3-بیدارگرى #كوفیان پیمان شكن
حضرت زین العابدین(ع) روز دوازدهم محرم در غل و زنجیر اسارت و در شرایط سخت بیمارى همراه با كاروان بلا و محنت وارد شهر دروغ و #فریب كوفه شد؛ كاروانى كه زمانى نه چندان دور زندگى در اوج #عزت در عهد خلافت عدالت امیرمومنان على(ع) را تجربه كرده بود؛ و این شهر سیره فاطمى را در #رفتار زینب(س) دیده و زبان زد زنانش شده بود.
اما خاطره كوفیان نه تنها اسیر #جهل و نادانى زمانه بلكه بنده هوى و #هوس و فریب شد و عزیزترین و محبوبترین بندگان خداوند را زمانیكه فریاد «هل من ناصر» سرداد تنها گذاشت و پس از آن نیز در كمال #وقاحت وبىشمرى پذیراى خاندان او شد.
در این شرایط بود كه امام على بن الحسین(ع) هنگام ورود به این شهر خدعه و نیرنگ در سرزنش مردم شهر كوفه و براى اینكه این خفتگان عهدشكن را بیدار كند به آنان چنین فرمود:
«مردم، آنكه مرا مىشناسد، مىشناسد. آنكه مرا #نمىشناسد خود را به او مىشناسانم. من على، فرزند حسین، فرزند على بن ابیطالبم. من پسر آنم كه حرمتش را در هم شكستند و نعمت و مال او را به غارت بردند و خاندان وى را اسیر كردند.
من پسر آنم كه در كنار نهر فرات سر بریدند، در حالى كه نه به كسى ستم كرده و نه با كسى مكرى به كار برده بود.
من پسر آنم كه او را از قفا سر بریدند و این مرا فخرى بزرگ است.
مردم آیا شما به پدرم #نامه ننوشتید؟ و با او بیعت نكردید؟ و پیمان نبستید؟ و فریبش ندادید؟ و به پیكار او برنخاستید؟ چه زشتكارانید و چه بداندیشه و كردارید. اگر رسول خدا به شما بگوید: فرزندان من را كشتید! و حرمت مرا در هم شكستید! شما از امت من نیستید، به چه رویى به او خواهید نگریست؟»
این سخنان كه از قلب رنجور امام سجاد(ع) برمیخواست، تحولى شگرف در كوفیان ایجاد كرد و از هر سو بانگ گریه برخاست. مردم یكدیگر را سرزنش كردند. سپس على بن الحسین(ع) بر این نكته تأكید كرد كه «سیرت ما باید چون سیرت رسول خدا باشد كه نیكوترین سیرت است.» مردم كوفه كه مجذوب سخنان حماسى و مخلصانه سید ساجدان قرار گرفته بودند، فریاد برآوردند كه ما #فرمانبردار توایم و از تو نمىبریم و با هر كس كه گویى پیكار مىكنیم و با آنكه خواهى در آشتى بهسر مىبریم!
یزید را مىگیریم و از ستمكاران بر تو بیزاریم. امام على بن الحسین(ع) كه با خوى و خصلت كوفیان آشنا بود، فرمود: «هیهات!اى فریبكاران دغلباز،اى اسیران شهوت و آز. مىخواهید با من هم كارى كنید كه با پدرانم كردید؟ نه به خدا.
هنوز زخمى كه زدهاید خونفشان است و سینه از داغ مرگ پدر و برادرانم سوزان است. تلخى این غمها گلوگیر و اندوه من تسكینناپذیر است. از شما مىخواهم نه با ما باشید نه بر ما