگفت حسین متحیر شده بود... بچه تو آغوشش بود... برده بود سیرابش کنه... حالا سر علی اصغرش رو یه دست و.... تن گلگونش تو یه دست دیگه.... آقا به سمت خیمه برگشت... دید رباب کنار خیمه است.... پاهای آقا.... دو قدم میرفت.... برمیگشت.... میگفت خانم رباب به خیمه برگشت تا امام خجالت نکشه.... ولی رباب... مادر بود.... مادر بود....
میگفت نمیدونستم چی کار کنم... خانومم.... مادر بچه ام.... برم خونه.... نرم.....مسگفت هنوزم یه وقتایی خانومم میگه، طفلم رو تو خاک کردی.... میگفت آتیش میگیرم.... آآآآآخ حسییییییین
میگفت بمیرم برا دل ارباب....
.
.
.
مادر طفل شیرخوار... منو ببخش...
السلام علیک یا عبدالله الرضیع...
#فرمانده
#عمار
#شب_هفتم
#علی_اصغر
#روضه
#سربازان_آخرالزمانی_امام_زمان_عج
#فدایی_حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شهیدمحمدحسین_محمدخانی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️
آبرویـم را بگیر
آبِ رویم را نگـیر ..🖤
+ گریه ام وقتـي نمیگیرد ؛ خجالت میکـشم🥀
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهیدعشق 🖤🌱
🆔 @hajammar313 ◼️◾️▪️