📚 #بیسیم_چی_تخس
🔰#حماسه_یاران
✍️ #فائزه_سعادتمند
— — — — — — — — — —
💠 #معرفی_کتاب
کتاب بی سیم چی تخس، خاطرات شفاهی ابوالقاسم عموحسینی بی سیم چی لشکر 17 علی بن ابی طالب قم است که به قلم فائزه سعادتمند به رشته تحریر درآمده و نشر حماسه یاران آن را منتشر کرده است.
کتاب حاضر، روایت خاطرات رزمنده دفاع مقدس، ابوالقاسم عموحسینی است.
فائزه سعادتمند، با جمع آوری و بررسی خاطرات شفاهی و دفترهای دست نویس این رزمنده واحد مخابرات لشکر 17 علی بن ابیطالب قم، کتاب حاضر را به نگارش درآورده است.
بدون شک، با خاطراتی جذاب و خواندنی از حال و هوای رزمندگان جنگ تحمیلی مواجه خواهیم شد. خاطرات تلخ و شیرینی که هیچ وقت کهنه نمی شوند.
💳 قیمت روی جلد:127000تومان
🎁 قیمت با #تخفیف :100000تومان
🔻 ثبت سفارش 👇👇
🆔 @Store_Manager
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#بیسیم_چی_تخس
نگاهم به چهره اسرا افتاد. چشم از من بر نمی داشتند و با وحشت توی خودشان جمع شده بودند. فکر می کردند می خواهم بکشمشان.
عموحسینیِ درس نخوانِ زبان نابلد، عربی حرف زدنش گل کرد.
- یا اخی! لا تخف و لا تحزن. انت مسلم و انا مسلم. لا تخف یا اخی!
خودم خنده ام گرفته بود. بچه های همراهم که دیگر هیچ! با دست، جلوی دهانشان را گرفته بودند و ریزریز می خندیدند.
🔻 ثبت سفارش 👇👇
🆔 @Store_Manager
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
🇮🇷@Hamaseh_Book
📚 #بیسیم_چی_تخس
🔰#حماسه_یاران
✍️ #فائزه_سعادتمند
— — — — — — — — — —
💠 #معرفی_کتاب
کتاب بی سیم چی تخس، خاطرات شفاهی ابوالقاسم عموحسینی بی سیم چی لشکر 17 علی بن ابی طالب قم است که به قلم فائزه سعادتمند به رشته تحریر درآمده و نشر حماسه یاران آن را منتشر کرده است.
کتاب حاضر، روایت خاطرات رزمنده دفاع مقدس، ابوالقاسم عموحسینی است.
فائزه سعادتمند، با جمع آوری و بررسی خاطرات شفاهی و دفترهای دست نویس این رزمنده واحد مخابرات لشکر 17 علی بن ابیطالب قم، کتاب حاضر را به نگارش درآورده است.
بدون شک، با خاطراتی جذاب و خواندنی از حال و هوای رزمندگان جنگ تحمیلی مواجه خواهیم شد. خاطرات تلخ و شیرینی که هیچ وقت کهنه نمی شوند
💳 قیمت روی جلد۱۲۷۰۰۰تومان:
🎁 قیمت با #تخفیف : ۱۰۰۰۰۰تومان
🔻 ثبت سفارش 👇👇
🆔 @Store_Manager
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book
فروشگاه کتاب حماسه
#برشی_از_کتاب
#بیسیم_چی_تخس
نگاهم به چهره اسرا افتاد. چشم از من بر نمی داشتند و با وحشت توی خودشان جمع شده بودند. فکر می کردند می خواهم بکشمشان.
عموحسینیِ درس نخوانِ زبان نابلد، عربی حرف زدنش گل کرد.
- یا اخی! لا تخف و لا تحزن. انت مسلم و انا مسلم. لا تخف یا اخی!
خودم خنده ام گرفته بود. بچه های همراهم که دیگر هیچ! با دست، جلوی دهانشان را گرفته بودند و ریزریز می خندیدند
— — — — — — — — —
☘️فروشگاه کتاب حماسه
✅ @Hamaseh_Book