eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.5هزار عکس
7.1هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
همراه شهدا🇮🇷
🔰 لوح | جشنواره داستان کوتاه جان‌فدا ❤️ مردم پرافتخار و سربلند ایران، جان من هزاران‌بار فدای شما با
13.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 تیزر | جشنواره داستان کوتاه جان‌فدا ❤️ مردم پرافتخار و سربلند ایران، جان من هزاران‌بار فدای شما باد. 🔘 موضوع: زندگی، شخصیت، رشادت و فداکاری‌های سردار شهید حاج قاسم سلیمانی. 🌐 علاقمندان می‌توانند جهت کسب اطلاعات بیشتر به وبسایت بنیاد مکتب حاج قاسم به نشانی soleimani.ir مراجعه نمایند.
🌱شهدا از ما اشک نمی خواهند، عمل می خواهند ... ما برای خوشحالی امام‌ زمان چه کردیم؟ غیبت کردیم؟ دروغ گفتیم؟نگاه به نامحرم کردیم؟ چه کردیم؟ شهدابه شما قول می دهم ،دلم را از غیر خدا بشویم و فقط به خدا امیدداشته باشم وتا زنده ام در راه خدا تلاش کنم تا همه وجودم را برای خودش فدا کنم . @Hamrahe_Shohada
♦️روزنامه تایمز اسرائیل در گزارشی از تغییر موازنه قدرت در عرصه سایبری به نفع جمهوری اسلامی ایران ابراز نگرانی کرده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️اَلک‌ کردن‌ و غربال‌ کردن‌ در آخر‌ الزمان بیشتر‌ می‌شود! چرا؟ چون‌ خدا‌ ، دنبال‌ فالوور فیک‌ نیست! @Hamrahe_Shohada
♦️صعود ایران از قعر جدول کشورهای صاحب تکنولوژی به صدر ؛ طی ۴۲ سال پس از انقلاب اسلامی
🌷حشمت‌الله برچلو، هم‌بند سید آزادگان، : در اردوگاه موصل من مترجم نمایندگان صلیب سرخ بودم و هر وقت آنها به اردوگاه ما می‌آمدند، حرف‌هایشان را ترجمه می‌کردم. یک روز «پیر» رئیس صلیب سرخ که فردی کار کشته و باسواد بود، پس از سال‌ها به اردوگاه ما آمد و خواست که با بزرگان و فرماندهان اسرا صحبت کنند و من هم آقای ابوترابی را معرفی کردم. ایشان آن روز حدود یک و نیم ساعت با حاج‌آقا صحبت کردند، وقتی حرف‌هایشان تمام شد، من پرسیدم: بزرگ ما را چه طور دیدید؟ گفت: اگر ما در دنیا فقط 5 نفر سیاستمدار مثل ایشان داشتیم، دنیا اصلاح می‌شد. ایشان واقعا مرد عظیمی هستند و من نظیرشان را در هیچ اردوگاهی ندیده‌ام. @Hamrahe_Shohada
♦️صگیونیست ها مسجد و حرم ابراهیمی در الخلیل رو امشب کردن وسیله لهو و لعبشون...
🥀این حس خوب تقدیم نگاهتون ... ✨به قدری این تمثال مبارک انرژی بخشه که از دلم نیومد با شما به اشتراک نگذارم و ازاین خنده پدرانه بی نصیب بمونید 👈سرت سلامت حضرت آقا 🌺 @Hamrahe_Shohada
کوله پشتی‌تان ؛ نشان از هجرتی دراز داشت ما رسم سفر کردن را باید از شما بیاموزیم ... وَمَنْ یُهاجِرْ فی سَبیلِ اللّه‌ِ یَجِدُ فِی الاَْرْضِ مُراغَما کَثیرا وَسَعَةً. @Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 حساب و کتاب سلف دانشگاه، چند روزی است فکری‌ام کرده. هرچه حساب می‌کنم می‌بینم روزانه تعداد زیادی غذا اضافه می‌ماند و اسراف می‌شود. نامیزانیِ این حساب و کتاب، نامیزانم می‌کند. زنگ می‌زنم به مهرداد. می‌کوشد که حالی‌ام کند این تعداد اضافه آمدن غذا در مقایسه با تعداد کلی غذاها، طبیعی است. من اما از چیزهای نادرستی که برایمان طبیعی شده می‌ترسم! بی‌طاقتی‌ام را با مهرداد شریک می‌شوم. شب که می‌شود می‌رویم به سلف. تعداد زیادی از غذاهای باقی‌مانده را بسته‌بندی می‌کنیم. ماشینی جور می‌کنیم و از دانشگاه بیرون می‌زنیم. فاصله نسبتا زیادی را تا آن سوی تهران طی می‌کنیم؛ جایی که انگار تهران در آن رنگی نیست! بارانِ زمستان، می‌چکد روی شیشه ماشین و سُر می‌خورد. دستم را از ماشین بیرون می‌برم تا چند قطره‌ای را شکار کنم. می‌رسیم به آن‌جا که باید... تا از ماشین پیاده می‌شوم خشکم می‌زند. قابِ غریب روبرویم، دلم را به هم می‌ریزد. پسرکی که جثه‌اش می‌گوید عدد سنش هنوز دو رقمی نشده، دست‌ها و زانوهای کوچکش را روی زمینِ خیسِ باران‌خورده گذاشته؛ جایی نزدیک شیرابه‌هایی که باران نتوانسته بشویدش. خواهری که قدش اندکی- فقط اندکی!- بلندتر است، کفش‌ها را درآورده و پاهای کوچکش را بر پشت برادر گذاشته و توی تاریکی شب، چشم تیز کرده که لقمه نانی بین زباله‌های مردم بیابد. می‌خواهم جلو بروم اما پای رفتن ندارم. مهرداد چند تا غذا می‌برد برایشان. خواهر، سرش را از میان زباله‌های سطل بیرون می‌کشد؛ چشم‌هایش توی تاریکی برقی می‌زند. ترکیبِ سیاهی از اندوه و غبارِ نم‌زده، گونه‌های کوچکش را پوشانده. چیزی می‌گوید و دوتایی، با برادر، دست هم را می‌گیرند و به دو می‌روند. کلمات از ذهنم می‌گریزند. ساعتی بعد برمی‌گردیم. غذاها تمام می‌شوند اما شب، تمام نمی‌شود. آن برادر و خواهر انگار خواب را هم با خود به دو برده بودند... حساب و کتاب قلبم هنوز نامیزان است... بی‌خوابی می‌کشاندم پای قفسه کتاب‌هایم. انسانِ کاملِ علامه‌ی شهید را برمی‌دارم و ورق می‌زنم. کلمات با صدای علامه در ذهنم مرور می‌شوند:«فرق انسان و غیرانسان این است که انسان، صاحب‌درد است.» بغضِ گلوگیر، شعر می‌شود در ذهنم: هرکجا دردی، دوا آن‌جا رود... ۴۵ 📔