eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
6.4هزار ویدیو
71 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. 📮پیشنهاב، انتقاב و سایر نظرات: @Mali50 (تا اطلاع ثانوی، تباבل کانال نـבاریم) 📌کپے آزاב @Hamrahe_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊❤️ از تکاوران یگان ویژه صابرین نیروی زمینی ۹۴/۸/۱ مصادف با در سوریه حلب به شهادت رسید اصابت تیر به پهلو خیلی مهربون بود...با همه رفیق بود...دست بگیر همه بود...هرکی مشکل داشت دستشو میگرفت..دائم الوضو بود...نماز اول وقتش ترک نمیشد..عاشق حضرت زهرا بود و و تیر پهلویش خورد 😔 @Hamrahe_Shohada
:۱۳۳۹/۱۱/۱۰ :امیرکلا_بابل : ۱۳۶۶/۰۱/۳۰ : : 👇 ✍..میدان جنگ محل آزمایش مؤمنین است جنگ به ما عزت داد و میان ملت های دنیا سرافرازمان نمود و نشان داد اسلام تسلیم پذیر نیست،جنگ جوهر وجودی انسان را نشان داد جنگ ما را از خمودی بی حالی و اسارت نجات داد و به تلاش و پیگیری واداشت که نتیجه آن رشد و حرکت به طرف استقلال از سلطه شرق و غرب نمود.. ••🍁شهیددانشجوی رشته پزشکی بوده و درمدت خدمتش مسئولیتهای زیادی رابرعهده داشت.وی درزمان شهادت فرمانده گردان یارسول‌الله(ص)لشکر۲۵کربلا بوده است @Hamrahe_Shohada
: 1339 : 1/5/61 : سرپل ذهاب 🌷به برادرانم توصيه مي‌كنم [كه] بعد از من راهم را دنبال نموده و اسلام را ياري نمايند و به فرموده‌ي امام امت، اين اميد احترام گذاشته و را ادامه دهند.🌷 @Hamrahe_Shohada
🌹 « » 🍃 :عزت الله 🌸 : معاون گروهان اطلاعات و عملیات 🌿 : ۱۳۴۰/۰۹/۰۱ 🌼 : ۱۳۶۲/۰۸/۲۹ 🌷حس عجیبی داشتم. از پنجره قطار درخت هایی را که به سرعت می گذشتند نگاه می کردم. به یاد سرو قامتان و افتادم. قطار به ایستگاه رسیده بود، راهی روستا شدم. میدان شلوغ بود با گفتم: «؟» گفتند: «محمدرضا را آورده اند.» گفتم: «کی؟» گفتند: «با قطار تهران دامغان تازه رسیده.» روی را کنار زدم گفتم: «! همراه من بودی و من نداشتم.»🌷 ✍ : مادر_شهید) @Hamrahe_Shohada
: یوسف : تک تیرانداز : ۱۳۴۵/۰۶/۲۸ : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌷حسین علاقۀ زیادی به داشت اما پدر به رفتن او رضایت نمی‌داد. بارها اثر انگشت پدر را در خواب زیر رضایت‌‌نامه زده و از دیوار و پشت‌‌بام به سوی محل اعزام فرار کرده بود. سال هزاروسیصدوشصت‌وچهار در ارومیه مجروح شد و برای خارج‌‌کردن ترکش از آرنجش او را به بیمارستان فیروزآبادی تهران بردند. بعد از سه ماه بهبود حاصل شد و به دامغان برگشت. شب‌‌ها می‌کرد و روزها به آموزش شنا می‌رفت. و را در چشمه‌علی یاد گرفت. بعد از مدتی به مادر گفت: «دلم برای لباس‌‌های جنگ تنگ شده؛ اجازه می‌‌دی برای یک بار هم شده لباس بپوشم و جلوی آینه خودم رو ببینم.» مادر که از مجروحیت حسین رنج می‌برد، دلش نمی‌‌خواست چیزی از آن ایام را به خاطر بیاورد. ولی اصرارهای حسین کار خودش را کرد و مادر اجازه داد یک بار دیگر بپوشد. حسین با اشتیاق لباس جبهه را آورد و به تن کرد و جلوی آینه ایستاد. در نگاهش حسرت موج می‌زد. پوشیدن لباس همان و هوایی شدن دوبارۀ حسین همان. دیگر کسی جلودارش نبود. او راهی جبهه‌ها شد در کنار دیگر رزمندگان به پرداخت.🌷 ✍ :خواهر شهید @Hamrahe_Shohada