فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#دکل
حرف دل خیلی از مردم ما رو توی این 40 سال بشنوید ...
چرا هرموقع تلویزیون رو روشن میکنیم خبر اختلاس و دزدی میشنویم؟ چرا برخوردی با اینها نمیشه؟
چرا رهبری وقتی اینهمه گرونی و اختلاس و خیانت برخی مسئولین رو میبینن کاری نمیکنن؟ چرا عزلشون نمی کنن؟
بزار رُک بگم
چرا شورای نگهبان این آدمارو تایید میکنه؟ قبول داری همه شون از یه کرباسن؟
چرا وقتی وضع مردم خودمون خوب نیست، اینهمه پول رو میریزیم تو جیب مردم سوریه و عراق و لبنان و یمن؟
فقط ادعای پیشرفت داریم، اما عرضه ساختن یه ماشین مدل بالا رو هم نداریم؛ فقط بلدیم دشمن تراشی کنیم ...
خب چرا با آمریکا کنار نمیایم تا مثل بعضی کشورها پیشرفت کنیم، و دهها سوال دیگه ای که بی جواب مونده،
جواب این دسته از سوالات رو در دکل بخوانید ...
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#معرفی_ویدیویی #سلام_بر_ابراهیم_۱ ☘️فروشگاه کتاب حماسه ✅ @Hamaseh_Book
#برشی_از_کتاب
#سلام_بر_ابراهیم_۱
یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت. بچّه هایی که با ابراهیم رفیق بودند هیچ کدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم.
برای دیدن یکی از بچّه ها به بیمارستان رفتیم، رضا گودینی هم اونجا بود. وقتی که رضا رو دیدم انگار که داغش تازه شده باشه بلند گریه می کرد. بعد گفت: "بچّه ها دنیا بدون ابراهیم برا من جای زندگی نیست. مطمئن باشید من تو اولّین عملیات شهید می شم."
یکی دیگه از بچّه ها گفت: "ما نفهمیدیم ابراهیم کی بود. اون بنده خالص خدا بود که اومد بین ما و مدّتی باهاش زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خالص خدا بودن چیه" یکی دیگه گفت: "ابراهیم به تمام معنا یه پهلوان بود یه عارف پهلوان"
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
#برشی_از_کتاب
#سلام_بر_ابراهیم_۲
طوری زندگی و رفاقت کن که احترامت را داشته باشند. بی دلیل از کسی چیزی نخواه، عزت نفس داشته باش. این دعواها و مشکلات خانوادگی را ببین. بیشتر به خاطر اینه که کسی گذشت نداره. بابا دنیا ارزش این همه اهمیت دادن نداره. آدم اگر بتونه توی این دنیا برای خدا کاری کنه ارزش داره.
توی زندگی اگر برخی مسائل پیش آمد که برایت تلخ بود، توی خودت بریز و اجازه نده که این مسائل، باعث کدورت و دلگیری شود. از خدا بخواه، خدا به بهترین حالت، مشکلات را برطرف می کند.
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#منتظر
در آن مدت، خوابهایی هم دیدم که استاد من را قبول کردند و گفتند: چرا نمیآیی؟ زود باش، منتظرت هستم…
دل به دریا زدم و رفتم پیش استاد. گفتند: خوب چرا کلاسهای ادبیات انتظار نمیآیی؟ یادت میآید سه سال پیش بهت گفتم که این کلاسها رو بیا؟ امام زمان علیهالسلام رو ببین، درکش بکن و باهاش ارتباط بگیر؟ خیلی مشکلات ما به واسطه امام زمان علیهالسلام برطرف میشه!
قبول کردم و برنامه سهشنبههای من کلاس ادبیات انتظار شد. از همان موقع بود که من شروع تازهای را در زندگی کلید زدم. این کلاسهای استاد محفل و پناهگاه من شد.
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#من_زنده_ام
خانم آباد در کتابش نوشته است: «نمی خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان «بنت الخمینی» و «ژنرال» به من جسارت و جرأت بیشتری می داد. اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می ترسیدم. نمی توانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. دلم روضه ی امام حسین می خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه ی عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب...
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آن ها تشر زدند که چرا جا باز می کنید و روی دست و پای هم نشسته اید؟ و با اسلحه هایشان برادرها را از هم دور می کردند. نگاه های چندش آور و کش دارشان از روی ما برداشته نمی شد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل های پرپشت و با لهجه ی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقی ها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن!
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من می گن اسمال یخی، بچه ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم می خوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سبیلمون قسم می خوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن ها رو به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده...»
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#ترجمه_الغارات
اُف بر شما که از شما غم بسیار در دل دارم وای بر شما نه روزی که شما را آهسته فراخواندم و نه روزی که بلند صدا زدم کسی جواب مرا نداد و نه کسی در برادری صادق بود. به خدا قسم من به دست شما گرفتار شدهام کر هستید و نمیشنوید لال هستید و سخن نمیگویید. کور هستید و نمی بینید. الحمد لله رب العالمین وای بر شما به یاری برادرتان مالک بن کعب بروید که نعمان بن بشیر با جمعی از مردم شام که زیاد هم نیستند به جنگ او آمده است. برخیزید و آماده جنگ شوید شاید خدا به وسیله شما دست ستمکاران را قطع کند.
حضرت این سخنان را فرمود و از منبر پایین آمد. اما کسی آماده جنگیدن با دشمن نشد. امام علی (ع) کسی را نزد سران و بزرگان کوفه فرستاد و به آنها فرمود که آنها کاری کنند و مردم را برای رفتن به جنگ ترغیب نمایند. اما آنها نیز کاری نکردند.
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#من_زنده_ام
خانم آباد در کتابش نوشته است: «نمی خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان «بنت الخمینی» و «ژنرال» به من جسارت و جرأت بیشتری می داد. اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می ترسیدم. نمی توانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. دلم روضه ی امام حسین می خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه ی عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب...
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آن ها تشر زدند که چرا جا باز می کنید و روی دست و پای هم نشسته اید؟ و با اسلحه هایشان برادرها را از هم دور می کردند. نگاه های چندش آور و کش دارشان از روی ما برداشته نمی شد. یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل های پرپشت و با لهجه ی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقی ها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن!
رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من می گن اسمال یخی، بچه ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم می خوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سبیلمون قسم می خوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن ها رو به اسارت می گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده...»
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#ده_غلط_مشهور_درباره_اسرائیل
ما امروزه اطلاعات و درک بسیار بهتری از این بحث داریم که مردمی که در آنجا زندگی می کردند در آستانهٔ [آغاز] استعمار و کوچ صهیونیستی به کشور [شان]، خود را چگونه تعریف می کردند. درست مثل دیگر مناطق خاورمیانه و غیر خاورمیانه، جامعهٔ فلسطین هم با مفهوم تعریف گر قدرتمندی که در قرن های نوزدهم و بیستم رواج داشت آشنا شده بود: مفهوم ملت. فعالان محلی [یعنی فلسطینی] و غیرمحلی ای در آن دوران وجود داشتند که این طرز جدید «تعریف و تبیین هویت خویش» را ترویج می کردند، درست همان چیزی که داشت در دیگر نقاط جهان هم رخ می داد.
ایده های ملی گرایانه، تا حدی از طریق «مبلغین مذهبی» آمریکایی وارد خاورمیانه شده بود. این مبلغین در اوایل قرن نوزدهم میلادی به این منطقه وارد شدند، هم به امید تغییر دادن دین مردم اینجا [و ترویج مسیحیت] و هم به آرزوی گسترش مفاهیم نوین مربوط به استقلال [و هویت ملی]. این مبلغان مذهبی، به عنوان افرادی آمریکایی حس می کردند که فقط نمایندهٔ مسیحیت نیستند، بلکه نمایندهٔ تازه ترین حکومت استقلال یافته روی نقشهٔ جهان هم هستند. نخبگان تحصیل کردهٔ فلسطین هم در کنار دیگر [نخبگان] جهان عرب، پذیرای این نظرات شدند و یک دکترین معتبر ملی گرایانه تدوین کردند که آنها را واداشت تا در درون امپراطوری عثمانی ابتدا خودمختاری داخلی بیشتری [برای عرب ها] درخواست کنند و دست آخر هم از آن استقلال بیابند
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#بیسیم_چی_تخس
نگاهم به چهره اسرا افتاد. چشم از من بر نمی داشتند و با وحشت توی خودشان جمع شده بودند. فکر می کردند می خواهم بکشمشان.
عموحسینیِ درس نخوانِ زبان نابلد، عربی حرف زدنش گل کرد.
- یا اخی! لا تخف و لا تحزن. انت مسلم و انا مسلم. لا تخف یا اخی!
خودم خنده ام گرفته بود. بچه های همراهم که دیگر هیچ! با دست، جلوی دهانشان را گرفته بودند و ریزریز می خندیدند
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#سبک_زندگی
📖 #ازدواج_به_سبک_شهدا
#خاطراتی_کوتاه_از #ازدواج_خواستگاری_عقد_شهدا
📝 #برشی_از_کتاب
هم خوش تیپ بود، هم درس خوان. خیلی زود برای همه توی کلاس شناخته شد. دخترهای کلاس به هر بهانه ای، پاپیچش می شدند؛ یکی درس را نمی فهمید، یکی کمک برای نوشتن مقاله یا پایان نامه اش را بهانه می کرد، یکی هم جزوه می خواست و.... کارشان به جایی رسیده بود که علنی پیشنهاد ازدواج می دادند بهش. محل شان نمی گذاشت.
🌷 خاطره ای از #شهید_دکتر_محمد_علی_رهنمون
🔻 ثبت سفارش 👇👇
🆔 @Store_Manager
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
📚 #انسان_۲۵۰_ساله 🔰#صحبا ✍️ #بیانات_حضرت_آقا — — — — — — — — — — 💠 #معرفی_کتاب این کتاب شامل 17 ف
#برشی_از_کتاب
#انسان_۲۵۰_ساله
این فکر برای بنده در سال 1350 و در دوران محنت بار یک امتحان و ابتلای دشوار پیدا شد. اگرچه قبل از آن به ائمه علیهم السلام به صورت مبارزان بزرگی که در راه اعتلای کلمه توحید و اسقرار حکومت الهی فداکاری می کردند، توجه داشتم؛ اما نکته ای که در آن برهه ناگهان برای من روشن شد، این بود که زندگی این بزرگواران، علی رغم تفاوت ظاهری در مجموع یک حرکت مستمر و طولانی است؛ که از سال دهم، یازدهم هجرت شروع میشود و دویست و پنجاهخ سال ادامه پیدا میکند و به سال دویست و شصت - که سال شروع غیبت صغری است - در زندگی ائمه علیهم السلام خاتمه پیدا میکند
🔻 ثبت سفارش 👇👇
🆔 @Store_Manager
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
📚 #حضرت_یار_۱ 🔰#یا_زهرا ✍️ #حضرت_آقا — — — — — — — — — — 💠 #معرفی_کتاب جلد اول کتاب حضرت یار، خاط
#برشی_از_کتاب
#حضرت_یار_۱
آن سالی که بنده برای اجلاس سازمان ملل به نیویورک رفتم، یکی از مسئولین بلندپایه یکی از کشور های اروپایی پیش من آمد و گفت: «شما بالاخره باید مسأله خود را با آمریکا حل کنید.» فکر می کرد ما که به نیویورک رفتیم و در کشور آمریکا هستیم، شاید بتوانند نان را به تنور گرم بزنند.
گفتم: «نمی شود. قضیه سازمان ملل، قضیه دیگری است. من به سازمان ملل آمده ام تا با مردم دنیا حرف بزنم و این ربطی به آمریکا ندارد. مسأله آمریکا، مسأله دیگری است.»
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book