eitaa logo
شهید حمید سیاهکالی مرادی💕
318 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
44 فایل
✨ولادت:،۱۳۶۸/۰۲/۰۴ شهادت:۱۳۹۴/۰۹/۰۵ مزار:گلزار شهدای قزوین ~شرمنده ام.... یک جــان بیشتر ندارم تا در راه ولے عصـر ونائب بر حقـش امـام خامنه اے فـدا کنـــــم✨💫 #√شهیدحمید سیاهکالی مرادی☺️👆🏻 انتقاد!پیشنهاد؟حرفی،سخنی ¿ادمین تبادل @modafeh_chadoor
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰در طول آشناے ام با حاج موسے، ندیــدم ڪه یک بـار هــم ایشــان قطــع شــود حتے شـــب هاےعملــیات... عملیــات کربلاے ۵ در شــرف برگزارے بــود. دیــدم حــاج موسے روے سنگــر رفتــہ، پتویے روے خود کشــیده و نمازشــب مےخوانــد. حتے در ارتفاعــات ملـخ خور ڪہ دو متــر آمــده بود و نیمے از سنــگر در برف بود، حاج موسےپتویے روے برف ها انداخـت و نمـاز شـب را اقامـہ کرد. 🔰مقیــد بود روزهاے دوشـنبه و پنجشـنبہ هـم بگیـرد. حتی در والفجر ده، هنگام روزه بود! ☘🌹☘🌹☘ @Hamid_1368313
شهر سر پل ذهاب در حال سقوط بود و نزدیک بود محاصره شویم . ظهر که شد ابراهیم رفت بالای پشت بام یکی از خانه ها و شروع کرد به اذان دادن !! آن روز با نوای اذان ابراهیم شلیک توپخانه دشمن شدت گرفت. بعضی ها می گفتند ، ابراهیم الان وقت این کار نیست ! ، هر وقت اذان میدهی دشمن بیشتر حمله می کند. ابراهیم کمی فکر کرد و در جواب گفت ، مگه توی کربلا ، امام حسین (ع) محاصره نشده بود؟ چرا اذان گفت و درست در جلوی دشمن نماز خواند! ما برای همین اذان و نماز با دشمن می جنگیم... 🌷 @Hamid_1368313 🌷
👈 به خاطر جثه کوچکش هم اسلحه از قدش بلندتر بود و هم کلاه برای سرش بزرگ ؛ اما تصمیم گرفت که خونش در راه اسلام ریخته شود و شد. 🌐 عبدالمجید که سنش کمتر از ۱۵سال بود ، جمله‌ای سوزاننده دارد که با آن می‌خندد به ریش تمام دنیا پرستانی که مغبونِ دو عالمند. می‌گوید : « همه خیال می‌کنند جنگ ، سر من یک کلاه گشاد گذاشته ، اما این منم که سر زندگی را گول مالیدم» ❣@Hamid_1368313
❇️ 💠شهید ▫️همسر شهید نقل می‌کنند: هربار که قرآن می‌خواند، دفترچه‌ای از جیبش در می‌آورد و درون آن یادداشتی می‌کرد؛ به این کارش عادت کرده بودم؛ با خدا عهد کرده بود هر روز قرآن بخواند. ▫️بعد از شهادتش که وسایلش را برایم آوردند، قرآنش هم درون جیبش بود؛ قرآن را که باز کردم دیدم لای قرآن کاغذی است که درونش یادداشت کرده از آیه چند تا چند قرائت کرده است؛ آیه‌های یادداشت‌شده را که شمردم، دیدم هر روز ۱۴ آیه قرائت می‌کرده است؛ آخرین علامت ✔️ برای روزی بود که به شهــادت رسیده بود؛ آری، او تا شهادت به عهدش وفا کرده بود ╭─••❈✿‌‌♡✿❈••─╮ @Hamid_1368313 ╰─••❈✿♡✿❈••─╯
💠 اربعین ۹۲ می‌خواست برود کربلا. گفتم: ببین برای یک نفر جا دارید؟ گفت: می‌آیی؟ گفتم: آره. گفت: دو سه روز مهلت بده، جواب می‌دهم. طول کشید؛ فکر کنم یک هفته بعد بود که زنگ زد و گفت جور نشد. گفت برای خودش هم مشکلی پیش آمده که نمی‌تواند برود. پرسیدم چرا جور نشد؟ 🔰 گفت: کربلا رفتن مشکلی نیست؛ هیچ طوری جور نشد، از طریق بچه‌های عراق می‌رویم؛ بچه‌ها گفته‌اند تو تا مرز شلمچه بیا ما از آنجا می‌بریمت کربلا ولی الان مشکلی برایم پیش آمده، شاید نتوانستم بروم شاید هم با یک کاروان دیگر رفتم. گفتم: در هر صورت مرا هم در نظر داشته باش. قولش را داد و من تا چند روز مرتب به محمودرضا زنگ ‌زدم اما به هر دلیلی در نهایت نه برای من، نه برای محمودرضا جور نشد که برویم. 🌀 محمودرضا بیست و هفت روز بعد از اربعین، در روز میلاد پیامبر اعظم (ص) از قاسمیه‌ سوریه به دیدار سالار شهیدان (ع) رفت و من همچنان جا ماندم که ماندم. مجلس ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد آمد توی گوشم گفت: مداح می‌پرسد محمودرضا کربلا رفته؟ جا خوردم. ماندم چه بگویم. گفتم: نه نرفته بود. 🔶 وقتی آن شخص رفت، یاد جمله سید شهیدان اهل قلم افتادم (شهید آوینی) که با آن صدای معطرش می‌گفت: «بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه، کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین (ع) راهی به سوی حقیقت نیست…» ╭─••❈✿‌‌♡✿❈••─╮ @Hamid_1368313 ╰─••❈✿♡✿❈••─╯
🌸مجاهدِ پرکار🌸 بسیار پرکار و تلاشگر بود . تا دیر وقت کار می کرد و گاهی چندین روز به خانه نمی آمد!! حتی با اصرار های او در محل کارش تصویب شد که جمعه ها هم سر کار بیایند! 🌷یک بار درحضور حاج_قاسم_سلیمانی شروع کرد به صحبت کردن برای بچه های گروه ، گفته بود : من اینطوری فهمیده ام که خداوند، شهادت را به کسانی می دهد که پر کار هستند و شهدای ما غالبا همین طور بوده اند. حاج قاسم هم گفته بود : بله همین طور است 🌷یک بار وقتی بعد از شهادتش به سر کارش رفتم دیدم روی کمدش این جمله از آقا را نصب کرده : *در جمهوری اسلامی هرجا که قرار گرفته اید همان جا را مرکز دنیا بدانید و آگاه باشید که همه کارها به شما متوجه است* ... ╭─••❈✿‌‌♡✿❈••─╮ @Hamid_1368313 ╰─••❈✿♡✿❈••─╯
⚜لذت قناعت⚜ ☺️ما در هزینه‌های ازدواج اصلاً سخت نگرفتیم و از همدیگر توقعی نداشتیم. هم خانواده من به آقا جواد و هم خانواده ایشان به ما سفارش می‌کردند که خود را به زحمت نیندازید و زیاد هزینه نکنید. به نظرم این توقع نداشتن در ازدواج خیلی برکت می‌آورد. 👌خیلی چیزها را زن و شوهر بعدها در زندگی و با تلاش و قناعت می‌توانند به دست بیاورند. این کار خیلی لذت بخش‌تر است از اینکه همان ابتدا همه چیز فراهم باشد. 🚫هیچگاه در زندگی دوست نداشتیم غرق مادیات شویم. سادگی برایمان لذت بخش‌تر از تجملات بود و چیزی که همواره در خرید کردن برای هردوی ما خیلی اهمیت داشت «خرید کالای ایرانی» بود. 🏡در آن زمان ما مستأجر بودیم و حقوق پاسداری آقا جواد هم خیلی ناچیز و البته با برکت بود. زندگی لذت بخشی داشتیم و هیچ کمبودی احساس نمی‌کردیم؛ چون ایمان در زندگی‌مان‌ جای داشت و خداوند آرامش حقیقی را به ما هدیه داده بود. ✨وقتی اولین فرزندمان آقا «علی‌اکبر» می‌خواست به دنیا بیاید، مادرم می‌خواستن طبق رسم و رسوم سیسمونی تهیه کنند. من و آقاجواد از ایشان خواستیم از گرفتن تخت و کمد نوزاد و وسایل غیر ضروری صرف نظر کنند و نهایتا فقط وسایل ضروری را بگیرند. گفتیم: «بعداً که خودمان خانه خریدیم و بچه هم بزرگتر شد، متناسب با نیاز، سلیقه بچه و فضایی که داریم تهیه می‌کنیم». ╭─••❈✿‌‌♡✿❈••─╮ @Hamid_1368313 ╰─••❈✿♡✿❈••─╯
🔰 | 🔻 رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا را به دست آورده بود وقتی درسش تمام شد و برگشت ایران تصمیم گرفت برود جبهه ! 🔅 گفتم شما تازه آمدی و ازدواج کردی یه مدت بمان بعد برو جبهه گفت نه مادر جان من پول این مملکت را در کانادا خرج کرده ام تا درسم تمام شود وظیفه ی شرعی ام اینه که برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم ... 📕 ستارگان خاکی ج۲۲ص۶۳
🥀🍂 آرزوی زیبای شهید برونسی… 🌸 گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم: اونم اینکه تیر بخوره به گلوم». تعجب کردیم. 🌼 بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر» 🍂 والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد گردنش خورده بود به گلوش... وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد. می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت...💔 🍂🍃🍂🍃🌹🍂🍃🍂
🔰 | 🔻مجید استعداد خاصی در فراگیری زبان داشت. وقتی سقز مدرسه می رفت همانجا زبان کردی را از دانش آموزان یاد گرفته بود و یک نوار کردی آورده بود و برای ما ترجمه می کرد. 📌همین زبان کردی هم در شناسایی ها چقدر به درد مان خورد:در یکی از شناسایی ها با این که لباس کردی تنمان بود، کردها به ما مشکوک شدند. طرف ما که آمدند؛ مجید ماند با آنها صحبت کند. ما هم به راه خود ادامه دادیم. از دور می دیدیم که هر چه سؤال می پرسیدند با تسلط به زبان کردی و با اعتماد به نفس پاسخ شان را می داد. گویی یکی از خودشان است. بالاخره دست از سر ما برداشتند. 💠با وجود خستگی روزانه، ضبط صوت می گذاشت کنار و مکالمه انگلیسی را یاد می گرفت.توصیه اش یادگیری زبان عربی بود 📍امیدوارم دوستان و رفقا؛ هم در درجه اول به عنوان یک فریضه مذهبی و در درجه دوم به عنوان یک وظیفه ملی و برای ابقای فرهنگ اسلامی فارسی، کوشش کنند که زبان عربی را به خوبی یاد بگیرند که بتوانند از متون عربی استفاده کنند. قرآن بخوانند؛ نهج البلاغه بخوانند؛ دعای ابوحمزه بخوانند و لذت ببرند. نماز بخوانند در نماز لذت ببرند و حضور قلب پیدا کنند. قنوت های خودشان را بفهمند چه می گویند.