◻️◽️◽️◽️
جوان لات مسلکی جبهه اومد که سلام کردن هم بلد نبود (سام علک) ... نماز رو هم مثل لاتها می ایستاد و ....
بیست و یکمین روزی بود که در جبهه بود شب بود به دوستان گفتم بریم ببینیم سر پست دیدبانی ش حاضره یا نه.. صداش کردم جواب نداد... جلو رفتم دیدم خوابه!
بیدارش کردم زد زیر گریه... گفت فردا من شهید میشم!
من تو دلم گفتم می خواد دعواش نکنم که سر پست خواب بوده .. حرف از شهادت میزنه، من که سالهاست تو جبهه مشغولم و خبری نبود این بیست روزه می خواد بره بهشت!....
ساعت دو شب بود تا صبح فقط گریه می کرد.....
قبل از ظهر عراق پاتک زد خیلی ها زخمی شدن گفتند فقط یک نفر شهید شده... من هر کسی تو ذهنم میومد که شهید شده باشه الا این شخص... رفتم ببینم... دیدم خودشه! ترکش به سرش اصابت کرده و... صورتم را به صورتش چسباندم گفتم چی گفتی به خدا که اینقدر سریع خریدنت...
۱۳۹۹/۱۲/۲۸شبکه افق سیما راوی راهیان نور
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌷شهید آقا سید مرتضی آوینی:
اینها فرزندان قرن پانزدهم هجری قمری هستند؛
هم آنان که کره ی زمین قرن هاست انتظار آنان را می کشد تا بر خاک مبتلای این سیاره قدم گذارند و عصر ظلمت و بی خبری جاهلیت ثانی را به پایان برسانند.
عصر بعثت دیگرباره انسان آغاز شده است و اینان، این رزمندگان، منادیان انسان تازه ای هستند که متولد خواهد شد،
انسانی که خداوند توبه اش را پذیرفته و بار دیگر او را برگزیده است...
بگذار آمریکا با مانورهای «ستاره دریایی» و «جنگ ستاره ها» خوش باشد؛
دریا دل مطمئن این بچه هاست و ستاره ها نور از ایمان این بچه مسجدی ها می گیرند.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
11.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥قضیه گریه های پنهانی حاج قاسم در کنار اروند رود و توسل به حضرت زهرا(س)
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
«در پهنهٔ لایتناهی آسمان، کهکشان کوچکی هست به نام راه شیری
و در میان میلیاردها سیاره این کهکشان، منظومهٔ کوچکی هست به نام منظومه شمسی،
و در میان این منظومه، سیاره کوچکی هست به نام کره زمین،
و در این سیاره خاکی، موجود متفکری هست به نام انسان،
که بار امانت سنگین خلیفگی حضرت پروردگار را بر دوش دارد.
و اکنون بعد از دهها هزار سال که از خلقت این انسان میگذرد و بعد از ۱۴ قرن از بعثت آخرین رسول پروردگار در این سیاره، از میان شرک و کفر و ظلمی که سراسر این سیاره را پوشانده است،
امتی مبعوث شده تا تاریخ این سیاره را به عصر تکامل خویش بکشاند و زمینه را برای استخلاف انسان کامل و ظهور موعود آخرین آماده کند
و این چنین به ناچار باید در دو جبهه با دشمنان نور مبارزه کند.
نخست در جبهه جهاد اکبر با دشمن نفس و دیگر در جبهه جهاد اصغر، در جبهه حدید.
نه، ظاهر این ماشین جنگ نباید ما را به اشتباه بیندازد.
مصنوعات انسانِ آخرالزمان، اشکال پیچیدهتری به خود گرفته است، اما ما نباید اجازه بدهیم که این ظواهر پیچیده، ما را بفریبد و از ماهیت آنچه در جریان است غافل کند.
امتی مبعوث شده است تا تاریخ این سیاره را به عصر تکامل خویش برساند و زمینه را برای استخلاف انسان کامل و ظهور موعود آخرین آماده کند و این است فتح الفتوح...»
📚برشی از کتاب حقیقت؛ شهید سیدمرتضی آوینی
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
nf00757929-1.mp3
1.24M
🎙سرود خاطره انگیز پاسداران حق
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
خستگیهای شهید طهرانی مقدم...
از این خستگی به این آرامش رسیدیم
روحت شاد بزرگ مرد 🇮🇷
#شهید_حسن_تهرانی_مقدم 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خدا کار کنید ،دنیا ارزش ندارد ...
@Hamrahe_Shohada
4_5800717314546470456.mp3
11.19M
♦️مداحی جدید پویانفر
دنیا آروم آروم عوض شده
جای ظالم و مظلوم عوض شده
جای شهید و جلاد عوض شده
برگرد…. تا درست شه کارای دنیا
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۲ ... آخر هفته باز برگشتم به سمنان؛ فاطمه اما تهران مانده
.
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
۲۳
... عصر جمعه راهی میشوم تا صبح، سر کارم حاضر باشم. شب به دانشگاه میرسم. کارهای عقبماندهام را انجام میدهم. خوابم نمیبرد. اسفندِ امسال اصلا اسفندِ بیخوابی است. دلخوشی جدیدم این شده که حالا گهگاه میتوانم به خانه عمو بروم و فاطمه را ببینم. صبح تا عصر مشغول کارهای دفتر بودم. هنوز آن اندوهِ پیشین را میشود در چهره حاجحمید دید. امروز سرش خیلی شلوغ بود و فرصت نشد با هم زیاد صحبت کنیم.
حاجی با روزهای اولی که او را دیدهام فرق کرده. یادم نمیرود آن اوایل ورودم به دانشگاه را و آن اولین برخورد را. رفته بودیم مشهد؛ اردو. وسط شلوغیها داشتم با بچهها از پلههای هتل پایین میآمدم که چشم حاجی افتاد به من. با شگفتی وراندازم کرد و زد به درِ شوخی. چهرهام از سنم عقب افتاده بود و گهگاه از این شوخیها میشنیدم. یادم نیست در جواب شوخی حاجی چه گفتم اما یادم هست که نتوانستم درست نگاهش کنم. سرم را پایین انداختم و خندیدم. بعدها که ارتباطم با حاجی بیشتر شد، میدیدم که زهرِ سختیها را با همین شوخیها میگیرد. از اردو که برگشتیم، حاجی دستور داده بود که بردن بچهها به هتل قدغن شود. گفته بود بچهها از این به بعد بروند مسجدی یا حسینیهای. از این رفتارهایش ذوق میکردم. به گذشته که نگاه میکنم، میبینم آن تصمیمِ سرِ بزنگاهِ در آن دوراهیِ مابین کامپیوتر خواندن در دانشگاه سمنان و رفتن به دانشگاه امام حسین(علیه السلام)
...
#قسمت_بیست_سوم
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#همراه_شهدا
همراه شهدا🇮🇷
. 📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 ۲۳ ... عصر جمعه راهی میشوم تا صبح، سر کارم حاضر باشم.
یا آن تصمیمِ سر بزنگاهِ دوراهیِ بعد از فارغالتحصیلی، یعنی ماندن در دانشگاه یا برگشتن به سمنان، اگر فایدهاش فقط آشنایی با حاجحمید باشد، میارزیده.
نتایج انتخاب رشته که آمد، خیلیها مشورت میدادند که برو کامپیوتر بخوان اما سرآخر دلم انتخاب دیگری کرد. روزهای آخر تحصیل هم خیلیها مشورت میدادند که در دانشگاه بمان. میخواستم برگردم و برای شهرم کاری بکنم، اما قانع شدم که اگر بمانم، شاید بتوانم برای دانشجوهایی که از همهجای ایران میآیند، کاری بکنم. دانشگاه فقط یک نفر نیرو میخواست و اکیپ ما سهنفره بود. آخر هم با ماندن هرسهنفرمان موافقت کردند و این شد آغاز ارتباط بیشتر من و حاجی. سه سال قبل، وقتی مسئول دفترش شدم، پاییز بود اما دلم بهاری بود. حالا میفهمم که حاجی کی پاییزی است و کی بهاری...
...
#قسمت_بیست_سوم
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#همراه_شهدا
🔳حاج قاسم برای خرید کاپشن به همراه فرزندش به یک فروشگاه در خیابون ولیعصر رفته بود و چهره سردار برای فروشنده آشنا میاد و ازش میپرسه شما سردار سلیمانی نیستید؟
🔻حاج قاسم میخنده و درجوابش میگه آقای سلیمانی میاد کاپشن بخره؟ فروشنده هم میگه منم تو این موندم. اون که قطعا نمیاد لباس بخره و براش میخرن میبرن. ولی شما خیلی شبیه به آقای سلیمانی هستید.
بعد از اصرار فروشنده و سوالات مکرر، حاج قاسم در جواب میگه بله قاسم سلیمانی برادرمه و بخاطر همین شبیهش هستم.زمانی که حاج قاسم کت رو در میاره تا کاپشن نو رو بپوشه و بپسنده، اسلحهای که در کمر حاج قاسم بود رو فروشنده میبینه. فروشنده میگه نه تو خود حاج قاسمی و لو رفتی.
فروشنده از اینکه سردار ازش خرید کرده خوشحال میشه و خیلی اصرار میکنه که پول نمیگیرم. حاج قاسم هم در جواب گفته بود اگه پول نگیری نمیخرم و میرم. فروشنده باورش نمیشد که معروف ترین ژنرال دنیا به همین راحتی بدون محافظ و بین مردم قدم زده و به مغازه اون اومده.
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada