eitaa logo
ملکه‌حاجی🌱
33.2هزار دنبال‌کننده
251 عکس
65 ویدیو
0 فایل
خیال‌ میکردم عاشقت‌ نمیشم اگه نگات‌ کنم یکم:) . . . برای خریدن حق عضویتvip هزینه ۴۷ تومنه (رمان ۱۰۰۷پارت کامل شده) به خانم نیمچه مذهبی 👈 @bonyane_marsus پیام بدین. https://eitaa.com/joinchat/1692795679C16d4f59df1 تبلیغات ملکه‌حاجی🧿
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 سرشو خاروند. معلوم بود که کلافه شده. منم از دست حرف های مردم کلافه و عاصی شده بودم. کنار دیوار طوری که کسی قیافم رو نبینه وایستادم و آهی کشیدم: _حالا بگین حرفتون چیه؟ بازم سوالی دارین؟ دوباره لب گزید. لبهاش، منو یاد بوسه های عامر مینداخت. لب های عامر هم همین شکلی بودن! موقع ای که پوزخند میزد یا میخندید، قشنگ تر هم میشدن. لبخند هاش فقط پیش من بود، اگه زنده بود و می فهمید حاملم، حتما کل دنیا رو به پام میریخت. با لبهاش کل تنم رو طواف میکرد! بغض به گلوم نشست و صدایِ حنیف، منو به خودم آورد که دو ساعته زل زدم به لبهاش! سریع سر پایین انداختم و نگاه دزدیدم که گفت: _حالا میخواین با این بچه چیکار کنین؟ دماغمو بالا کشیدم و بغضمو قورت دادم. خشدار گفتم: _با بچه چیکار میکنن؟ بزرگش میکنن دیگه. مثل بقیه مادر ها بچمو بزرگ میکنم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 _میتونیم با هم بزرگش کنیم! فکر کردم اشتباه شنیدم و سرمو بالا آوردم. گیج گفتم: _چی گفتین؟ یدفعه دیگه بگین؟ حالت وحشی و درنده‌ی چشماش، ترسوندتم و مردونه گفت: _گفتم... میتونیم با هم بزرگش کنیم. _یعنی چی این حرفتون؟ _من... من ازتون خواستگاری میکنم. همینجا... همینقدر یهویی و بی مقدمه! دستم هرز رفت و محکم تو صورتش کوبیدم. مردک بی شرم! هنوز حتی جنازه‌ی عامر به تهران نرسیده بود تا بتونم سر قبرش گریه کنم، حالا این بچه از زنعموش خواستگاری میکرد؟ دستهاش رو مشت کرد و عصبی سرشو تکون داد: _حلما خانم... میدونم عصبی هستین ولی... وسط حرفش بلند گفتم: _من عصبانی نیستم، اطرافیانم بی حیا شدین. حرفتون رو نشنیده میگیرم و به خانواده خودم و حاج خانم نمیگم. دوست ندارم دعوایی پیش بیاد، شما هم به ناموس عموت مثل خواهرت نگاه کن!! 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 حرفی نزد و منم این رو گذاشتم به پای اینکه از کارش پشیمون شده. اما خبر نداشتم که قراره چه جنجالی به پا کنه. هیچ وقت نمی‌دونستم این مرد، این مردی که خودش رو برادرزاده شوهرم نشون می‌داد چه آدم پستی هست. دو روز بعد حاج خانم همراه یه دسته گل بزرگ به خونمون اومد. مامان فکر می‌کرد به خاطر حاملگیم اومده تا تبریک بگه و یکم رنگ و روی من باز شد. اما وقتی بابا هم از سر کار رسید و جمع کامل شد، حاج خانم سرفه ای کرد و گفت: _ حلما الان دیگه عروس خانواده ماست و درست نیست از خانواده ما جدا بیفته. مامان از این حرف حاج خانم خوشش اومد و گفت: _والا راست می‌گین. حلما هم دوست نداشت از شما جدا بیفته. چون شما بوی شوهرش رو براش یادآوری می‌کردین. نگاه عصبی حاج خانم و عالیه روی شکمم نشست و عالیه گفت: _والا دخترتون جای پای خودش رو توی خاندان ما با یه بچه داره سفت می‌کنه. میخشم محکم کوبیده، طوری که حنیف میخواد بچه‌ی عموش رو گردن بگیره!!! 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 بابا که داشت چای خورد چای به گلوش پرید سرفه بدی کرد. سریع بلند شدم تا آبی براش بیارم اما مامان دستشو روی زانوم گذاشت و نذاشت! حرصی دندون روی هم فشرد و گفت: _لطفاً منظورتونو واضح بگید و سفسطه و مغلطه نکنید! الان دختر من شده بیوه خراب؟ عالیه چینی به لبش داد و خندید: _ والا خودتون دارید حرف برای دخترتون درست می‌کنین وگرنه ما که نگفتیم بچه‌ی تو شکمش از برادر من نیست! بابا نگاهی به حاج خانم کرد و با اخم غلیظی گفت: _دختر من نیازی به شما نداره. اگر هم شک دارید که بچه از خود شوهرش باشه هیچ مشکلی نیست. ما دیگه نیازی به تایید شما نداریم و دختر من مستقله. عالیه تند رفت و سریع گفت: _ با دوتا طلا و مهریه‌ای که به دستتون رسیده هوا برتون داشته؟ دست های سرخ و مشت‌شده‌ی بابا، نشون میداد که داره حرمت نگه‌میداره. تا کار به جاهای باریک نکشیده، سرد به عالیه نگاه کردم و گفتم: _ بچه من از عامر نیست . بچه من بچه‌ی شوهرمه! نه پسر شما حاج عامر!! فهمیدین ؟ بچه من، بچه من و شوهرمه و هیچ ارتباطی به شما ندارم. لطفاً راهتون رو بکشید و برید. کمتر خانواده منو اذیت بکنید. من دوست ندارم دعوا و بحثی بشه. لطف کنید و برید. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 حاج خانم نگاهی به مامان کرد و به من گفت: _ حرف‌های عالیه رو زیاد به دل نگیرید. داغدار برادرشه! از اونجایی که این بچه از خون ماست و از خون عامره، نباید مرد دیگه بالا سر پسر عامر بره. اون بچه از خاندان ماست و باید زیر دست ما بزرگ بشه. _هیچ مرد دیگه‌ای بالا سر بچه‌م نمیره. من قرار نیست ازدواج کنم! _الان اینو میگی عروس، فردا که دلت دل دل زد برای شوهر و نوازش های یه مرد، جواب میدی؟ میزنی زیر حرفت و میگی غلط کردم که گفتم شوهر نمی‌کنم. مگه خطا کردم شوهرم مُرده! عصبی گفتم: _حاج خانم! به حرمت عامری که حتی هنوز نتونستم سر قبرش حاضر بشم، کمتر حرف مفت بزنید. من و شوهر؟ من عاشق عامر بودم و هستم. _اگر عاشقشی، باید بذاری بچش زیر دست ما بزرگ بشه. _ باشه میزارم بچه وقتی به دنیا اومد با هم بزرگش کنیم. میارم پیش شما هر چندوقت یکبار! شما هم لطفاً دیگه انقدر اذیتم نکنید. من نمی‌تونم آزارهایی که دارید با حرفاتون، با کاراتون به خانوادم می‌رسونید تحمل کنم. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 حاج خانم انگار که کوتاه اومده بود اما گفت: _ باید با حنیف ازدواج کنی. بیوه عامری و باید با حنیف ازدواج کنی، چون عامر برادر نداره که بیوه برادرش رو قبول کنم! ناگهانی بابا استکان چای رو به دیوار کوبید و داد زد: _ دختر من جوجه کش خاندان شما نیست. بچه برای خودشه! قرار هم نیست که بچه رو ازش بگیرید که مجبور بشه با برادرزاده شوهرش ازدواج کنه. مهریشم کامل دادین و ربطی بهم نداریم. اصلا همین الان دختر شما گفت به پاکیِ دختر من شک داره که بچه از برادرش باشه. از این به بعد هم دیگه اینجا آفتابی نمی‌شید. دختر من بیوه باشه روی تخم چشام جا داره. عالیه با ترس بلند شد ولی حاج خانم نگاه عجیبی بهم انداخت و گفت: _ بچه بالای سرش بزرگتر می‌خواد. پدر می‌خواد !یکی باید باشه که براش پدری کنه. شبتون بخیر. از خونه با عجله بیرون رفتن. تا پاشون رو از در خونه بیرون گذاشتن، بابا خشمگین شد و دسته گل بزرگی که آوردن بودن تالاپی تو حیاط انداخت. نعره کشید: _حرومزاده های بی چک و دهن. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 مامان که نگرانِ فشار خون بابا بود، یه لیوان آب نمک براش آورد تا یکم بخوره. یاد نگاهِ حنیف و عامر به خودم افتادم. عامر، طوری نگاهم میکرد که جز من هیچ زنی بهش چشمش نمیاد‌. اما حنیف... خشونت و عشقِ سلطنتی تو نگاهش موج میزد. باید با یه وکیل حرف میزدم و می فهمیدم که خانواده‌ی عامر میتونن بچه رو از من بگیرن یا نه! زیاد از این چیزا سر در نمیاوردم ولی میدونستم که بعد از مرگِ مادر ِ علی، خانواده‌ی مادریش خیلی زور زدن تا بچه رو از بابا بگیرن ولی قانون حضانت رو به بابا داد. عامر... بودنت یه درد بود و نبودنت هزار تا درد آورد! صبح، قبل از این که مامان و بابا از خواب بیدار بشن سریع شال و کلاه کردم و به سمتِ دادگستری راه افتادم. ساعتِ ۸ باز میشد، ولی باید از یه وکیل سوال می پرسیدم. حرف های دیشب حاج خانم منو دلنگران کرده بودن. طوری با مالکیت حرف میزد که انگار میتونست بچم رو ازم جدا کنه. فعلا که این بچه داره از خون و رگِ من تغذیه میکرد. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 من مادرش بودم و برای داشتنش تا جون داشتم، می جنگیدم! از خونمون تا دادگاه دادگستری ِ مرکزی، فاصله زیادی بود. وقتی رسیدم که در دادگستری رو تازه باز کرده بودن. استرسی، ناخونمو گاز گرفتم و وارد شدم. تا حالا کارم به اینجور جاها کشیده نشده بود و می ترسیدم. به قول عامر، مشکل کنترل استرس داشتم و یهو می ترکیدم. مردی وایستاده بود و داشت با دوتا مرد دیگه حرف میزد. چادرمو رو صورتم کشیدم و جلو رفتم. متوجه من شدن و دو قدم فاصله گرفتن. مردی که بهش نگاه میکردم، سریع سرشو زیر انداخت و گفت: _بفرمایید خواهر... کاری داشتین؟ _ببخشید... میخواستم دو دقیقه وقتتون رو بگیرم. _بفرمایید! _میتونم خصوصی حرف بزنم؟ مرد سری تکون داد و گفت: _اگر وکالت میخواید، میتونید به دفتر مرکزی زنگ بزنین ولی اگر پول وکیل... وسط حرفش پریدم و تند گفتم: _نه نه نه! فقط دو تا سوال مدنی و قانونی داشتم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 برای این که منو زودتر از سرش باز کنه به اون دوتا مردی که باهاش حرف میزد؛ رو کرد و گفت: _من کار این خانم رو راه میندازم. شما برین تو دفتر منتظر باشین. اونها رفتن و مرد بهم نگاهی انداخت. چادرِ عربی و بلندم با اون طلاهایی که حاج‌خانم و عامر تو دستم انداخته بودن، قشنگ منو یه زن مذهبی و پولدار نشون میداد. دستی به محاسن گندمی‌ش کشید: _بفرمایید ... سر پا خوب نیست. اینجا صندلی هست. صندلی از کنار دیوار کشید و روش نشستم. خودشم پشت میزش نشست و گفت: _کارتون چیه خواهر؟ _میخوام بدونم حضانت بچه بعد پدر به کی تعلق میگیره؟ _بعد طلاق منظورتونه یا مرگ پدر؟ خجالت زده چادر رو روی صورتم بیشتر کشیدم و گفتم: _ببینید... من الان ۲ ۳ ماهه باردارم. شوهرم بنده خدا فوت کردن. الان خانواده شوهرم مدعی شدن میتونن بچه رو از من بگیرن. دستاشو دو طرف میز گذاشت و متفکر گفت: 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 _ طبق قانون حضانت فرزند بعد از فوت والدین بر اساس مقررات قانونی و همچنین با توجه به اصول تربیت اطفال و فرزندان در خانواده از دیدگاه اسلام، مکثی کرد و نگاهی به صورت پر استرسم کرد: _ در صورت فوت پدر و مادر کودک،  حضانت، در درجه اول، با جد پدری یا همون پدر بزرگه! یعنی، پدر پدر کودک. جد پدری، نسبت به بقیه افراد، صلاحیت بیشتری، در خصوص حضانت کودکی داره که والدین فوت شده ان. نفسم دیگه در نمیومد. یعنی جد پدری... پدر عامر الان تو دُبی بود. وای من! وا رفته نگاهش کردم که لبخندی زد: _اما.. گفتم پدر و مادر فوت کنن! ماده 1171 قانون مدنی، میگه: "در صورت فوت یکی از ابوین، حضانت طفل، با اونی که زنده است میشه هر چند متوفی، پدر طفل بوده و برای او قیم معین کرده باشد" بشکنی زد و خندید: _آها... یعنی چی این حاج خانم؟. بر اساس این ماده، در صورتی که پدر فوت کنه ولی مادر کودک زنده و حی و حاضر باشه حضانت طفل، برای مادره نه هیچکس دیگه. حتی در صورتی که پدر، قیم معرفی کنه. رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 صورت وا رفته‌م دوباره خوش شد اما انگار این مرد میخواست منو دق بده که دوباره گفت: _ولی ممکنه خانواده‌ی شوهرتون براتون پرونده سازی کنن که شما صلاحیت بچه رو ندارین. اما باز خیالتون راحت. تا دوسالگی بچه که شیر از مادره، کاری نمیتونن کنن. مگه این که خیلی دیگه جلو برن و از همین حالایی که بچه تو شکمتونه اقدام قانونی کنن. اونوقت باید وکیل بگیرید و ثابت کنید که صلاحیت قانونی سرپرستی رو دارین. گیج شده بودم و گفتم: _یعنی درد زایمان و همه چی رو من بکشم، اونوقت با شکایت میتونن بچم رو ازم بگیرن؟ _گفتم که! قانون میگه حضانت بعد مرگ یکی از والدین به والی دیگه تعلق میگیره. مگه این که صلاحیت نداشته باشه. مثلا پدر معتاد یا مادری که به قولی وضع مالی خوبی نداشته باشه. _ممنونم ازتون. خیالمو راحت کردین. بلند شدم تا برم که لحظه آخری برگشت و بهم گفت: _ولی خواهر... بنظرم بهتره بدون دادگاه و پاسگاه قضیه رو خانوادگی حل کنین. تو این چهارسالی که اینجام، دارم زجه و جدایی مادرای زیادی رو میبینم. 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴
🪴🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴 🪴 رمان 📿 به نویسندگی 💄 آب دهنمو به سختی قورت دادم. قدم‌های رفته‌ام رو برگشتم و ترسیده گفتم: _چی؟ یعن..یعنی میتونن منو از بچم جدا کنن؟ اونم بچه‌ای که الان به گوشت تنم چسبیده و از خون من میخوره؟ _گفتم که خواهرم... مواظب باشید و مسائل رو خانوادگی حل کنین. دوباره حالم گرفته شده بود. اونقدر اعتماد به نفس نداشتم که بخوام با حاج خانم و خانوادشون در بیوفتم. راه دادگستری رو تا خونه‌ی حاج خانم رفتم. یادم افتاد که اسباب کشی کردن و آهی کشیدم و برگشتم خونه‌ی بابا. مامان خونه نبود، بابا هم نبود، دیگه آفتاب ظهر نشون میداد هردوشون سر کارشون رفتن. مامان حتما رفته بود تا نون بگیره، بابا هم سر ساختمون و کارهاش! زانوی غم بغل گرفته بودم و نمی‌دونستم چیکار کنم که گوشیم زنگ خورد. ناشناس بود و دوست نداشتم جواب بدم اما تماس رو وصل کردم: _الو _حلما خانم لطفا قطع نکنین! رمان ملکه‌حاجی با در Vip کامل شد، یعنی در Vip ده ماه جلوتر از کانال اصلی هستیم و رمان تمام شده!😍🔥 • فقط با قیمت 47 تومن می‌تونید وارد Vip بشید🌸 [قیمت کاملِ رمان ۷۰تومن هست اما بخاطر حلول ماه شعبان] •در کانال بخاطر فیلتری، رمان با سانسور و حذف شدن قرار میگیره اما در Vip رمان بدونِ سانسور هست🔞💦 آیدی جهت راهنمایی و شرایط ِ خریدن حق عضویت: @bonyane_marsus رمان کامل شده💕 📵 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 @HAjee79 🌸 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🪴 🪴🪴 🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴 🪴🪴🪴🪴🪴