حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
#قسمت_اول 💠من متولد ایالت لوئیزیانا، شهر باتون روژ هستم ایالت ما تاثیر زیادی در اقتصاد امریکا داره
#قسمت_دوم
صبح ها که از خواب بیدار می شدم … مادرم تازه، مست🍷 و بدون تعادل برمی گشت خونه …👣
در حالی که تمام وجودش بوی گندی می داد روی تخت یا کاناپه ولو می شد …!
دوباره بعد از ظهر بلند می شد …قهوه، یکم غذا، آرایش و ….💄
من، هر روز صبحانه بچه ها رو می دادم … در رو قفل می کردم که بیرون نرن و می رفتم مدرسه…🚶♂
بعد از ظهرها هم کار می کردم تا کمک خرج زندگی باشم ….💶
پول بخور و نمیری بود اما حالم از پول های مادرم بهم می خورد …⛓ گذشته از این، اگر بهشون دست می زدم بدجور کتک می خوردم …
ولی باز هم به زحمت خرج اجاره خونه و قبض هامون و هزینه زندگی درمیومد ….💰
همه چیز رو به خاطر بچه ها تحمل می کردم تا اینکه اون روز شوم رسید …🤕😞
سر کلاس درس نشسته بودم … مدیر اومد دم در کلاس و معلم مون رو صدا زد …
همین طور که با هم حرف می زدن زیر چشمی به من نگاه می کردن … مکث می کردن … و دوباره … ..🙎🏻♂
تمام وجودم یخ کرده بود … ترس و دلهره عجیبی رو تا مغز استخوانم حس می کردم …. 😥
معلم مون دم در کلاس ایستاده بود … نگاه عمیقی به من کرد …
_استنلی لازمه چند لحظه باهات صحبت کنم …
از جا بلند شدم …هر قدم که به سمتش می رفتم اضطرابم شدید تر می شد … اما اون لحظات در برابر تجربه ای که در انتظارم بود؛ هیچ چیز نبود …👤
ادامه دارد...
#پسر_آمریکایی
🌱🌹🌱
🌹🌱
🌱
#بیانیه_گام_دوم
#قسمت_دوم
آن روز که جهان میان شرق و غرب مادّی تقسیم شده بود و کسی گمان یک نهضت بزرگ دینی را نمیبُرد، انقلاب اسلامی ایران، با قدرت و شکوه پا به میدان نهاد؛ چهارچوبها را شکست؛ کهنگی کلیشهها را به رخ دنیا کشید؛ دین و دنیا را در کنار هم مطرح کرد و آغاز عصر جدیدی را اعلام نمود. طبیعی بود که سردمداران گمراهی و ستم واکنش نشان دهند، امّا این واکنش ناکام ماند. چپ و راستِ مدرنیته، از تظاهر به نشنیدن این صدای جدید و متفاوت، تا تلاش گسترده و گونهگون برای خفه کردن آن، هرچه کردند به اجلِ محتوم خود نزدیکتر شدند. اکنون با گذشت چهل جشن سالانهی انقلاب و چهل دههی فجر، یکی از آن دو کانون دشمنی نابود شده و دیگری با مشکلاتی که خبر از نزدیکی احتضار میدهند، دستوپنجه نرم میکند! و انقلاب اسلامی با حفظ و پایبندی به شعارهای خود همچنان به پیش میرود.
🌱
🌹🌱
🌱🌹🌱
#امام_خامنهای 🎤
#سیر_مطالعاتی 📚
#جهاد_تبیین ✌️🏻
#ماه_رمضان 📿
#اکیپ_حاجی💛🌱
🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_اول حسین، هوشنگ، چنگیز و... چند نام را طبق رسم، لای قرآن
🌼✨🌼
✨🌼
🌼
#شب_رمان
#خاطرات_یک_انتخاب
#قسمت_دوم
مادر و خانوادهاش مذهبی تر بودند، مادر دست به قرآن و دعا بود،
امّا پدرسالاری در خانه حاکم بود و البتّه مادر هم دغدغۀ تربیت دینی بچّهها را نداشت!
نه تذکّری، نه توصیهای...
حسین را که باردار بود، خواب دید نور شدیدی از شکمش بیرون آمد و با سرعت به جلو رفت...
برای تعبیر خوابش به مسجد رفت و از امام جماعت تعبیرش را پرسید، او گفت: این فرزندت خاص میشود!
مادر، تمام دوران بارداری حسین، قرآن میخواند، خیلی زیاد.
حسینش که به دنیا آمد، خواب دید ملائکه او را گرفتند و به آسمان بردند. مادر به ملائکه گفت: دمپاییاش را جا گذاشتید! برگشتند و دمپایی کودک را نیز به همراهش به آسمان بردند.
مادر شیر نداشت، حسین را برای شیردهی به مدّت کوتاهی به زنداییاش سپرد. زندایی با اینکه یک سینهاش خشک شده بود، ولی پذیرفت. به لطف خدا حسین را که شیر داد، آن سینهاش هم شیر افتاد.
دو برادر داشت که اعتقادی به توحید و معاد نداشتند و چند خواهر که فقط یکی از آنها اهل نماز و حجاب بود، آن هم با هدایت حسین!
بارها با برادرش بحث اعتقادی کرده بود امّا... او از دین زده شده بود؛ آخه یک روز درحال نماز خواندن بود که پدر لگد محکمی به او زد و گفت: اینجا جای نماز خواندن نیست! وسط نماز زمین خورد و زخمی شد ولی این اتّفاق، برای دینزدگی یک بهانه بود فقط! حسین هم فرزند همین پدر بود!
#اکیپ_حاجی💛🌱
🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
🌼
✨🌼
🌼✨🌼
پاسخ به تمام شبهات فاطمیه ( #قسمت_دوم)
✍️حجتالاسلام دکتر قربانی مقدم
🔻اخیرا در ایام #فاطمیه کلیپی از یک فرد ظاهراً وهابی منتشر میشود که با طرح سوالاتی، سعی در ایجاد تردید در شهادت حضرت زهرا دارد. در این کلیپ تمام شبهات وی پاسخ داده میشود.
4️⃣ خانه حضرت از چوب نخل بوده و در صورت وجود آتش کل خانه باید آتش گرفته و افراد داخل آن از بین رفته باشند!
✅ پاسخ
این ادعایی بی دلیل است و معلوم نیست گوینده بر اساس کدام مستندی می گوید خانه چوبی بوده است!! گویا شبهه افکن گمان کرده است اهل بیت مثلاً در عهد حجر زندگی می کرده اند.
5️⃣حضرت زهرا از کجا می دانسته که فرزند داخل شکم پسر است که نام او را محسن گذاشته است؟
✅ پاسخ
از آنجا که شبهه افکن فقط دنبال بهانه گیری است توجه ندارد که یک دقیقه قبل با استناد به علم غیب اهل بیت، شبهه افکنی کرده است. اگر علم غیب آنها را قبول داری که پس این چه سوالی است و اگر قبول نداری شبهه دوم را خودت پاسخ گفته ای. از اینها گذشته اساسا انتخاب اسم فرزندان حضرت زهرا از جمله امام حسن و امام حسین علیه السلام با پیامبر بوده است. طبق روایتهای متعدد، پیامبر نام فرزندان جانشین خود یعنی امیرالمومنین را معادل نام فرزندان جانشین حضرت موسی پیاپیش انتخاب کرده است: حسن معاد شبّر، حسین معادل شبیر و محسن معادل مشبّر
6️⃣ چطور یک طرف فاطمه با تن مجروح امیرالمومنین را می کشیده و یک طرف چندین مرد تنومند و با این حال حضرت زهرا غلبه داشته است تا اینکه مجبور شدند با تازیانه دست حضرت را هدف قرار دهند؟
✅ پاسخ
وقتی حضرت علی را دست بسته به مسجد می بردند، حضرت زهرا با گرفتن کمربند امیرالمومنین مانع شدند، مهاجمان نیز برای از بین بردن مانع، بر دستان ایشان تازیانه زده اند. کجای این گزاره جای تعجب و استبعاد دارد؟ مگر اینکه مانند شبهه افکن پیاز داغ آن را زیاد و اینگونه القاء کند که مثلاً به مدت ده دقیقه حضرت زهرا، علی علیه السلام را از یک طرف و ده مرد تنومند از طرف دیگر می کشیده اند تا اینکه بالاخره ناچار شده اند با یک ضربه بر نیروی حضرت زهرا غلبه کنند. حالت خوشبینانه این است شبهه افکن در اثر زیاد فیلم دیدن، این صحنه عادی را با یک صحنه تخیلی در فیلمی اشتباه گرفته و سپس به تخیلات خودش اعتراض می کند.
7️⃣ پس بقیه یاران امیرالمومنین در این صحنه چکار می کردند؟
✅ پاسخ
ابتدا یادآور می شود که طبق منابع متعدد، هجوم به خانه حضرت زهرا بیش از یک مرتبه بوده است (حداقل سه مرتبه). و همانطور که در پاسخ به سوال اول گذشت، بر خلاف تصوری که شبهه افکن القاء می کند، اینگونه نبوده که تنها حضرت زهرا به هجوم مخالفان واکنش داده اند. خود امیرالمومنین علیه السلام، زبیر بن عوام و دیگران به نوبه خود با مهاجمان درگیر شده اند و همین اقدامات مهاجمان را پس زده است. اما در هجوم سوم که هجوم نهایی و گستاخانه همراه با به آتش زدن خانه بوده و حدود پنجاه روز پس از رحلت پیامبر اعظم ص بوده است، حکومت توانسته بود با ایجاد نوعی حکومت نظامی اطرافیان امیرالمومنین را دستگیر و از گرد ایشان دور کردند. لذا در هجوم سوم که منجر به آسیب دیدن حضرت زهرا و شهادت فرزند شش ماهه ایشان می شود، کسی داخل خانه نبوده است. (شهرستانی می نویسد: در آن روز غیر از علی(ع) و فاطمه(س) و حسنین(ع) کسی در خانه نبود الملل و النحل ج 1 ص 71)
8️⃣ حضرت زهرا س چطور با حال آسیب دیده سوار بر مرکب شده و برای جمع آوری کمک به خانه اصحاب می رفته است؟
✅ پاسخ
با توضیحات قبل معلوم شد که هجوم اصلی که منجر به مجروحیت حضرت زهرا شده است، حدود پنجاه روز پس از رحلت پیامبر بوده است. لذا اقدامات حضرت زهرا س برای یادآوری وظایف اصحاب در قبال حق اهل بیت، مربوط به بره های قبل از آن می باشد.
#ادامه_دارد
#بصیرت
#آگاهی
#شهادت_ولایت
@Ekip_haji739
#قصه_دلبری
#قسمت_دوم
از وقتی پام به بسیج دانشگاه باز شد بیشتر میدیدمش به دوستام میگفتم:
این یارو انگار با ماشین زمان رفته وسط دهه شصت پیاده شده و همون جا مونده.
به خودشم گفتم..!
اومد اتاق بسیج خواهران پشت به ما رو به دیوار نشست . اون دفعه رو خودخوری کردم
دفعه بعد رفت کنار میز که نگاش به ما نیفته
نتونستم جلوی خودمو بگیرم بلند بلند اعتراضم رو به بچهها گفتم.
ینی به در گفتم تا دیوار بشنوه
زور میزد جلوی خندش رو بگیره.
معراج شهدای دانشگاه که انگار ارث پدرش بود هر موقع میرفتیم با دوستش اونجا میپلکیدند.
زیرزیرکی میخندیدم و میگفتم بچهها باز هم دار و دسته محمد خانی
بعضی از بچههای بسیج با کارو کردارش موافق بودند بعضی هم مخالف.
بین مخالفان معروف بود به تندروی کردند اما همه ازش حساب میبردن ..
برای همین ازش بدم میومد فکر میکردم از این آدمهای خشکه مقدسِ از اون طرف بام افتاده است.
اما طرفدارزیاد داشت.
خیلیها میگفتند: مداحی میکنه، هیئتیه،میره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست!
اما توی چشم من اصلاً اینطور نبود . با نگاه عاقل اندر سفیهی به آنها میخندیدنم که این قدر هاهم آش دهن سوزی نیست.
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
#قسمت_اول یادمه اولین باری که شلمچه رفته بودم... خیلی غر میزدم خیلی! بالاخره اولین باری بود که راه
#قسمت_دوم
موقع روایتگری، راوی داشت داستان خودش و رفقاش رو روایت میکرد و با دستش اشاره میزد اینجا فلان دوستم شهید شد اونجا یکی دیگه و...
بغض سنگینی تو گلوم نشست و همچنان نوای حسین حسین فضا بود معنویت رو بیشتر میکرد...
به خودم اومدم دیدم باید بریم و دیگه مجالی برای موندن نیست!
به طور خیلی ناگهانی بدجور زدم زیر گریه!
انگاری که چندوقته گریه نکردم و الان دارم عوضش رو درمیارم...
مجبور بودم به که برم و پاهام به سختی منو میکشوند به سمت اتوبوس و این باعث میشد از بقیه خانواده جابمونم!
تا اینکه پدرم صدام و کرد و یه یادگاری از شهید نشونم داد:)
اون یادگاری دست یکی از راوی هایی بود که مچش رو تو جنگ جاگذاشته بود!
یه تیکه از چفیه خونی شهید...
این رو که دیدم حالم دوچندان خراب شد و بیشتر به گریه افتادم...
نمیدونم واقعا چیشد که اینطوری شد...
چی به دل بنده خدا افتاد که گفت ما رو نام حضرت مادر سلام الله علیها حساسیم و این رو من به هیچکس نمیدادم ولی الان هدیه میدم به شما:)
شب بود... نوای حسین حسین... شلمچه... چفیه شهید... همه و همه باعث شرمندگیم شد که چرا انقدر غر میزدم!
این شد که من قلبمو تو شلمچه جا گذاشتم و هروقت اسمش میاد دلم پرمیکشه تا اونجا و حال و هواش:)
بعد از اون شب دیگه تا آخر سفر غر نزدم انگاری که رزق شلمچه باعث شده بود آروم بگیرم و هیچی نگم:)